اره کوک خودش امشب بابد بهش اعتراف کنی

اره کوک خودش امشب بابد بهش اعتراف کنی



شب
رفتم به ادرسی که بهم داده باد و لهش پیام دادم که رسید در کسری از ثانیه در یکی از خونه ها باز شد
لیسا سوار ماشین شد گفت_سلام
لبخند زدم گفتم_سلام
و به سمت شهربازی رفتم
باهم وارد شهربازی شدیم

دو ساعت بعد
بیشتر وسایل رو سوار شده بودیم لیسا هم دوباره بهم میگفت کوکی و من فهمیدم حالش خوبه
لیسا_کوکی بیا بریم دیگه
من که هنوز بهش نگفتم دوسش دارم
_اممم .....میگم چرخ فلک هم بریم بعد
لیسا_باشه
......
توی چرخ فلک نشسته بودیم و بالای بالا بودیم و لیسا داشت با شوق پایین رو نگاه میکرد
_لیسا..می خوام یه چیزی بهت بگم
لیسا_بگو
_من بک نفر رو دوست دارم
اخ مای لیسا تو هم رفت_احتمالا اون ایو نیست
(ایو یکی از هم کلاسی های کوک و لیساست)
_برای چی فکر می کنی اون ایو
لیسا_چون ایو همین امروز بهم گفت که تو دوسش داری
پوزخند زدم پس برای این انقدر ناراحت بود
_داری اشتباه می کنی لیسا
لیسا_هان
_من تو رو دوست دارم
با چشمای گرد شده نگاهم کرد
_تو چی منو دوست داری
سرشو به علامت مثبت تکون داد و اشک تو چشمام جمع شد
و با بغض گفت_منم دوست دارم کوک...عاشقتم
اینو که گفت سرم رو بردم نزدیگ و اولین بوسه زندگیم رو با لیسا تجربه کردم
پایان

کامنت یادتون نره
ببخشید اگه بد شده