* * زندگی متفاوت
🐾پارت 78
#paniz
تو شوک حرفای رضا بودم که داشت به دیانا همچین حرفایی رو میزد
یا به کل بگم درمورد من اصن باورم نمیشد که همین ادم کلی با من خاطره ساخت
کلی به من محبت کرد و الان داره همچبن حرفایی رو درمورد من میگه در اتاق باز شد رضا اومد تو درم بست
رضا:فردا اماده باش میریم دکتر
نتونستم خودمم کنترل کنم داد زدم
پانیذ:خودتی همون کسی که میگفت من غلط کنم پیش همچین کسی مث ساحل زندگی من و بهم زد الان داری میری پیش اون احمق ارههه (بغض)
رضا : درمورد ساحل درست حرف این حرفت رو میزارم رو حساب ندونستند
جلوش رفتم مشتم کوبیده به تخت سینه اش اشکام دست خودم نبودن سرازیر میشدن
پانیذ:پس مننن چییی هاننن کسییی که شبا ارومتتت میکردد هومم پس من چی کثافتتتت منن خودمم بخاطر کارییی که نکردمم در اختیارتت گذاشتمم با تواممم چرا با احساساتت مم بازییی میکنی اگه از همونم اول هوسسس بودم به من میگفتیی اشغالل هانن جواب منو بدههه (دادو گریه)
هیچی نمیگفت سکوتت میکرد این سکوتش منو عذاب میداد جفت دستام با دستاش نگه داشت و همواره سیل اب از چشمم بیرون می اومد
رضا:گفتم که من اشتباه کردم فردا میریم دکتر اخر هفته ام که ور دل داداشتی تو مگه اینو از اول نمیخواستی
تخص جواب میداد مث روزای قبل
پانیذ:اره اون واسه اون زمانی بود که من هنو عاشقت نشده بودم تروخداا نکن اینجوری نکن من با این کارت نابود میشم میشکنم پودر میشم نکن مگه نمیگفتی جبران میکنم الان وقت جبران کردنه الان من دوست دارم اگه ولم کنی میمیرم (گریه و بغض)
رضا:جبران میکنم دیگه دارم میبرمت پیش داداشت بعدشم به مهراب میگم خودت رضایت کامل و داشتی که بری پیشه دکتر
حرفش زد رفت
پستت فطرتت احمقق
سرم گیج میرفت و در اخر تصویر دیانا رو دیدم که نگران بود سیاهی مطلق....
#leoreza
دکتر بالا سرش بود چون روش فشار شوک عصبی بهش وارد شده بود
دیانا:حالش چطوره
دکتر:خوبه چون شوکه عصبی بهش وارد شده شاید یکم سر گیجه داشته باشه و این طبیعی نگران نباشید
دکتر برگه رو داد دستم
دکتر:این ها هم تهیه شه
رضا:ممنون
تا دم خونه راهیش کردم در بستم که با دیانا روبرو شدم
دیانا:داداش معلومه چت شده خوبیی تو چرا اینکار و میکنی با اون بدبخت هانن نمیبینی عاشقته
رضا:دیانا قربونت برم حوصله ات ندارم من برم دارو ها رو بگیرمم
از خونه زدم بیرون تا دارو ها رو بگیرم همشش
بهونه بود ولی کاری از دستم بر نمی اومد اگه خودم از پانیذ دور نمیکردم ساحل زهر خودش میریخت دوباره
مگه میشه منم بدون پانیذ میمیرم حرفاش مو به مو یادم بود صدای بغض
از سرم نمی رفت بیرون
چشای اشکیش چشای دریای مشکیش از جلو چشام نمیرفت کنار
لعنت بهت ت.خ.م سگ
خودمم خفه ات میکنم ساحللل...
هعیی کم کم بچم داره بد ده.ن میشه
#paniz
تو شوک حرفای رضا بودم که داشت به دیانا همچین حرفایی رو میزد
یا به کل بگم درمورد من اصن باورم نمیشد که همین ادم کلی با من خاطره ساخت
کلی به من محبت کرد و الان داره همچبن حرفایی رو درمورد من میگه در اتاق باز شد رضا اومد تو درم بست
رضا:فردا اماده باش میریم دکتر
نتونستم خودمم کنترل کنم داد زدم
پانیذ:خودتی همون کسی که میگفت من غلط کنم پیش همچین کسی مث ساحل زندگی من و بهم زد الان داری میری پیش اون احمق ارههه (بغض)
رضا : درمورد ساحل درست حرف این حرفت رو میزارم رو حساب ندونستند
جلوش رفتم مشتم کوبیده به تخت سینه اش اشکام دست خودم نبودن سرازیر میشدن
پانیذ:پس مننن چییی هاننن کسییی که شبا ارومتتت میکردد هومم پس من چی کثافتتتت منن خودمم بخاطر کارییی که نکردمم در اختیارتت گذاشتمم با تواممم چرا با احساساتت مم بازییی میکنی اگه از همونم اول هوسسس بودم به من میگفتیی اشغالل هانن جواب منو بدههه (دادو گریه)
هیچی نمیگفت سکوتت میکرد این سکوتش منو عذاب میداد جفت دستام با دستاش نگه داشت و همواره سیل اب از چشمم بیرون می اومد
رضا:گفتم که من اشتباه کردم فردا میریم دکتر اخر هفته ام که ور دل داداشتی تو مگه اینو از اول نمیخواستی
تخص جواب میداد مث روزای قبل
پانیذ:اره اون واسه اون زمانی بود که من هنو عاشقت نشده بودم تروخداا نکن اینجوری نکن من با این کارت نابود میشم میشکنم پودر میشم نکن مگه نمیگفتی جبران میکنم الان وقت جبران کردنه الان من دوست دارم اگه ولم کنی میمیرم (گریه و بغض)
رضا:جبران میکنم دیگه دارم میبرمت پیش داداشت بعدشم به مهراب میگم خودت رضایت کامل و داشتی که بری پیشه دکتر
حرفش زد رفت
پستت فطرتت احمقق
سرم گیج میرفت و در اخر تصویر دیانا رو دیدم که نگران بود سیاهی مطلق....
#leoreza
دکتر بالا سرش بود چون روش فشار شوک عصبی بهش وارد شده بود
دیانا:حالش چطوره
دکتر:خوبه چون شوکه عصبی بهش وارد شده شاید یکم سر گیجه داشته باشه و این طبیعی نگران نباشید
دکتر برگه رو داد دستم
دکتر:این ها هم تهیه شه
رضا:ممنون
تا دم خونه راهیش کردم در بستم که با دیانا روبرو شدم
دیانا:داداش معلومه چت شده خوبیی تو چرا اینکار و میکنی با اون بدبخت هانن نمیبینی عاشقته
رضا:دیانا قربونت برم حوصله ات ندارم من برم دارو ها رو بگیرمم
از خونه زدم بیرون تا دارو ها رو بگیرم همشش
بهونه بود ولی کاری از دستم بر نمی اومد اگه خودم از پانیذ دور نمیکردم ساحل زهر خودش میریخت دوباره
مگه میشه منم بدون پانیذ میمیرم حرفاش مو به مو یادم بود صدای بغض
از سرم نمی رفت بیرون
چشای اشکیش چشای دریای مشکیش از جلو چشام نمیرفت کنار
لعنت بهت ت.خ.م سگ
خودمم خفه ات میکنم ساحللل...
هعیی کم کم بچم داره بد ده.ن میشه
۱۵.۱k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.