پارت ۱۵
#پارت_۱۵
خدایا به دادم برس..ولی من نباید امیدمو از دست میدادم..
-پول رو جور میکنم...
-بهت گفتم باید بابات عمل اخرش رو انجام بده
نه ......دیگه نه
-برای چی؟
-که روبه راه بشه...بعد از بهوش اومدنش هم باید مدتی رو ویلچر باشه
وااای حالا چی کنم....باید هرچه سریع تر پول پیش خونه رو میگرفتم....
-یه راهی هست؟
با تعجب بهش نگاه کردم،
-چه راهی؟
-اممم میتونی....بیای و ....
انگار داشت کوه میکند....د یالا دیگه
-بیای و داخل خونه من.....
نزاشتم ادامه بده چون تا تهش رفتم....یهو بلند شدم
و یه سیلی زدم تو صورتش
-ببینم از آب گل آلود ماهی میگیری...شما مردا همتون از یه قماشین.....از تو و امسال تو متنفرم.....متنفر...
و بعد از نگاه کردن به صورت بهت زدش....اومدم بیرون....
داشتم میرفتم که نگاهای سنگینیو حس میکردم....ای داد لباسام....
دکمه های کت رو بستم
خب هیکل اون کجا....هیکل من کجا....انگار که لباس یه گوریل رو پوشیده بودم....هههه
همونطوری یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه....یه دوش گرفتم....دیگه بو کرده بودم....
بعد از تعویض لباسام اومدم برم بیرون که صدای زنگ آیفون رو شنیدم...صاحب خونمون بود...
رفتم پایین
-سلام
-سلام خانم همتی....احوال شما...خانواده خوبن؟؟
-بله ممنون
-شما گفتید میخواید خونه رو تخلیه کنید!
-بله ولی اگه میشه...لطفا پول پیش خونه رو بدید
-بعد از تخلیه حتما
-امروز تخلیه میکنیم
-بعد از تخلیه یه زنگ به من بزنید..
-اممم.....چشم
و رفت
تند رفتم خونه و شروع به جمع کردن وسایل کردم...چهار روزی بود بابام بیمارستان بود...هععی ....خدایا شکرت
حدود پنج تا شیش ساعت درحال جمع کردن وسایل بودم..
فقط ربع وسایل دیگه مونده بود.....البته غذا هم خوردم ما بینش....زبل کی بودم من....صدایی درونم گفت اقاتون....
خفه اقامون معلوم نیست کدوم خریه....اینطور میگی...اونم با گفتن یه ایش ساکت شد. #حقیقت_رویایی🌙
لایک و نظر فراموش نشه😊 💕
خدایا به دادم برس..ولی من نباید امیدمو از دست میدادم..
-پول رو جور میکنم...
-بهت گفتم باید بابات عمل اخرش رو انجام بده
نه ......دیگه نه
-برای چی؟
-که روبه راه بشه...بعد از بهوش اومدنش هم باید مدتی رو ویلچر باشه
وااای حالا چی کنم....باید هرچه سریع تر پول پیش خونه رو میگرفتم....
-یه راهی هست؟
با تعجب بهش نگاه کردم،
-چه راهی؟
-اممم میتونی....بیای و ....
انگار داشت کوه میکند....د یالا دیگه
-بیای و داخل خونه من.....
نزاشتم ادامه بده چون تا تهش رفتم....یهو بلند شدم
و یه سیلی زدم تو صورتش
-ببینم از آب گل آلود ماهی میگیری...شما مردا همتون از یه قماشین.....از تو و امسال تو متنفرم.....متنفر...
و بعد از نگاه کردن به صورت بهت زدش....اومدم بیرون....
داشتم میرفتم که نگاهای سنگینیو حس میکردم....ای داد لباسام....
دکمه های کت رو بستم
خب هیکل اون کجا....هیکل من کجا....انگار که لباس یه گوریل رو پوشیده بودم....هههه
همونطوری یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه....یه دوش گرفتم....دیگه بو کرده بودم....
بعد از تعویض لباسام اومدم برم بیرون که صدای زنگ آیفون رو شنیدم...صاحب خونمون بود...
رفتم پایین
-سلام
-سلام خانم همتی....احوال شما...خانواده خوبن؟؟
-بله ممنون
-شما گفتید میخواید خونه رو تخلیه کنید!
-بله ولی اگه میشه...لطفا پول پیش خونه رو بدید
-بعد از تخلیه حتما
-امروز تخلیه میکنیم
-بعد از تخلیه یه زنگ به من بزنید..
-اممم.....چشم
و رفت
تند رفتم خونه و شروع به جمع کردن وسایل کردم...چهار روزی بود بابام بیمارستان بود...هععی ....خدایا شکرت
حدود پنج تا شیش ساعت درحال جمع کردن وسایل بودم..
فقط ربع وسایل دیگه مونده بود.....البته غذا هم خوردم ما بینش....زبل کی بودم من....صدایی درونم گفت اقاتون....
خفه اقامون معلوم نیست کدوم خریه....اینطور میگی...اونم با گفتن یه ایش ساکت شد. #حقیقت_رویایی🌙
لایک و نظر فراموش نشه😊 💕
۷۳.۸k
۰۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.