part29🪶🌕
کوک « پرونده ای که چند سال در جریان بود با مرگ نقاب نقره ای پایان یافته بود و نامجون اعضای گروه رو به مهمانی شام دعوت کرده بود اما من و جیمین و خودش توی اون مهمونی حضور نداشتیم و قرار بود بریم بیمارستان! تو راه بیمارستان بودیم که تلفنم زنگ زد و با دیدن اسم هانول سریع دکمه برقراری تماس رو لمس کردم
هانول « به به خان داداش
کوک « تو کی بهوش اومدی بچه؟ خوبی؟ درد نداری؟
هانول « همین چند دقیقه پیش! اوممم خواستم خبر بدم زنده ام دنبال تابوت نگردی
کوک « دو دقیقه دیگه بیمارستانم یه تابوتی نشونت بدم
هانول « من رفتم اون دنیا و برگشتم ولی تو هنوز آدم نشدی
کوک « قبلش باید تو رو آدم کنم!
چند دقیقه بعد //
بورام « دوباره دور هم جمع شده بودیم و این خوشحالم میکرد! با اینکه توی بیمارستان بودیم اما هر جا کنار هم باشیم برای من بهترین مکان دنیاست! هانول بهتر شده بود و دور کلکلش با کوک و تهیونگ تمومی نداشت.... غرق افکارم بودم که با تکون خوردن دستی مقابل صورتم رشته افکارم پاره شد
جیهوپ « کجایی بچه؟ هانول با تو بود هااا
هانول « داره به سیسمونی بچه اش فکر میکنه مگه نه؟
بورام « *پوکر.... کی به تو گفته من باردارم؟
هانول « کلاغ ها خبر اوردن چیزای عجیب غریب هوس میکردی
یونگی « همین؟
هانول « همین؟ این همین از نشونه های بارز زن حامله اس
جیهوپ « بورام از بچگی تا الان چیزای عجیب غریب هوس میکنه! چیز جدیدی نیست
هانول « واقعا؟؟؟؟
کوک « ورژن لجباز و لوس خودته
بورام « لوس عمته بی ادب
کوک « هیونگ مگه دروغ میگم؟ ببین از بس از دستت حرص خورده موهاشم سفید شده! هیونگم رو پیر کردی بشر!
بورام « موی سفید؟؟؟ شما منو کچل کردین از بس حرص خوردم
یونگی « بسه بسه! چیکار بچه داری ولش کن *بغل کردن بورام
جیمین « والا منم اگه یکی اینجوری نازم رو میخرید ناز میکردم
تهیونگ « *خنده.... دیوونه ها
بورام « ته ته
تهیونگ « بله؟
بورام « ممنونم
تهیونگ « بابت؟
بورام « اینکه ازم محافظت کردی و تا آخر کنارمون ایستادی! دیگه نرو....
جین « راست میگه! تو جات همینجاست.... کنار ما
تهیونگ « بعد از اینکه کارام رو توی پاریس اوکی کردم برمیگردم؛ بعد میام تا برای همیشه بمونم.... اول باید یه چیزی رو درست کنم
هانول « کی میریم؟
تهیونگ « کی خواست تو رو ببره؟
هانول « *پوکر باید ببری
تهیونگ « هیچکس نمیتونه منو مجبور به کاری بکنه
هانول « لیثنننن
لیثن « هوم؟
هانول « بگو برای منم بلیط گرفتی یه کم آتیش بگیره
تهیونگ « یه لحظه زیپید! لیثن چه غلطی کردی؟؟؟
لیثن « خب راستش.... چیزه بدون هانول صفایی نداشت
تهیونگ « *در اوردن اسلحه.... خب *ریلکس
لیثن « برای همین گرفتم
تهیونگ « *لبخند ملیح.... یه صفایی نشونت بدم
بورام « یاعععع ته اسلحه رو بزار کنار
هانول « به به خان داداش
کوک « تو کی بهوش اومدی بچه؟ خوبی؟ درد نداری؟
هانول « همین چند دقیقه پیش! اوممم خواستم خبر بدم زنده ام دنبال تابوت نگردی
کوک « دو دقیقه دیگه بیمارستانم یه تابوتی نشونت بدم
هانول « من رفتم اون دنیا و برگشتم ولی تو هنوز آدم نشدی
کوک « قبلش باید تو رو آدم کنم!
چند دقیقه بعد //
بورام « دوباره دور هم جمع شده بودیم و این خوشحالم میکرد! با اینکه توی بیمارستان بودیم اما هر جا کنار هم باشیم برای من بهترین مکان دنیاست! هانول بهتر شده بود و دور کلکلش با کوک و تهیونگ تمومی نداشت.... غرق افکارم بودم که با تکون خوردن دستی مقابل صورتم رشته افکارم پاره شد
جیهوپ « کجایی بچه؟ هانول با تو بود هااا
هانول « داره به سیسمونی بچه اش فکر میکنه مگه نه؟
بورام « *پوکر.... کی به تو گفته من باردارم؟
هانول « کلاغ ها خبر اوردن چیزای عجیب غریب هوس میکردی
یونگی « همین؟
هانول « همین؟ این همین از نشونه های بارز زن حامله اس
جیهوپ « بورام از بچگی تا الان چیزای عجیب غریب هوس میکنه! چیز جدیدی نیست
هانول « واقعا؟؟؟؟
کوک « ورژن لجباز و لوس خودته
بورام « لوس عمته بی ادب
کوک « هیونگ مگه دروغ میگم؟ ببین از بس از دستت حرص خورده موهاشم سفید شده! هیونگم رو پیر کردی بشر!
بورام « موی سفید؟؟؟ شما منو کچل کردین از بس حرص خوردم
یونگی « بسه بسه! چیکار بچه داری ولش کن *بغل کردن بورام
جیمین « والا منم اگه یکی اینجوری نازم رو میخرید ناز میکردم
تهیونگ « *خنده.... دیوونه ها
بورام « ته ته
تهیونگ « بله؟
بورام « ممنونم
تهیونگ « بابت؟
بورام « اینکه ازم محافظت کردی و تا آخر کنارمون ایستادی! دیگه نرو....
جین « راست میگه! تو جات همینجاست.... کنار ما
تهیونگ « بعد از اینکه کارام رو توی پاریس اوکی کردم برمیگردم؛ بعد میام تا برای همیشه بمونم.... اول باید یه چیزی رو درست کنم
هانول « کی میریم؟
تهیونگ « کی خواست تو رو ببره؟
هانول « *پوکر باید ببری
تهیونگ « هیچکس نمیتونه منو مجبور به کاری بکنه
هانول « لیثنننن
لیثن « هوم؟
هانول « بگو برای منم بلیط گرفتی یه کم آتیش بگیره
تهیونگ « یه لحظه زیپید! لیثن چه غلطی کردی؟؟؟
لیثن « خب راستش.... چیزه بدون هانول صفایی نداشت
تهیونگ « *در اوردن اسلحه.... خب *ریلکس
لیثن « برای همین گرفتم
تهیونگ « *لبخند ملیح.... یه صفایی نشونت بدم
بورام « یاعععع ته اسلحه رو بزار کنار
۲۱۹.۶k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.