رهایی از عشق
پلرت17
تهیونگ: درکت میکنم حتی منم کار اشتباهی کردم که تورو اوردم پیش خودم ولی اگه بابات تورو به من نمیداد بازم میخاست تورو بده به یکی دیگه.. یعنی هیچ فرقی نمیکرد حتی ممکن بود دست یه ادم خیلی بدی بیوفتی، من بازم بابت کارایی که کردم متاسفم اما من نسبت بهت حس دیگه ای دارم و میخام که تو بهم اعتماد کنی تا کمتر درد بکشی
ماریان: من نمیتونم چیزی بگم فقط میتونم تصمیمارو دست سرنوشت بسپارم
تهیونگ: یعنی تو نمیخای چیزی بهم بگی
ماریان: سختیایی که کشیدم نمیزارن مطمئن تصمیم بگیرم.. من نمیتونم اعتماد کنم، دلم میخاد اینکارو بکنم ولی نمیشه
تهیونگ: بس کن تو که تا اخرش نمیتونی اینجوری باشی اول یا اخرش باید یه تصمیم بگیری، اگه نظر منو میخای تا دیر نشده تصمیمتو زود بگیر
ماریان: پس توهم کمکم کن تا بتونم زودتر تصمیم بگیرم
تهیونگ: نفسمو با کلافگی بیرون دادم
ماریان: من میخام بخابم خیلی خستم
تهیونگ: باشه پس بیا باهم بخابیم
دراز کشیدمو توی بغلم گرفتمش و چشمامو بستم
ماریان: از خستگی زیاد تا چشمامو بستم به خواب فرو رفتم..
(پرش زمانی به چند ساعت بعد)
ماریان: چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل تهیونگم..
مثل اینکه تقریبا گول ظاهر خوشتیپشو خورده بودم، دستمو آروم بلند کردم و موهاشو نوازش کردم که دیدم چشماش باز شد
تهیونگ: حالت بهتره؟
ماریان: اره، فکر کنم الان خیلی حالم خوبه
تهیونگ: حالا که توهم دیگه باهام مشکلی نداری، تو این فکر بودم عشق بینمون رسمی شه
ماریان: بلند شدم و نشستم سر جام، یعنی چی
تهیونگ: نشستم سرجام و دستی تو موهام بردم،
ازدواج کنیم
ماریان: ولی من نمیخوام ازدواج کنم
تهیونگ: مگه منو دوست نداری؟
ماریان: راستش.. نمیدونم
تهیونگ: من میدونم که دوستم داری پس چرا نمیخوای باهام ازدواج کنی
ماریان: تهیونگ.. خیلی زوده ما هنوز اشنایی کامل باهمدیگه نداریم و من درباره ی حسم بهت مطمئن نیستم
تهیونگ: باشه، یه مدت صبر کنیم هروقت دیدی براش امادگی داری انجامش میدیم..
ماریان: خوبه که درکم میکنی
تهیونگ: ماریان
ماریان: بله
تهیونگ: بهم یه قولی بده
ماریان: چی
تهیونگ: باور کن اینو راست میگم که خیلی دوستت دارم و بخاطرت هرکاری میکنم تا اذیت نشی و از پیشم نری، توهم بهم یه قولی بده که هیچوقت از پیشم نری
ماریان: یکم مکث کردمو تو چشماش زل زدم..
تهیونگ: نمیخوای چیزی بگی؟ میخوای ترکم کنی پس
ماریان: دستمو دراز کردمو رو گونش کشیدم، قول میدم
تهیونگ: بیشتر نزدیکش شدم و بغلش کردم
تهیونگ: درکت میکنم حتی منم کار اشتباهی کردم که تورو اوردم پیش خودم ولی اگه بابات تورو به من نمیداد بازم میخاست تورو بده به یکی دیگه.. یعنی هیچ فرقی نمیکرد حتی ممکن بود دست یه ادم خیلی بدی بیوفتی، من بازم بابت کارایی که کردم متاسفم اما من نسبت بهت حس دیگه ای دارم و میخام که تو بهم اعتماد کنی تا کمتر درد بکشی
ماریان: من نمیتونم چیزی بگم فقط میتونم تصمیمارو دست سرنوشت بسپارم
تهیونگ: یعنی تو نمیخای چیزی بهم بگی
ماریان: سختیایی که کشیدم نمیزارن مطمئن تصمیم بگیرم.. من نمیتونم اعتماد کنم، دلم میخاد اینکارو بکنم ولی نمیشه
تهیونگ: بس کن تو که تا اخرش نمیتونی اینجوری باشی اول یا اخرش باید یه تصمیم بگیری، اگه نظر منو میخای تا دیر نشده تصمیمتو زود بگیر
ماریان: پس توهم کمکم کن تا بتونم زودتر تصمیم بگیرم
تهیونگ: نفسمو با کلافگی بیرون دادم
ماریان: من میخام بخابم خیلی خستم
تهیونگ: باشه پس بیا باهم بخابیم
دراز کشیدمو توی بغلم گرفتمش و چشمامو بستم
ماریان: از خستگی زیاد تا چشمامو بستم به خواب فرو رفتم..
(پرش زمانی به چند ساعت بعد)
ماریان: چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل تهیونگم..
مثل اینکه تقریبا گول ظاهر خوشتیپشو خورده بودم، دستمو آروم بلند کردم و موهاشو نوازش کردم که دیدم چشماش باز شد
تهیونگ: حالت بهتره؟
ماریان: اره، فکر کنم الان خیلی حالم خوبه
تهیونگ: حالا که توهم دیگه باهام مشکلی نداری، تو این فکر بودم عشق بینمون رسمی شه
ماریان: بلند شدم و نشستم سر جام، یعنی چی
تهیونگ: نشستم سرجام و دستی تو موهام بردم،
ازدواج کنیم
ماریان: ولی من نمیخوام ازدواج کنم
تهیونگ: مگه منو دوست نداری؟
ماریان: راستش.. نمیدونم
تهیونگ: من میدونم که دوستم داری پس چرا نمیخوای باهام ازدواج کنی
ماریان: تهیونگ.. خیلی زوده ما هنوز اشنایی کامل باهمدیگه نداریم و من درباره ی حسم بهت مطمئن نیستم
تهیونگ: باشه، یه مدت صبر کنیم هروقت دیدی براش امادگی داری انجامش میدیم..
ماریان: خوبه که درکم میکنی
تهیونگ: ماریان
ماریان: بله
تهیونگ: بهم یه قولی بده
ماریان: چی
تهیونگ: باور کن اینو راست میگم که خیلی دوستت دارم و بخاطرت هرکاری میکنم تا اذیت نشی و از پیشم نری، توهم بهم یه قولی بده که هیچوقت از پیشم نری
ماریان: یکم مکث کردمو تو چشماش زل زدم..
تهیونگ: نمیخوای چیزی بگی؟ میخوای ترکم کنی پس
ماریان: دستمو دراز کردمو رو گونش کشیدم، قول میدم
تهیونگ: بیشتر نزدیکش شدم و بغلش کردم
۴.۷k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.