۳۸
کوک: خوبی؟
ا/ت: من بهت گفتم که من فقط میخواستم زندگی جیهو رو نجات بدم
کوک: خب اگه اینجوری هم باشه تو چرا باید خودتو خراب کنی
ا/ت: فقط میخواستم کمکش کنم ما باهم دوست هستیم
کوک: او دوستت نیست داره ازت سوءاستفاده میکنه
ا/ت: خب
کوک: هیچی نگو تو باعث شد زندگی خودت خراب بشه پس اینقدر احمق نباش
ا/ت: داری درست میگی قبلا هم بهت گفتم که هیچ دوستی من قبلا نداشتم پس نمیدونم چطور رفتار کنم
کوک: این دلیلی نمیشه بخوای خیانتش رو رو خودت بزاری
ا/ت: ببخشید
کوک: از من معذرت نخواه
ا/ت: خب باید چیکار کنم
کوک: فعلا هیچی نگو بشین اونجا تا ماشین بیاد
ا/ت: جونگکوک
کوک: من هنوز باور ندارم که جیهو به تو گفته
رفت یه گوشه ای نشست اروم اشک ریخت نمیتونستم نگاش کنم
کوک: بیا ماشین اومد برو خونه
ا/ت: تو چی؟
کوک: من بعدا میام
ا/ت رفت داخل ماشین نشست
کوک: بیا
راننده:بله اقا
کوک: ا/ت رو ببر خونه
راننده: شما چی؟
کوک: من نمیام فعلا
راننده: باشه
کوک: صبر کن بیا کت منو بگیر بده به ا/ت
راننده: باشه
کوک: خدافظ
راننده: خدافظ
دو ساعت بعد
ا/ت
تو اتاق جونگکوک منتظرش بودم که اومد
ا/ت: کوک
کوک: برو میخوام بخوابم
ا/ت: نه نمیرم
کوک: بهت گفتم برو
ا/ت: چرا نمیزاری باهم حرف بزنیم
کوک: خب بگو چی میخوای بگی
ا/ت: بهم اعتماد داری؟
کوک: تا دیشب اره ولی الان نه
ا/ت: چرا؟
کوک: چون صبح بهت گفتم باهم بریم بیرون ولی گفتی خسته ای میخوای استراحت کنی
ا/ت: خب بعد خوب شدم
کوک: نه دیگه ا/ت همه چیز بین ما تموم شده
ا/ت:نه کوک
کوک: ا/ت همین که بهت گفتم
ا/ت: بیا این گوشی منه رمزش هم 4444 هست نگاه کن ببینم چی میبینی
کوک: لازم نیست برو
ا/ت: اینکارو نکن
کوک: بهت میگم برو اگه میخوای بمونی باید با بابام ازدواج کنی ولی اگه میخوای اینکارو نکنی وسایلتو جمع کن برو
ا/ت: حرف اخرته؟
کوک: اره حرف اخرمه مطمئن هم هستم وسایلتو امشب جمع کن فردا برو
بدون اینکه چیزی بگم با ناراحتی رفتم تو اتاقم وسایلمو جمع کردم
کوک
چند دقیقه بعد
تق تق تق
کوک: بیا
ا/ت: ببخشید بیا این دوتا گردنبندی که بهم دادی اینم گوشیم و اینم بقیه چیزها و این هم دستبندی که گفتم مامانم بهم داده بیا چون تو پیداش کردی منم فک میکنم دزدیدنش
کوک: من نیازی به هیچکدوم از اینا ندارم همشو بردار برای خودت
ا/ت: نمیخوام و اینکه اگه کاری نداری من میخوام برم همین الان میرم و ممنون بخاطر اینکه پشتم بودی خدافظ
وسایلمو برداشتم و بدون اینکه کسی منو ببینه رفتم خونه پیش بابام
پ: چرا برگشتی؟
ا/ت: کاری نداشتم برگشتم اگه مشکل داری میتونم برم یه جای دیگه
پ: ساعت ۳ شب اومدی میگی میخوای برگردی هم
ا/ت: میرم اتاقم ولی بابا به کسی نگو که اومدم
پ: باشه
رفتم اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت و خوابیدم
#فیک
ا/ت: من بهت گفتم که من فقط میخواستم زندگی جیهو رو نجات بدم
کوک: خب اگه اینجوری هم باشه تو چرا باید خودتو خراب کنی
ا/ت: فقط میخواستم کمکش کنم ما باهم دوست هستیم
کوک: او دوستت نیست داره ازت سوءاستفاده میکنه
ا/ت: خب
کوک: هیچی نگو تو باعث شد زندگی خودت خراب بشه پس اینقدر احمق نباش
ا/ت: داری درست میگی قبلا هم بهت گفتم که هیچ دوستی من قبلا نداشتم پس نمیدونم چطور رفتار کنم
کوک: این دلیلی نمیشه بخوای خیانتش رو رو خودت بزاری
ا/ت: ببخشید
کوک: از من معذرت نخواه
ا/ت: خب باید چیکار کنم
کوک: فعلا هیچی نگو بشین اونجا تا ماشین بیاد
ا/ت: جونگکوک
کوک: من هنوز باور ندارم که جیهو به تو گفته
رفت یه گوشه ای نشست اروم اشک ریخت نمیتونستم نگاش کنم
کوک: بیا ماشین اومد برو خونه
ا/ت: تو چی؟
کوک: من بعدا میام
ا/ت رفت داخل ماشین نشست
کوک: بیا
راننده:بله اقا
کوک: ا/ت رو ببر خونه
راننده: شما چی؟
کوک: من نمیام فعلا
راننده: باشه
کوک: صبر کن بیا کت منو بگیر بده به ا/ت
راننده: باشه
کوک: خدافظ
راننده: خدافظ
دو ساعت بعد
ا/ت
تو اتاق جونگکوک منتظرش بودم که اومد
ا/ت: کوک
کوک: برو میخوام بخوابم
ا/ت: نه نمیرم
کوک: بهت گفتم برو
ا/ت: چرا نمیزاری باهم حرف بزنیم
کوک: خب بگو چی میخوای بگی
ا/ت: بهم اعتماد داری؟
کوک: تا دیشب اره ولی الان نه
ا/ت: چرا؟
کوک: چون صبح بهت گفتم باهم بریم بیرون ولی گفتی خسته ای میخوای استراحت کنی
ا/ت: خب بعد خوب شدم
کوک: نه دیگه ا/ت همه چیز بین ما تموم شده
ا/ت:نه کوک
کوک: ا/ت همین که بهت گفتم
ا/ت: بیا این گوشی منه رمزش هم 4444 هست نگاه کن ببینم چی میبینی
کوک: لازم نیست برو
ا/ت: اینکارو نکن
کوک: بهت میگم برو اگه میخوای بمونی باید با بابام ازدواج کنی ولی اگه میخوای اینکارو نکنی وسایلتو جمع کن برو
ا/ت: حرف اخرته؟
کوک: اره حرف اخرمه مطمئن هم هستم وسایلتو امشب جمع کن فردا برو
بدون اینکه چیزی بگم با ناراحتی رفتم تو اتاقم وسایلمو جمع کردم
کوک
چند دقیقه بعد
تق تق تق
کوک: بیا
ا/ت: ببخشید بیا این دوتا گردنبندی که بهم دادی اینم گوشیم و اینم بقیه چیزها و این هم دستبندی که گفتم مامانم بهم داده بیا چون تو پیداش کردی منم فک میکنم دزدیدنش
کوک: من نیازی به هیچکدوم از اینا ندارم همشو بردار برای خودت
ا/ت: نمیخوام و اینکه اگه کاری نداری من میخوام برم همین الان میرم و ممنون بخاطر اینکه پشتم بودی خدافظ
وسایلمو برداشتم و بدون اینکه کسی منو ببینه رفتم خونه پیش بابام
پ: چرا برگشتی؟
ا/ت: کاری نداشتم برگشتم اگه مشکل داری میتونم برم یه جای دیگه
پ: ساعت ۳ شب اومدی میگی میخوای برگردی هم
ا/ت: میرم اتاقم ولی بابا به کسی نگو که اومدم
پ: باشه
رفتم اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت و خوابیدم
#فیک
۴.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.