{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۵۶
رویه تخت اش نشسته و با لباس قشنگ اش خیلی خوشگل شده بود موهایش دم اسپی بسته بود کمی آرایش کرده بود
تو فکر فروع رفت بود دامن اش رو کمی بالا برد و زخم پاش رو نگاه کرد
درد اش ازیت اش میکرد ولی بهش اهمیت نداد نی سان هایون و یانگ هی وارد اوتاق شدن
ها یون : همیه مهمونا اومدن
ات : میبینید مادرم پیشم نیست تا بغلم کنه ....
دیگه نتونست حرفه اش رو بزنه بغض تو گلوش ترکید و شروع به گریه کرد ها یون کنار اش نشسته
ها یون : لطفا ات گریه نکن نمیتونم ترو درک کنم ولی تو هم گریه نکن
نی سان : ات چت شده تو دوختره قوی و شجاعی بودی
یانگ هی: ترو خدا گریه نکن منم گریم میگیره
ها یون اشک هایه ات رو پاک کرد و به یانگ هی گفت تا چند تا از لوازم آرایش رو برایش بیاره و شروع به آرایش کردنه ات اشک هایه ها یون سرازیر شدن
یانگ هی سمت پنجره
یانگ هی: خانواده داماد اومدن
نی سان : خوب دیگه بریم
نی سان و یانگ هی خیلی ناراحت بودن
دوختره آب دهن اش رو قورت داد و از رویه تخت بلند شد
ها یون : دیگه ناراحت نباش
دوختره هیچی نگفت و سمت در قدم برداشت
بغض تو گلو اش هنوز بود و نمیتونست قورت اش بده بخاطر جیمین و نبودن مادر اش بعد از رفتن مادر اش به جیمین خیلی وابسته شده بود اما
با اتفاق های اخیر دیگه نمیتونست تاقت بیاره
سمت سالون رفت و همیه مهمونا دست زدن جیمین با دیدن ات خنده بر لب اش اومد خیلی شکه شده بود و با دیدن غمی تو صورت اش
دله خودش به درد آمد
یونگی و هوسوک جین خیلی نگران اش شدن چرا انقدر ناراحت بود تون که از خداش بود که با جیمین ازدواج کنه
یونگی سمت دوختر اش رفت و جلو اش ایستاد
یونگی : دوخترم عالی خوبه
ات : هیچی مهم نیست پدر
بعد از حرف اش سمت مهمون ها قدم برداشت جیمین به سمت ات رفت و دست اش رو گرفت با نگرانی گفت
جیمین : مریض شدی
ات پوزخندی زد و گفت
ات : به تو چه
بعدش کمی از مهمونا پذیرایی کردن
جیمین و ات روبه رویه هم ایستاده بود و خانواده هایشون ایستاده بودن
جیمین حلقه رو برداشت و به انگشت ات انداخت و تو چشم هایه هم زول زد بودن ات هم حلقه رو برداشت و تو انگشت جیمین انداخت درست همان دیقه همه دست زدن و جیمین صورت اش نزدیک صورت ات کرد و ل*باشو گذاشت رویه گونه ات و ب*وسی رو رویه گونه اش گذاشت
همگی دست میزدن
دوختره حس خوبی نداشت انگار یچیزی رو دلش سنگینی میکرد بغضی داشت و نفس اش بند میامد
جیمین نگران بهش نگاه کرد و همچنان پدرش
جیمین : ات خوبی
ات : از همه شما ممنونم که به این جشن اومدین
همه مردم نگاهش به دوختره اوفتاد یونگی کنجکاو به حرف هایه دوخترش گوش میکرد دوختره کمی مکس کرد و دوباره ادامه داد
ات : میگن گوشواره یه مادر دوخترش هستش میدونین همیشه پدرم و داداشم خیلی بهم اهمیت میدادن میترسیدن از اینکه کمبود مادرم رو حس کنم
بغض تو گلوش بلخره به بیرون راه شد اشک هایش سرازیر شدن
ات : امشب........ ...... حس میکنم ......... هیچ ...... کسیو رو.... .. ندارم ..
مثل بارانی ......... که میباره همه خیلی ....... خوشحال هستن اما ...... من از بارون ....... متنفرم
جیمین دست هایش رو گذاشت رویه شانه های دوختر و نگاهش رو تو چشم هایش دوخت
جیمین : بایدم متنفر باشی عشقم تو حق داری هیچ کس ترو مجبور به کاری که نمیخواهم نمیکنن
ات دست های جیمین رو پس زد و با دوایدن سمت حیاط رفت همه مهمونا خیلی دلشون میسوخت به حال ات و با خودشون میگفتن
دلش صبر بشه چیزیه که هر گز نمیشه یونگی میخواست به دنبال دوختر اش بره اما جیمین ازش خواست تا خودش بره
تو چمن ها نشسته بود و فقد گریه میکرد از زندگی خودش متنفر بود همش با خودش میگفت کافیه دیگه بسه خستم جیمین وقتی ات رو دید
سمت اش اروم قدم برداشت و کنار اش نشست و بدونه حرفی دوختره رو در آغوش خودش گرفت اش ات هم دست هایش رو آروم دوره ک*مره جیمین حلقه کرد و بیشتر سفت ب*غل اش گرفت اش
ات : خوبه ....... که .... دارمت
جیمین خندی کرد و ب*وسی رو رویه پیشانیه ات گذاشت
جیمین : من خوشبختترین پسره دنیا هستم اینو میدونی
نیم سانی سکوت بود و همان جوری درآغوش عشق اش آروم شده بود و هیچی نمیگفت جیمین هم بهش گیرنمیداد و به حال خودش راهش کرد بود بلخره ات آروم گفت
ات : جیمین
جیمین از اینکه مثل دوران قدیم اش بهش با ناز اسم اش رو گفت خوشحال گفت
جیمین : جانم عشقم
ات : منو بخشیدی
جیمین : تو تخسیره نداری عشقم
ات : بیا دیگه قهر نکنیم باشه
جیمین یاد حرفه هوسوک اوفتاد 《چند روز پیش 》
هوسوک : تو اصلا میدونی که ات ....
جیمین : برو بیرون کی بهت اجازه داده که بیایی ....
》》》》》》》》》》
اسلاید 1 لباسه ات
اسلاید 3 کفشای ات
اسلاید ۴ لباس نی سان
اسلاید ۵ لباس یانگ هی
اسلاید ۶ لباس ها یون
پارت ۵۶
رویه تخت اش نشسته و با لباس قشنگ اش خیلی خوشگل شده بود موهایش دم اسپی بسته بود کمی آرایش کرده بود
تو فکر فروع رفت بود دامن اش رو کمی بالا برد و زخم پاش رو نگاه کرد
درد اش ازیت اش میکرد ولی بهش اهمیت نداد نی سان هایون و یانگ هی وارد اوتاق شدن
ها یون : همیه مهمونا اومدن
ات : میبینید مادرم پیشم نیست تا بغلم کنه ....
دیگه نتونست حرفه اش رو بزنه بغض تو گلوش ترکید و شروع به گریه کرد ها یون کنار اش نشسته
ها یون : لطفا ات گریه نکن نمیتونم ترو درک کنم ولی تو هم گریه نکن
نی سان : ات چت شده تو دوختره قوی و شجاعی بودی
یانگ هی: ترو خدا گریه نکن منم گریم میگیره
ها یون اشک هایه ات رو پاک کرد و به یانگ هی گفت تا چند تا از لوازم آرایش رو برایش بیاره و شروع به آرایش کردنه ات اشک هایه ها یون سرازیر شدن
یانگ هی سمت پنجره
یانگ هی: خانواده داماد اومدن
نی سان : خوب دیگه بریم
نی سان و یانگ هی خیلی ناراحت بودن
دوختره آب دهن اش رو قورت داد و از رویه تخت بلند شد
ها یون : دیگه ناراحت نباش
دوختره هیچی نگفت و سمت در قدم برداشت
بغض تو گلو اش هنوز بود و نمیتونست قورت اش بده بخاطر جیمین و نبودن مادر اش بعد از رفتن مادر اش به جیمین خیلی وابسته شده بود اما
با اتفاق های اخیر دیگه نمیتونست تاقت بیاره
سمت سالون رفت و همیه مهمونا دست زدن جیمین با دیدن ات خنده بر لب اش اومد خیلی شکه شده بود و با دیدن غمی تو صورت اش
دله خودش به درد آمد
یونگی و هوسوک جین خیلی نگران اش شدن چرا انقدر ناراحت بود تون که از خداش بود که با جیمین ازدواج کنه
یونگی سمت دوختر اش رفت و جلو اش ایستاد
یونگی : دوخترم عالی خوبه
ات : هیچی مهم نیست پدر
بعد از حرف اش سمت مهمون ها قدم برداشت جیمین به سمت ات رفت و دست اش رو گرفت با نگرانی گفت
جیمین : مریض شدی
ات پوزخندی زد و گفت
ات : به تو چه
بعدش کمی از مهمونا پذیرایی کردن
جیمین و ات روبه رویه هم ایستاده بود و خانواده هایشون ایستاده بودن
جیمین حلقه رو برداشت و به انگشت ات انداخت و تو چشم هایه هم زول زد بودن ات هم حلقه رو برداشت و تو انگشت جیمین انداخت درست همان دیقه همه دست زدن و جیمین صورت اش نزدیک صورت ات کرد و ل*باشو گذاشت رویه گونه ات و ب*وسی رو رویه گونه اش گذاشت
همگی دست میزدن
دوختره حس خوبی نداشت انگار یچیزی رو دلش سنگینی میکرد بغضی داشت و نفس اش بند میامد
جیمین نگران بهش نگاه کرد و همچنان پدرش
جیمین : ات خوبی
ات : از همه شما ممنونم که به این جشن اومدین
همه مردم نگاهش به دوختره اوفتاد یونگی کنجکاو به حرف هایه دوخترش گوش میکرد دوختره کمی مکس کرد و دوباره ادامه داد
ات : میگن گوشواره یه مادر دوخترش هستش میدونین همیشه پدرم و داداشم خیلی بهم اهمیت میدادن میترسیدن از اینکه کمبود مادرم رو حس کنم
بغض تو گلوش بلخره به بیرون راه شد اشک هایش سرازیر شدن
ات : امشب........ ...... حس میکنم ......... هیچ ...... کسیو رو.... .. ندارم ..
مثل بارانی ......... که میباره همه خیلی ....... خوشحال هستن اما ...... من از بارون ....... متنفرم
جیمین دست هایش رو گذاشت رویه شانه های دوختر و نگاهش رو تو چشم هایش دوخت
جیمین : بایدم متنفر باشی عشقم تو حق داری هیچ کس ترو مجبور به کاری که نمیخواهم نمیکنن
ات دست های جیمین رو پس زد و با دوایدن سمت حیاط رفت همه مهمونا خیلی دلشون میسوخت به حال ات و با خودشون میگفتن
دلش صبر بشه چیزیه که هر گز نمیشه یونگی میخواست به دنبال دوختر اش بره اما جیمین ازش خواست تا خودش بره
تو چمن ها نشسته بود و فقد گریه میکرد از زندگی خودش متنفر بود همش با خودش میگفت کافیه دیگه بسه خستم جیمین وقتی ات رو دید
سمت اش اروم قدم برداشت و کنار اش نشست و بدونه حرفی دوختره رو در آغوش خودش گرفت اش ات هم دست هایش رو آروم دوره ک*مره جیمین حلقه کرد و بیشتر سفت ب*غل اش گرفت اش
ات : خوبه ....... که .... دارمت
جیمین خندی کرد و ب*وسی رو رویه پیشانیه ات گذاشت
جیمین : من خوشبختترین پسره دنیا هستم اینو میدونی
نیم سانی سکوت بود و همان جوری درآغوش عشق اش آروم شده بود و هیچی نمیگفت جیمین هم بهش گیرنمیداد و به حال خودش راهش کرد بود بلخره ات آروم گفت
ات : جیمین
جیمین از اینکه مثل دوران قدیم اش بهش با ناز اسم اش رو گفت خوشحال گفت
جیمین : جانم عشقم
ات : منو بخشیدی
جیمین : تو تخسیره نداری عشقم
ات : بیا دیگه قهر نکنیم باشه
جیمین یاد حرفه هوسوک اوفتاد 《چند روز پیش 》
هوسوک : تو اصلا میدونی که ات ....
جیمین : برو بیرون کی بهت اجازه داده که بیایی ....
》》》》》》》》》》
اسلاید 1 لباسه ات
اسلاید 3 کفشای ات
اسلاید ۴ لباس نی سان
اسلاید ۵ لباس یانگ هی
اسلاید ۶ لباس ها یون
۱۰.۱k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.