شاهزاده اهریمنی پارت 10
شاهزاده اهریمنی پارت 10
شدو ❤️🖤 :
نگاه رایا کاملا سرد و بی فروغ بود .
انگار سعی داشت احساساتی مثل خشم و نفرت رو پنهان کنه .
سیلور ـ اینا چرا اینجورین ؟
مارکو ـ رایا و مایلز خیلی با هم خوب نیستن یجورایی نقطه مخالف همدیگه ن . رایا با اینکه بین شیاطین بزرگ شده خیلی دل رحم تره در حالی که مایلز خود کلمه بی رحمه . کاملا سرد و بی روح ....
مارکو راست میگفت .. خیلی اخلاق خشکی داشت .
انگار هر لحظه ممکنه از پشت بهت خنجر بزنه ...
رایا نفسشو داد بیرون .
رایا ـ چرا همینجوری وایسادی و نگاهم میکنی نقره ای ؟
مایلز ـ اینجوری صدام نکن من اسم دارم .
رایا ـ دوست دارم اینجوری صدات کنم میخوای چی کار کنی ؟
مایلز ـ منم بهت میگم پرنسس کوچولو .
و دستشو برد زیر چونه رایا .
رفتم جلو و دستشو محکم گرفتم .
ـ حواست باشه چی کار میکنی فهمیدی ؟
مایلز ـ شما کی باشی ؟
ـ آخرین چهره ای که قبل مرگت میبینی .
مایلز ـ میخوای امتحان کنی ؟
اخمام تو هم رفتن و دندونامو به هم فشار دادم .
سونیک از هم جدامون کرد .
سونیک ـ پسرا کافیه دیگه اینجا جای دعوا نیست .
ـ اگه این گوله برفی کاری نکنه منم کاری باهاش ندارم .
مایلز ـ چی گفتی شازده ؟
و یه قدم به سمتم اومد .
ـ گفتم گوله برفی .
رایا اومد بینمون .
رایا ـ سونیک راست میگه اینجا جای دعوا و خشونت نیست و تو مایلز ......
نفسشو بیرون داد
رایا ـ پدرامون برای پیمان صلح اینجا جمع شدن پس شاید بهتر باشه ماهم یاد بگیریم با هم کنار بیایم اینجوری برای جفتمون بهتره .
مایلز با لحن بدی حرف میزد ـ چشم بانو
و نیشخندی روی لبش نشست .
رایا ـ بهم نگو بانو ...
مایلز ـ باشه ... اگه تو ام بهم نگی نقرهای .
رایا ـ هوممم ، سعی میکنم ولی قول نمیدم .
رایا خواست راهشو بکشه و بره که یهو مایلز مچ دستشو محکم گرفت .
رایا ـ چی کار میکنی ؟
فکر کردم میخواد بهش آسیب بزنه پس رفتم جلوتر ولی مارکو جلومو گرفت .
مارکو ـ وایسا پسر صبر کن ...
مایلز ـ شاید بتونیم دوستای خوبی بشیم .
رایا ـ من اینطور فکر نمیکنم .
دستشو کشید و به داخل تاریکی راهرو ها فرو رفت .
متوجه درخشش نور تیزی زیر شنل مایلز شدم .
معلوم بود یه چیز فلزیه ....
صبر کن ببینم ......
چاقوی سلطنتی بود ؟
شدو ❤️🖤 :
نگاه رایا کاملا سرد و بی فروغ بود .
انگار سعی داشت احساساتی مثل خشم و نفرت رو پنهان کنه .
سیلور ـ اینا چرا اینجورین ؟
مارکو ـ رایا و مایلز خیلی با هم خوب نیستن یجورایی نقطه مخالف همدیگه ن . رایا با اینکه بین شیاطین بزرگ شده خیلی دل رحم تره در حالی که مایلز خود کلمه بی رحمه . کاملا سرد و بی روح ....
مارکو راست میگفت .. خیلی اخلاق خشکی داشت .
انگار هر لحظه ممکنه از پشت بهت خنجر بزنه ...
رایا نفسشو داد بیرون .
رایا ـ چرا همینجوری وایسادی و نگاهم میکنی نقره ای ؟
مایلز ـ اینجوری صدام نکن من اسم دارم .
رایا ـ دوست دارم اینجوری صدات کنم میخوای چی کار کنی ؟
مایلز ـ منم بهت میگم پرنسس کوچولو .
و دستشو برد زیر چونه رایا .
رفتم جلو و دستشو محکم گرفتم .
ـ حواست باشه چی کار میکنی فهمیدی ؟
مایلز ـ شما کی باشی ؟
ـ آخرین چهره ای که قبل مرگت میبینی .
مایلز ـ میخوای امتحان کنی ؟
اخمام تو هم رفتن و دندونامو به هم فشار دادم .
سونیک از هم جدامون کرد .
سونیک ـ پسرا کافیه دیگه اینجا جای دعوا نیست .
ـ اگه این گوله برفی کاری نکنه منم کاری باهاش ندارم .
مایلز ـ چی گفتی شازده ؟
و یه قدم به سمتم اومد .
ـ گفتم گوله برفی .
رایا اومد بینمون .
رایا ـ سونیک راست میگه اینجا جای دعوا و خشونت نیست و تو مایلز ......
نفسشو بیرون داد
رایا ـ پدرامون برای پیمان صلح اینجا جمع شدن پس شاید بهتر باشه ماهم یاد بگیریم با هم کنار بیایم اینجوری برای جفتمون بهتره .
مایلز با لحن بدی حرف میزد ـ چشم بانو
و نیشخندی روی لبش نشست .
رایا ـ بهم نگو بانو ...
مایلز ـ باشه ... اگه تو ام بهم نگی نقرهای .
رایا ـ هوممم ، سعی میکنم ولی قول نمیدم .
رایا خواست راهشو بکشه و بره که یهو مایلز مچ دستشو محکم گرفت .
رایا ـ چی کار میکنی ؟
فکر کردم میخواد بهش آسیب بزنه پس رفتم جلوتر ولی مارکو جلومو گرفت .
مارکو ـ وایسا پسر صبر کن ...
مایلز ـ شاید بتونیم دوستای خوبی بشیم .
رایا ـ من اینطور فکر نمیکنم .
دستشو کشید و به داخل تاریکی راهرو ها فرو رفت .
متوجه درخشش نور تیزی زیر شنل مایلز شدم .
معلوم بود یه چیز فلزیه ....
صبر کن ببینم ......
چاقوی سلطنتی بود ؟
۴.۰k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.