بابایی جونم 💛 ▪︎Part 39▪︎
صبح از خواب بیدار شدیم و اولین چیزی که دیدیم چهره عصبانی جانا بود
جیمین: یا خدا جانا چیه مثل فرشته مرگ بالا سرمون وایستادی؟
جانا: نمیگین نینی له میشه اون تو
یونا: ها؟!
جانا: خجالت بکشین اولا من دیشب تو اتاق بودم دوما نینی ممکن بود له بشه لااقر یکم رعایت کنین بخاطر نینی
جیمین: جانا تو مگه دیشب خواب نبودی؟!
جانا: خواب بودم ولی تشنم شد بیدار شدم رفتم آب بخورم که سایتونو از روی پرده دیدم
یونا: ای خدا تو چرا انقدر فوضولی آخه جانا
جانا: همینه که هست حالا هم بلند شین بریم پایین مامانبزرگ صبحونه آماده کرده بدویین
جانا رفت پایین و ما هم بعد از حموم رفتن و پوشیدن لباس رفتیم پایین
یونا: سلام صبح بخیر
م.ج: سلام عزیزم صبح توام بخیر
پ.ج: صبح توام بخیر دخترم
جیمین هم صبح بخیر گفت و نشستیم سر میز شروع به خوردن کردیم
م.ج: امروز میرین سیسمونی بگیرین؟
یونا: بله
جانا: اخجونن
جیمین: شما قرار نیست بیای خانم خانما
جانا: چرااا؟
یونا: چون تو بیای دیگه برای نینی نمیزاری خرید کنیم تازه کلی چیزم برای تو باید بخریم
جانا: خیلی بد جنسین قهرم باهاتون
جیمین: این رفتارا تاثیر نداره جانا خانم
جانا: ....
پ.ج: حالا چه رنگی میخواین بگیرین؟
یونا: تصمیم گرفتیم سفید بگیریم
م.ج: اومم رنگ خوبیه
یونا: آره
م.ج: برای اسم تصمیمی گرفتین؟
جیمین: آره انتخاب کردیم
پ.ج: خب چیه؟
یونا: جیا
م.ج: وای چه اسم قشنگی
جیمین: زمانی که توی تور بودم کلی گشتم دنبال اسم و هی به یونا پیشنهاد میدادم تا بالاخره دوتا اسم که یکیش پسرونه بود و یکیش دخترونه انتخاب کردیم که از جیا هر دوتامون خیلی خوشمون اومد
م.ج: خیلی اسم قشنگیه ایشالا سلامت بدنیا بیاد جیا خانم
یونا: مرسی مادر جون
همگی یکم دیگه با هم حرف زدیم البته به جز جانا که باهامون قهر کرده بود بعدش رفتیم حاضر شدیم که بریم از مادر و پدر جیمین خداحافظی کردیم و رفتیم پیش جانا که مشغول دیدن کارتون بود
یونا: جانا مواظب خودت باش شیطونی نکن تا ما بیایم باشه؟
جانا: ....
جیمین: جانا زبونتو موش خورده؟
جانا: ....
جیمین: الان تو واقعا با ما قهری کردی؟!
یونا: جانا ما بخاطر خودت میگیم خب خسته میشی عزیزم
کپی ممنوع ❌
جیمین: یا خدا جانا چیه مثل فرشته مرگ بالا سرمون وایستادی؟
جانا: نمیگین نینی له میشه اون تو
یونا: ها؟!
جانا: خجالت بکشین اولا من دیشب تو اتاق بودم دوما نینی ممکن بود له بشه لااقر یکم رعایت کنین بخاطر نینی
جیمین: جانا تو مگه دیشب خواب نبودی؟!
جانا: خواب بودم ولی تشنم شد بیدار شدم رفتم آب بخورم که سایتونو از روی پرده دیدم
یونا: ای خدا تو چرا انقدر فوضولی آخه جانا
جانا: همینه که هست حالا هم بلند شین بریم پایین مامانبزرگ صبحونه آماده کرده بدویین
جانا رفت پایین و ما هم بعد از حموم رفتن و پوشیدن لباس رفتیم پایین
یونا: سلام صبح بخیر
م.ج: سلام عزیزم صبح توام بخیر
پ.ج: صبح توام بخیر دخترم
جیمین هم صبح بخیر گفت و نشستیم سر میز شروع به خوردن کردیم
م.ج: امروز میرین سیسمونی بگیرین؟
یونا: بله
جانا: اخجونن
جیمین: شما قرار نیست بیای خانم خانما
جانا: چرااا؟
یونا: چون تو بیای دیگه برای نینی نمیزاری خرید کنیم تازه کلی چیزم برای تو باید بخریم
جانا: خیلی بد جنسین قهرم باهاتون
جیمین: این رفتارا تاثیر نداره جانا خانم
جانا: ....
پ.ج: حالا چه رنگی میخواین بگیرین؟
یونا: تصمیم گرفتیم سفید بگیریم
م.ج: اومم رنگ خوبیه
یونا: آره
م.ج: برای اسم تصمیمی گرفتین؟
جیمین: آره انتخاب کردیم
پ.ج: خب چیه؟
یونا: جیا
م.ج: وای چه اسم قشنگی
جیمین: زمانی که توی تور بودم کلی گشتم دنبال اسم و هی به یونا پیشنهاد میدادم تا بالاخره دوتا اسم که یکیش پسرونه بود و یکیش دخترونه انتخاب کردیم که از جیا هر دوتامون خیلی خوشمون اومد
م.ج: خیلی اسم قشنگیه ایشالا سلامت بدنیا بیاد جیا خانم
یونا: مرسی مادر جون
همگی یکم دیگه با هم حرف زدیم البته به جز جانا که باهامون قهر کرده بود بعدش رفتیم حاضر شدیم که بریم از مادر و پدر جیمین خداحافظی کردیم و رفتیم پیش جانا که مشغول دیدن کارتون بود
یونا: جانا مواظب خودت باش شیطونی نکن تا ما بیایم باشه؟
جانا: ....
جیمین: جانا زبونتو موش خورده؟
جانا: ....
جیمین: الان تو واقعا با ما قهری کردی؟!
یونا: جانا ما بخاطر خودت میگیم خب خسته میشی عزیزم
کپی ممنوع ❌
۵۳.۷k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.