هفت پسر +دختر
هفت پسر +دختر
پارت ۱۹
با وارد شدن یونا و دیدن اون همه خون حالش بد شد و یاد اون شب افتاد خونی که پدرش ریخته بود خون هایی که اون شب کل عمارت رو گرفته بود و خونی که دور پدرش رو احاطه کرده بود بدنش کاملا بی حس شد و با فشردن پیراهن جیمین تو دستاش بهش اطلاع داد که حالش خوب نیست جیمین حواسش رو از اطراف گرفت و به دختر داد نفس دختر کامل ایستاده بود
= هی هی یونا نفس بکش
کوک از پله ها پایین اومد و وسایل نامجون رو بهش داد
× جیمین یونا رو ببر بالا کوک تو هم براش آب ببر
جیمین اروم یونا رو سمت پله ها برد ازش بالا رفتن
دقایقی بعد *
چسب رو روی بخیه ی دختر زد و دستش رو از خستگی رو پیشونیش کشید
× من میرم حموم
یونا بعد اتمام کار از اتاق خارج شده بود حالا به چهره ی دختر رو به روش خیره بود حس عجیبی نسبت بهش داشت انگار این دختر براش آشنا بود
☆یونا مثل جن بالا سرش واینستا بیدار شه سکته میکنه
+ اخه خیلی برام آشناست آه باشه
بعد چند دقیقه *
دختر به هوش اومد و با جیغ از جاش بلند شد و شکمش تیری کشید نامجون دختر رو خوابوند
×تکون نخور چاقو خوردی بخیت باز میشه
# خواهرم لطفا به خواهرم کمک کنین خواهش میکنم
×خانم محترم من فقط شما رو پیدا کردم یونا براش یه آب بیار
+ باشه
#لطفا خواهش میکنم ازتون اون قاتل ممکنه بکشتش
یونا با شنیدن قاتل دلش ریخت طرز فکرش نسبت به قاتل خیلی وحشتناک بود چون کلی قاتل تو خونه فرانک دیده بود آبی که تو دستش بود لیز خورد و شکست یونا به خودش اومد معذرتی زیر لب گفت و خم شد تا شیشه ها رو برداره اما یکی دستش رو کشید سرش رو بالا اورد کوک بود
ـ من جمع میکنم تو دستات اسیب دیده
دختر یاد کاری که با خودش کرد افتاد و سرش رو انداخت پایین نامجون بعد اینکه مطمعن شد همه چی اوکیه طرف دختر برگشت
×میشه اسم و جاییکه حادثه رخ داده رو بدونم
#خب اسمش فیوناست و حادثه تو گونگهون اتفاق افتاده کوچه ی وانده پلاک ۳۵۴
×باشه فردا یه سر به اونجا میزنم شما نگران نباشید و استراحت کنید
# خواهش میکنم الان برید
×خانم الان خیلی دیره فردا صبح زود میریم
دختر سری تکون داد و به اطرافش نگا کرد
*****
دیگه نیمه های شب بود کوک و یونا و جیمین جاشون رو به فیونا دادن و شب رو زیر ستاره ها گذروندن کوک که همون اول مثل چی خوابش برد اما یونا و جیمین نه .....
پارت ۱۹
با وارد شدن یونا و دیدن اون همه خون حالش بد شد و یاد اون شب افتاد خونی که پدرش ریخته بود خون هایی که اون شب کل عمارت رو گرفته بود و خونی که دور پدرش رو احاطه کرده بود بدنش کاملا بی حس شد و با فشردن پیراهن جیمین تو دستاش بهش اطلاع داد که حالش خوب نیست جیمین حواسش رو از اطراف گرفت و به دختر داد نفس دختر کامل ایستاده بود
= هی هی یونا نفس بکش
کوک از پله ها پایین اومد و وسایل نامجون رو بهش داد
× جیمین یونا رو ببر بالا کوک تو هم براش آب ببر
جیمین اروم یونا رو سمت پله ها برد ازش بالا رفتن
دقایقی بعد *
چسب رو روی بخیه ی دختر زد و دستش رو از خستگی رو پیشونیش کشید
× من میرم حموم
یونا بعد اتمام کار از اتاق خارج شده بود حالا به چهره ی دختر رو به روش خیره بود حس عجیبی نسبت بهش داشت انگار این دختر براش آشنا بود
☆یونا مثل جن بالا سرش واینستا بیدار شه سکته میکنه
+ اخه خیلی برام آشناست آه باشه
بعد چند دقیقه *
دختر به هوش اومد و با جیغ از جاش بلند شد و شکمش تیری کشید نامجون دختر رو خوابوند
×تکون نخور چاقو خوردی بخیت باز میشه
# خواهرم لطفا به خواهرم کمک کنین خواهش میکنم
×خانم محترم من فقط شما رو پیدا کردم یونا براش یه آب بیار
+ باشه
#لطفا خواهش میکنم ازتون اون قاتل ممکنه بکشتش
یونا با شنیدن قاتل دلش ریخت طرز فکرش نسبت به قاتل خیلی وحشتناک بود چون کلی قاتل تو خونه فرانک دیده بود آبی که تو دستش بود لیز خورد و شکست یونا به خودش اومد معذرتی زیر لب گفت و خم شد تا شیشه ها رو برداره اما یکی دستش رو کشید سرش رو بالا اورد کوک بود
ـ من جمع میکنم تو دستات اسیب دیده
دختر یاد کاری که با خودش کرد افتاد و سرش رو انداخت پایین نامجون بعد اینکه مطمعن شد همه چی اوکیه طرف دختر برگشت
×میشه اسم و جاییکه حادثه رخ داده رو بدونم
#خب اسمش فیوناست و حادثه تو گونگهون اتفاق افتاده کوچه ی وانده پلاک ۳۵۴
×باشه فردا یه سر به اونجا میزنم شما نگران نباشید و استراحت کنید
# خواهش میکنم الان برید
×خانم الان خیلی دیره فردا صبح زود میریم
دختر سری تکون داد و به اطرافش نگا کرد
*****
دیگه نیمه های شب بود کوک و یونا و جیمین جاشون رو به فیونا دادن و شب رو زیر ستاره ها گذروندن کوک که همون اول مثل چی خوابش برد اما یونا و جیمین نه .....
۱۶.۱k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.