فیک کوک ♡رزهای خونین♡ پارت۸
ویو لیونسو
تا اوردنش توی عمارت گفتم : ببرینش اتاق شکنجه
میخواستم کاریو که با خانوادم کرده و سر خودش بیارم
اما از کارم مطمئن نبودم ....واقعا نمیدونم کار درست کدومه
که یدفعه تهیونگ با شتاب اومد سمتم و گفت: نه لیونسوو! همین الانش درحال مرگه اگه شکنجش هم بدی دیگه میمیره ..مگه تو نمیخوای واقعیتو بدونیی
چرا میخواستم....و در عین حال دلم براش میسوخت نمیدونم چرا اما همچنان تشنه به انتقام بودم
روی زمین زانو زده بود و داش ازش خون میرف از یقه ی لباس خونیش گرفتمو سرشو نزدیک خودم کردم و گفتم: فک کنم ازت میگذرم ...فقط چند روز دیرو زود داره احمق...ازت انقام میگیرم بعد پا شتاب ولش کرم که دستاشو گذاشت رو زمین که مانع شه بیوفته زمین و یه عایی هرچند کش داد حرفشو ولی اروم گف
ته اومد سمتم و گف: میشه به من بسپاریش لیونسو؟ داری خیلی تند میری اول بزار بفهمیم اصا طرف کیه بعد اینکارارو باهاش بکن...میدونم رئیس مافیایی ولی داری خیلی عجولانه رفتار میکنی
گفتم: چیه نکنه باهاش همدست شدی؟ چی ازش دیدی که دادی باهاش اینجوری رفتار میکنی
چیزایی که میگفتم با افکار و احساساتم کاملا فرق داش ...خودمم نمیدونستم دارم چیکار میکنم
ته گف: نه باهاش همدستم نه میشناسمش ...اما تو به حرف یه ادم الکی که اصا مطمئن نیستی که بوده که برگشته بهت گفته این خانوادتو کشته گوش دادی ...تو هیچ منبع موصقی نداری که مطمئن باشی
لیونسو: مگه یه ادم دیوانس که همچین حرفایی رو بزنه ...بعدشم جیز عادی ای نیس که بعد اون حرفا به طور ناپدیدی غیب شد
ته: چرا الان داری با من کل کل میکنی؟ انقد لجباز نباش دختر فقط برو و یکم فک کن
لیونسو: ینی داری میگی من بی فکرممم؟ خودت بی فکرییی(به به فان)
ته: خدایا...چرا من باید با این کله شق دوس شمم
دوباره افتادیم به جون هم البته من اینکارو دوس دارم ...چون میتونه ارومم کنه
چشممو دوختم به جئون.....
برای پارت بعد هم ۱۰ لایک ۱۰ کامنت حمایتم کنین افرییین قشنگام
میبینمتوون #فیک_کوک
تا اوردنش توی عمارت گفتم : ببرینش اتاق شکنجه
میخواستم کاریو که با خانوادم کرده و سر خودش بیارم
اما از کارم مطمئن نبودم ....واقعا نمیدونم کار درست کدومه
که یدفعه تهیونگ با شتاب اومد سمتم و گفت: نه لیونسوو! همین الانش درحال مرگه اگه شکنجش هم بدی دیگه میمیره ..مگه تو نمیخوای واقعیتو بدونیی
چرا میخواستم....و در عین حال دلم براش میسوخت نمیدونم چرا اما همچنان تشنه به انتقام بودم
روی زمین زانو زده بود و داش ازش خون میرف از یقه ی لباس خونیش گرفتمو سرشو نزدیک خودم کردم و گفتم: فک کنم ازت میگذرم ...فقط چند روز دیرو زود داره احمق...ازت انقام میگیرم بعد پا شتاب ولش کرم که دستاشو گذاشت رو زمین که مانع شه بیوفته زمین و یه عایی هرچند کش داد حرفشو ولی اروم گف
ته اومد سمتم و گف: میشه به من بسپاریش لیونسو؟ داری خیلی تند میری اول بزار بفهمیم اصا طرف کیه بعد اینکارارو باهاش بکن...میدونم رئیس مافیایی ولی داری خیلی عجولانه رفتار میکنی
گفتم: چیه نکنه باهاش همدست شدی؟ چی ازش دیدی که دادی باهاش اینجوری رفتار میکنی
چیزایی که میگفتم با افکار و احساساتم کاملا فرق داش ...خودمم نمیدونستم دارم چیکار میکنم
ته گف: نه باهاش همدستم نه میشناسمش ...اما تو به حرف یه ادم الکی که اصا مطمئن نیستی که بوده که برگشته بهت گفته این خانوادتو کشته گوش دادی ...تو هیچ منبع موصقی نداری که مطمئن باشی
لیونسو: مگه یه ادم دیوانس که همچین حرفایی رو بزنه ...بعدشم جیز عادی ای نیس که بعد اون حرفا به طور ناپدیدی غیب شد
ته: چرا الان داری با من کل کل میکنی؟ انقد لجباز نباش دختر فقط برو و یکم فک کن
لیونسو: ینی داری میگی من بی فکرممم؟ خودت بی فکرییی(به به فان)
ته: خدایا...چرا من باید با این کله شق دوس شمم
دوباره افتادیم به جون هم البته من اینکارو دوس دارم ...چون میتونه ارومم کنه
چشممو دوختم به جئون.....
برای پارت بعد هم ۱۰ لایک ۱۰ کامنت حمایتم کنین افرییین قشنگام
میبینمتوون #فیک_کوک
۱۲.۳k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.