دوپارتی از موچی:/
۱/۲
ویو بورام
همین طور ک توی خیابون ها میدویم همش دور و اطرافمو نگا میکردم میترسیدم پیدام کنه نفس نفس میزدم ولی دست از تلاش برنداشتم....من بورام ام ۱ ساله با اون جیمین ازدواج کردم ب اجبار بابام چون سر قمار باخت منو ب اون جیمین فروخت...جیمین خیلی سرد و خشنه ولی میگه منو دوص داره ادم نمیتونه کسیو ب زور عاشق خودش کنه نه؟.....دیروز ی راه فرار پیدا کردم و گذاشتم شب فرار کنم ولی بادیگاردا منو دیدن و خرا رفتن ب جیمین گفتن
(خاعرم بادیگارده میخاسی بت بگ فرار کن😐😐😐)
دیگه توان نداشتم رفتم توی ی کوچه ک بن بست بود...
+اههه بیخیال...اخه بن بست! چرا من شانس ندارم...
داشتم فک میکردم از کجا برم منو نبینه همین ک برگشتم تا ب سمت بیرون کوچه برم ی ماشین سر کوچه وایساد ...صب کن...نه نه نهههه ماشین جیمینه...سریع ب سمت همون بن بست رفتم و اشکم دراومده بود نشستم رو زمین و زانوهامو بغل کردم و نمتونستم جلوی هق هق هامو بگیرم ... خیلی عصبی بود اگ پیدام میکرد منو میکشت خفم میکرد یا بدتر منو نمیکشت و با کتک زدن عذابم میداد ...یهو اومد سمتم ولی یهو قیافه عصبیش ناپدید شد دیگه هیچ عصبانیتی توی صورتش نبود...
ویو جیمین
وقتی بادیگاردا گفتن رفته عصبی شدم و گفتم بریم دنبالش ...توی اون کوچه اون طور ک دیدمش ی طوری شدم ...احساس کردم نمتونم نفس بکشم دیگه عصبی نبودم...گریه هاشو ک میبینم دنیا رو سرم خراب میشه!
با دو خودمو بش رسوندم و بغلش کردم
-لنتی گریه نکن...
+هق ببخشید غلط هق کردم...تروخدا ...هق منو نکش
-چی؟...ینی من انقد بدم ک زنمو بکشم؟
+....ببخشید
براید استایل بغلم کرد و ب سمت ماشین بردم ...
-انقد گریه کرده بود چشاش شده بود خون....یااا گریه نکن
+جی.جیمین
-هوم
+ببخشید
-بخشیدم ولی دیگه تکرار نشه
+هو...هوم
نمدونم چرا ولی ی لحظه احساس کردم دلم میخاد بغلش کنم ...بهش چسبیده بودم و سفت دستمو دور کمرش حلقه کردم
-چیشد..ت ک ازم متنفر بودی ...حالا بغلم میکنی؟
+نیسم
-چی نیسی
+ازت متنفر نیسم
نمدونم چرا اینارو گفتم ...اصن انگار نمتونم جلو زبونمو بگیرم و چرتو پرت نگم ...ینی چی من دوصش دارم؟
ویو بورام
همین طور ک توی خیابون ها میدویم همش دور و اطرافمو نگا میکردم میترسیدم پیدام کنه نفس نفس میزدم ولی دست از تلاش برنداشتم....من بورام ام ۱ ساله با اون جیمین ازدواج کردم ب اجبار بابام چون سر قمار باخت منو ب اون جیمین فروخت...جیمین خیلی سرد و خشنه ولی میگه منو دوص داره ادم نمیتونه کسیو ب زور عاشق خودش کنه نه؟.....دیروز ی راه فرار پیدا کردم و گذاشتم شب فرار کنم ولی بادیگاردا منو دیدن و خرا رفتن ب جیمین گفتن
(خاعرم بادیگارده میخاسی بت بگ فرار کن😐😐😐)
دیگه توان نداشتم رفتم توی ی کوچه ک بن بست بود...
+اههه بیخیال...اخه بن بست! چرا من شانس ندارم...
داشتم فک میکردم از کجا برم منو نبینه همین ک برگشتم تا ب سمت بیرون کوچه برم ی ماشین سر کوچه وایساد ...صب کن...نه نه نهههه ماشین جیمینه...سریع ب سمت همون بن بست رفتم و اشکم دراومده بود نشستم رو زمین و زانوهامو بغل کردم و نمتونستم جلوی هق هق هامو بگیرم ... خیلی عصبی بود اگ پیدام میکرد منو میکشت خفم میکرد یا بدتر منو نمیکشت و با کتک زدن عذابم میداد ...یهو اومد سمتم ولی یهو قیافه عصبیش ناپدید شد دیگه هیچ عصبانیتی توی صورتش نبود...
ویو جیمین
وقتی بادیگاردا گفتن رفته عصبی شدم و گفتم بریم دنبالش ...توی اون کوچه اون طور ک دیدمش ی طوری شدم ...احساس کردم نمتونم نفس بکشم دیگه عصبی نبودم...گریه هاشو ک میبینم دنیا رو سرم خراب میشه!
با دو خودمو بش رسوندم و بغلش کردم
-لنتی گریه نکن...
+هق ببخشید غلط هق کردم...تروخدا ...هق منو نکش
-چی؟...ینی من انقد بدم ک زنمو بکشم؟
+....ببخشید
براید استایل بغلم کرد و ب سمت ماشین بردم ...
-انقد گریه کرده بود چشاش شده بود خون....یااا گریه نکن
+جی.جیمین
-هوم
+ببخشید
-بخشیدم ولی دیگه تکرار نشه
+هو...هوم
نمدونم چرا ولی ی لحظه احساس کردم دلم میخاد بغلش کنم ...بهش چسبیده بودم و سفت دستمو دور کمرش حلقه کردم
-چیشد..ت ک ازم متنفر بودی ...حالا بغلم میکنی؟
+نیسم
-چی نیسی
+ازت متنفر نیسم
نمدونم چرا اینارو گفتم ...اصن انگار نمتونم جلو زبونمو بگیرم و چرتو پرت نگم ...ینی چی من دوصش دارم؟
۱۷.۳k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.