Satan in the role of an angle 🍀
Satan in the role of an angle 🍀
شیطان در نقش یک فرشته 🍀
*ادمین:چون خیلی دوستتون دارم این پارتو الان میزارم*
.
.
.
.
.
هیون:میشه یه مدت نقش دوست دخترمو بازی کنی تا میسو بسوزه؟
ا.ت:عاا...نمیدونم
هیون: لطفاً
ا.ت: اونوقت چی به من میرسه ؟
هیون:هرچی که خواستی
ا.ت:پسس اوکی حیح
هیون:حالا چی میخای؟
ا.ت:هنوز تصمیم نگرفتم هروقت مطمئن شدم بهت میگم
هیون:هوم
ا.ت: نمیری بیرون ؟
هیون:چ..چرا*داره میره سمت در*راستی ا.ت
ا.ت:بله؟
هیون:بدنت خیلی رو فرمه بیبی گرل
ا.ت: برو گمشو بیروننننننن*عربده*
هیون : باشه باشه اروومم*خنده*
*هیون رفت بیرون*
ا.ت:الان از دست این پسر روانی میشم خدایاا*میسو زنگ زد به ا.ت*
ا.ت:الو؟
میسو:دختره ی....چرا رفتی خونه ی ددیم هااا؟؟؟؟*بلند*
ا.ت:آروم بابا کر شدم دودقیقه ببند تورو خدا
میسو:فکر کردی کی هستی که اینجوری حرف میزنی ها؟جنـ...
ا.ت:اولا دوست دختر ددیتم دوما درست حرف بزن بی تر ادب*و قطع میکنه*مردم هم بی فرهنگ شدن نچ نچ نچ عیشش اول صبحی سردرد گرفتم
*میره پیش هیون*
ا.ت:هیونااا ..میشه بهم یه مسکن بدی؟
هیون:اره صبر کن*میره و یه قرص مسکن میاره*بیا بچه
ا.ت:مرسی و من..بچه نیستم
هیون:اوکی کوتوله
ا.ت:اییششش*رفت*
هیون:خدایا منو بکش....برم نقاشیمو کامل کنم
*سه ساعت بعد*
هیون:ایگووو...کمرممم*خودشو میندازه رو تخت*هعی ولی عجب نقاشی ای شد جووننن برم ناهار درست کنم حتما ا.ت هم گرسنشه
*هیون از اتاقش میاد بیرون و میره سمت اشپز خونه و با صحنه ای مواجه میشه که......
.
.
.
.
خب جیگرا تو خماری بمونین حیحی
شرایط نداریم احتمالا فردا یا پس فردا پارت بعدیو بزارم پسس
بای بای 👁️👄👁️
شیطان در نقش یک فرشته 🍀
*ادمین:چون خیلی دوستتون دارم این پارتو الان میزارم*
.
.
.
.
.
هیون:میشه یه مدت نقش دوست دخترمو بازی کنی تا میسو بسوزه؟
ا.ت:عاا...نمیدونم
هیون: لطفاً
ا.ت: اونوقت چی به من میرسه ؟
هیون:هرچی که خواستی
ا.ت:پسس اوکی حیح
هیون:حالا چی میخای؟
ا.ت:هنوز تصمیم نگرفتم هروقت مطمئن شدم بهت میگم
هیون:هوم
ا.ت: نمیری بیرون ؟
هیون:چ..چرا*داره میره سمت در*راستی ا.ت
ا.ت:بله؟
هیون:بدنت خیلی رو فرمه بیبی گرل
ا.ت: برو گمشو بیروننننننن*عربده*
هیون : باشه باشه اروومم*خنده*
*هیون رفت بیرون*
ا.ت:الان از دست این پسر روانی میشم خدایاا*میسو زنگ زد به ا.ت*
ا.ت:الو؟
میسو:دختره ی....چرا رفتی خونه ی ددیم هااا؟؟؟؟*بلند*
ا.ت:آروم بابا کر شدم دودقیقه ببند تورو خدا
میسو:فکر کردی کی هستی که اینجوری حرف میزنی ها؟جنـ...
ا.ت:اولا دوست دختر ددیتم دوما درست حرف بزن بی تر ادب*و قطع میکنه*مردم هم بی فرهنگ شدن نچ نچ نچ عیشش اول صبحی سردرد گرفتم
*میره پیش هیون*
ا.ت:هیونااا ..میشه بهم یه مسکن بدی؟
هیون:اره صبر کن*میره و یه قرص مسکن میاره*بیا بچه
ا.ت:مرسی و من..بچه نیستم
هیون:اوکی کوتوله
ا.ت:اییششش*رفت*
هیون:خدایا منو بکش....برم نقاشیمو کامل کنم
*سه ساعت بعد*
هیون:ایگووو...کمرممم*خودشو میندازه رو تخت*هعی ولی عجب نقاشی ای شد جووننن برم ناهار درست کنم حتما ا.ت هم گرسنشه
*هیون از اتاقش میاد بیرون و میره سمت اشپز خونه و با صحنه ای مواجه میشه که......
.
.
.
.
خب جیگرا تو خماری بمونین حیحی
شرایط نداریم احتمالا فردا یا پس فردا پارت بعدیو بزارم پسس
بای بای 👁️👄👁️
۲.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.