دکتر مافیا پارت ۱۵
__________
ویو تهیونگ
داشتم کار هامو انجام میدادم که در خورد ا/ت بود
تهیونگ جون
صبر کن اون گفت جون؟ صپجسچجشجسچیمسپ
جون؟ چی میخوایی؟
*دیگه اون مکالمه *
*پرش زمانی به یک ساعت بعد*
رفتم پایین دیدم ا/ت رفته دیدم کوک نشسته داره فیلم میبینه و شیرموز میخوره
تهیونگ: اینطور بخواد پیش بره باید به شیرموز اعتیاد ۱۰۰ درصدی پیدا میکنی
کوک: از الانم پیدا کردم معلوم نیست
تهیونگ: چرا واسه همین دیگه قرار نیست شیرموز بخوری دیگه خریدن شیرموز ممنوعه
کوک: چیییییی نه جونمو بگیر ولی شیرموزامو نگیر
تهیونگ: بخدا اعتیاد پیدا کردی باش نمیگیرم حالا کوک یه راهنمایی میکنی
کوک: چی شده؟
تهیونگ: واسه ا/ته ...
کوک: ا/ت چش شده؟
تهیونگ: د بزار حرفم رو بزنم خوب ببین جدیدا جدیدا که نه از اولم اینطوری بودم هروقت ا/ت رو میبینم قلبم تند میزنه وقتی اونو با تو یا هر مرد دیگه ای میبینم میخوام خفشون کنم مخصوصا تو رو
کوک: اولا تبریکککککک عاشق شدی دومن چرا مخصوصا منو میخوای خفه کنی
تهیونگ: چیییییییی واقعا
کوک: آره ولی جواب سوالم رو ندادی
تهیونگ: خوب چون ا/ت بیشتر با توعه واسه همین
ولی واقعا یعنی
کوک : آره آره آره به چه زبونی بگم که ....
ا/ت من اومدمممم
*اون مکالمهه*
ا/ت : خوب خلاصه میگم انا خواهر کوکه
تهیونگ: چیییییی(کمی داد)
ا/ت: اروممم اره اینم جوابشه
برگه رو گرفتم واقعا بلاخره کوک خواهرش رو میتونه ببینه
تهیونگ: خوب میخوای چیکار کنی
ا/ت: خوب میخوام کوک رو بفرستیم بره بیرون تا شب تا اون موقعه هم این عمارت رو تزئین کنیم
تهیونگ: شانسسسس کوک امروز ساعت ۳:۴۵ میره محموله ها رو چک کنه ساعت ۸:۴۵ هم کارش تموم میشه تا برسه ساعت ۹ میشه
ا/ت : ایول اینم شانس ماست یاع😂
*پرش زمانی به ساعت ۳:۳۰*
تهیونگ : کوک ما رفتیم
کوک: کجا با کی
ا/ت : با من حالا کجا میریم خرید
کوک: *در گوشه تهیونگ* بهش گفتی (اروم)
تهیونگ: هنوز نه اگه بشه موقعه خرید بهش میگم(اروم)
کوک: خوب پس بای
دیگه با ا/ت رفتیم کلی وسایل خریدیم هم واسه آشپزی هم واسه تزئین خیلی هم اسرار کرد لباس بخریم که خریدیم یه لباس هم واسه دوستش خریدیم لباس ا/ت و آنا ست بود بعد دادم یکی از بادیگاردام ببره براش
دیگه رفتیم خونه خیلی خوش گذشت خونه رو تزئین کردیم و کیک و کلی غذا درست کردیم ساعت ۷ بود که دیگه رفتیم بالا تا بریم حموم که کلا اردی شده بودیم و کم کم آماده شیم
ساعت ۷:۳۰ هم یکی از بادیگارد هام رو فرستادم به دنبال آنا ساعت ۸:۳۰ اومدن
آنا: ا/ت ازت واقعا ممنونم
ا/ت : خواهش عزیزم
راستی این تهیونگه *اروم* همونی که دربارش گفتم
آنا: سلام آقای تهیونگ ازتون واسه کمک ممنونم
تهیونگ: راحت باش منو تهیونگ صدا کن *نگاه به ساعت میکنه* دخترا زودباشید الاناست که کوک برسه
*دیگه اون اتفاق *
ویو کوک
تو اتاقم بودم و کار هام رو انجام میدادم کارهام که تموم شد رفتم پایین یه بسته شیرموز برداشتم و نشستم پای تلویزیون
که دیدم تهیونگ اومد
*اون مکالمه*
رفتم بالا خیلی کنجکاو بودم ببینم چی شده که تهیونگ اومد بالا * اون حرف ها* ساعت ۲:۳۰ بود رفتم آماده بشم بعد چندمین تهیونگ گفت میخواد بره بیرون امیدوارم بتونه بهش بگه که عاشقشه دیگه ساعت ۳:۴۵ حرکت کردم باید ۴:۱۵ اونجا میبودم اون مردک قبول نمیکرد محموله ها رو بده منم عصبانی شدم و یه تیر حرومش کردم شانس ادم مهمی هم نبود محموله ها رو چک کردم و به بادیگاردها گفتم محموله ها رو ببرن ساعت ۸ بود که راه افتادم ساعت ۹ رسیدم عمارت باع چرا اینجا تاریکه؟
*مکالمههههه*
آنا رو بردم بالا و داستان رو گفتم داستان تصادف که اتفاقی نبود بعد از اون برای انتقام با تهیونگ همکار شدم و تا الان دنبالشم که انتقام بگیرم
آنا هم گفت بهم کمک میکنه
کوک: هنوزم باورم نمیشه بعد این همه سال
انا : منم واقعا خوشحالم دوباره باهمیم
کوک:منم
* خوب دیگه اتفاقی نیفتاد گرفتن خوابیدن
۲ نکته
۱جشن تا ساعت ۱۲ طول کشید
۲ کوک و آنا کنار هم خوابیدن*
* پرش زمانی به فردا*
اسلاید ۲ لباس ا/ت و آنا حالا خودتون انتخاب کنید کدوم واسه آنا و کدوم واسه ا/ت
اسلاید ۳ لباس تهیونگ
ویو تهیونگ
داشتم کار هامو انجام میدادم که در خورد ا/ت بود
تهیونگ جون
صبر کن اون گفت جون؟ صپجسچجشجسچیمسپ
جون؟ چی میخوایی؟
*دیگه اون مکالمه *
*پرش زمانی به یک ساعت بعد*
رفتم پایین دیدم ا/ت رفته دیدم کوک نشسته داره فیلم میبینه و شیرموز میخوره
تهیونگ: اینطور بخواد پیش بره باید به شیرموز اعتیاد ۱۰۰ درصدی پیدا میکنی
کوک: از الانم پیدا کردم معلوم نیست
تهیونگ: چرا واسه همین دیگه قرار نیست شیرموز بخوری دیگه خریدن شیرموز ممنوعه
کوک: چیییییی نه جونمو بگیر ولی شیرموزامو نگیر
تهیونگ: بخدا اعتیاد پیدا کردی باش نمیگیرم حالا کوک یه راهنمایی میکنی
کوک: چی شده؟
تهیونگ: واسه ا/ته ...
کوک: ا/ت چش شده؟
تهیونگ: د بزار حرفم رو بزنم خوب ببین جدیدا جدیدا که نه از اولم اینطوری بودم هروقت ا/ت رو میبینم قلبم تند میزنه وقتی اونو با تو یا هر مرد دیگه ای میبینم میخوام خفشون کنم مخصوصا تو رو
کوک: اولا تبریکککککک عاشق شدی دومن چرا مخصوصا منو میخوای خفه کنی
تهیونگ: چیییییییی واقعا
کوک: آره ولی جواب سوالم رو ندادی
تهیونگ: خوب چون ا/ت بیشتر با توعه واسه همین
ولی واقعا یعنی
کوک : آره آره آره به چه زبونی بگم که ....
ا/ت من اومدمممم
*اون مکالمهه*
ا/ت : خوب خلاصه میگم انا خواهر کوکه
تهیونگ: چیییییی(کمی داد)
ا/ت: اروممم اره اینم جوابشه
برگه رو گرفتم واقعا بلاخره کوک خواهرش رو میتونه ببینه
تهیونگ: خوب میخوای چیکار کنی
ا/ت: خوب میخوام کوک رو بفرستیم بره بیرون تا شب تا اون موقعه هم این عمارت رو تزئین کنیم
تهیونگ: شانسسسس کوک امروز ساعت ۳:۴۵ میره محموله ها رو چک کنه ساعت ۸:۴۵ هم کارش تموم میشه تا برسه ساعت ۹ میشه
ا/ت : ایول اینم شانس ماست یاع😂
*پرش زمانی به ساعت ۳:۳۰*
تهیونگ : کوک ما رفتیم
کوک: کجا با کی
ا/ت : با من حالا کجا میریم خرید
کوک: *در گوشه تهیونگ* بهش گفتی (اروم)
تهیونگ: هنوز نه اگه بشه موقعه خرید بهش میگم(اروم)
کوک: خوب پس بای
دیگه با ا/ت رفتیم کلی وسایل خریدیم هم واسه آشپزی هم واسه تزئین خیلی هم اسرار کرد لباس بخریم که خریدیم یه لباس هم واسه دوستش خریدیم لباس ا/ت و آنا ست بود بعد دادم یکی از بادیگاردام ببره براش
دیگه رفتیم خونه خیلی خوش گذشت خونه رو تزئین کردیم و کیک و کلی غذا درست کردیم ساعت ۷ بود که دیگه رفتیم بالا تا بریم حموم که کلا اردی شده بودیم و کم کم آماده شیم
ساعت ۷:۳۰ هم یکی از بادیگارد هام رو فرستادم به دنبال آنا ساعت ۸:۳۰ اومدن
آنا: ا/ت ازت واقعا ممنونم
ا/ت : خواهش عزیزم
راستی این تهیونگه *اروم* همونی که دربارش گفتم
آنا: سلام آقای تهیونگ ازتون واسه کمک ممنونم
تهیونگ: راحت باش منو تهیونگ صدا کن *نگاه به ساعت میکنه* دخترا زودباشید الاناست که کوک برسه
*دیگه اون اتفاق *
ویو کوک
تو اتاقم بودم و کار هام رو انجام میدادم کارهام که تموم شد رفتم پایین یه بسته شیرموز برداشتم و نشستم پای تلویزیون
که دیدم تهیونگ اومد
*اون مکالمه*
رفتم بالا خیلی کنجکاو بودم ببینم چی شده که تهیونگ اومد بالا * اون حرف ها* ساعت ۲:۳۰ بود رفتم آماده بشم بعد چندمین تهیونگ گفت میخواد بره بیرون امیدوارم بتونه بهش بگه که عاشقشه دیگه ساعت ۳:۴۵ حرکت کردم باید ۴:۱۵ اونجا میبودم اون مردک قبول نمیکرد محموله ها رو بده منم عصبانی شدم و یه تیر حرومش کردم شانس ادم مهمی هم نبود محموله ها رو چک کردم و به بادیگاردها گفتم محموله ها رو ببرن ساعت ۸ بود که راه افتادم ساعت ۹ رسیدم عمارت باع چرا اینجا تاریکه؟
*مکالمههههه*
آنا رو بردم بالا و داستان رو گفتم داستان تصادف که اتفاقی نبود بعد از اون برای انتقام با تهیونگ همکار شدم و تا الان دنبالشم که انتقام بگیرم
آنا هم گفت بهم کمک میکنه
کوک: هنوزم باورم نمیشه بعد این همه سال
انا : منم واقعا خوشحالم دوباره باهمیم
کوک:منم
* خوب دیگه اتفاقی نیفتاد گرفتن خوابیدن
۲ نکته
۱جشن تا ساعت ۱۲ طول کشید
۲ کوک و آنا کنار هم خوابیدن*
* پرش زمانی به فردا*
اسلاید ۲ لباس ا/ت و آنا حالا خودتون انتخاب کنید کدوم واسه آنا و کدوم واسه ا/ت
اسلاید ۳ لباس تهیونگ
۱۱.۲k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.