part 5
ماه مال زمینه&!!!
ویو کاوان:
تلفن رو قطع کردم و دوویدم پایین
سوار ماشینم شدم و حرکت کردم به سمت بیمارستان
وقتی رسیدم رفتم سمت پرستارا
!ببخشید دنبال دختری به اسم ات میگردم
±شما چه نسبتی با ایشون دارید؟
!نامزدشم
±راهروی سمت چپ بخش ۳ انتهای راهرو
بدو رفتم اونجا
وقتی رسیدم یه پسر اونجا بود
پسری که به دیوار تکیه داده بود و نمیشناختمش
سریع رفتم پیشش
!ات...ات کجاست ؟
# تو همونی نه؟
!هوم....ات.....ات کجاست؟
# داخل
!میتونم برم داخل؟
# هوم
رفتم داخل که دیدم یه پسری دست ات رو گرفته و سرش رو گذاشته روی دستش
وجودم رو متوجه شد و سرش رو اورد بالا
!جیمین؟
+دوان؟
!تو اینجا چیکار میکنی؟
+چیزه...همین...ا...اون پسره بهم گفت بیام
!میشه با ات تن...
حرفم با حرف ات قطع شد
_کاوان...اوپا
!من اینجام خوشگلم
_اینجا چه خبره؟
!هیچی اگه خسته ای بخواب جیمین برو دکتر رو بیار
_جیمین ....کیه؟
+جیمین کیه؟جک میگی؟
_تو....کی هستی؟
+واقعا باید برم دکتر رو بیارم
ویو جیمین:
من کیم؟ دیوونه واقعا منو فراموش کرده
ولش باید دکتر رو خبر کنم
+آقای دکتر..ات بهوش اومده ولی من رو یادش نیست
∆بله همینطوره تا چندوقت بخشی از خاطراتش پاک میشه ولی مدتی کم دائمی نیست......البته امیدوارم (اینو زیر لب گفت)
+ ها؟چیزی گفتید؟
∆نه نه الان میام
خلاصه ات رو مرخص کردن و اون پسره خواست شب پیشش بمونه
-اوپا یچیزی بهش بگو نمیخوام بمونه
! خوشگلم اینجوری برات بهتره
_اما...
# اما و اگر نداریم بابا لولو که نیستم پسر خالتم
_میدونم شوگا میدونم ولی من خوبم میخوام تنها باشم
+ات پسر خالی پیشت میمونه
_اما من هنوز نمیدونم تو کی هستی
+ای بابا من...من...دوستتم یه دوست از دبیرستان
_اها دوستم
!پس دوستشی؟ نه؟از کی تا حالا؟
+بابا همین جوری گفتم هیونگ(در گوش کاوان)
# خیلی خب حالا بریم ات
!ات یه چیزی رو فراموش نکردی؟
_ها آها
اون چی بود؟چی رو یادش رفت؟
دیدم یهو ات پرید بغل کاوان و لپ کاوان و بوسید
مخم سوت زد
ات فقط باید مال من باشه من نه کس دیگه ای اخه م...
یهویی با حرف ات به خودم اومدم
_خدافظ دوستم
+خدافس
رفتم خونه و دراز کشیدم روی تخت تا خوابم برد
ویو ات:
_آه حوصلم سر رفته یونگی نمیتونم پیش کسی بخوابم
# اَه باشه دارم میرم اتاق مهمان
_شب بخیر
# پوف....شب بخیر
وقتی بیدارم شدم دیدم دیرم شده پاشدم
سریع لباس فرمم رو پوشیدم
موهام رو دم اسبی بستم و رفتم پایین دیدم یونگی داره صبحانه میخوره
رفتم و یه کوکی هل دادم توی دهنم و چندتا توی کیفم ریختم از یونگی خدافظی کردم و رفتم به مدرسه
وقتی رسیدم رفتم دم کلاس و دیدم معلم نیست تا در رو باز کردم...
ادامه دارد.
اخه خواهید خواند
دختره ی عضوییی
.........
نه نه نههههه
........
بسه دیگه..بسهههههه
.......
دوان دوان..دوست دخترت..دوست دخترت داره خودکشی میکنه
ویو کاوان:
تلفن رو قطع کردم و دوویدم پایین
سوار ماشینم شدم و حرکت کردم به سمت بیمارستان
وقتی رسیدم رفتم سمت پرستارا
!ببخشید دنبال دختری به اسم ات میگردم
±شما چه نسبتی با ایشون دارید؟
!نامزدشم
±راهروی سمت چپ بخش ۳ انتهای راهرو
بدو رفتم اونجا
وقتی رسیدم یه پسر اونجا بود
پسری که به دیوار تکیه داده بود و نمیشناختمش
سریع رفتم پیشش
!ات...ات کجاست ؟
# تو همونی نه؟
!هوم....ات.....ات کجاست؟
# داخل
!میتونم برم داخل؟
# هوم
رفتم داخل که دیدم یه پسری دست ات رو گرفته و سرش رو گذاشته روی دستش
وجودم رو متوجه شد و سرش رو اورد بالا
!جیمین؟
+دوان؟
!تو اینجا چیکار میکنی؟
+چیزه...همین...ا...اون پسره بهم گفت بیام
!میشه با ات تن...
حرفم با حرف ات قطع شد
_کاوان...اوپا
!من اینجام خوشگلم
_اینجا چه خبره؟
!هیچی اگه خسته ای بخواب جیمین برو دکتر رو بیار
_جیمین ....کیه؟
+جیمین کیه؟جک میگی؟
_تو....کی هستی؟
+واقعا باید برم دکتر رو بیارم
ویو جیمین:
من کیم؟ دیوونه واقعا منو فراموش کرده
ولش باید دکتر رو خبر کنم
+آقای دکتر..ات بهوش اومده ولی من رو یادش نیست
∆بله همینطوره تا چندوقت بخشی از خاطراتش پاک میشه ولی مدتی کم دائمی نیست......البته امیدوارم (اینو زیر لب گفت)
+ ها؟چیزی گفتید؟
∆نه نه الان میام
خلاصه ات رو مرخص کردن و اون پسره خواست شب پیشش بمونه
-اوپا یچیزی بهش بگو نمیخوام بمونه
! خوشگلم اینجوری برات بهتره
_اما...
# اما و اگر نداریم بابا لولو که نیستم پسر خالتم
_میدونم شوگا میدونم ولی من خوبم میخوام تنها باشم
+ات پسر خالی پیشت میمونه
_اما من هنوز نمیدونم تو کی هستی
+ای بابا من...من...دوستتم یه دوست از دبیرستان
_اها دوستم
!پس دوستشی؟ نه؟از کی تا حالا؟
+بابا همین جوری گفتم هیونگ(در گوش کاوان)
# خیلی خب حالا بریم ات
!ات یه چیزی رو فراموش نکردی؟
_ها آها
اون چی بود؟چی رو یادش رفت؟
دیدم یهو ات پرید بغل کاوان و لپ کاوان و بوسید
مخم سوت زد
ات فقط باید مال من باشه من نه کس دیگه ای اخه م...
یهویی با حرف ات به خودم اومدم
_خدافظ دوستم
+خدافس
رفتم خونه و دراز کشیدم روی تخت تا خوابم برد
ویو ات:
_آه حوصلم سر رفته یونگی نمیتونم پیش کسی بخوابم
# اَه باشه دارم میرم اتاق مهمان
_شب بخیر
# پوف....شب بخیر
وقتی بیدارم شدم دیدم دیرم شده پاشدم
سریع لباس فرمم رو پوشیدم
موهام رو دم اسبی بستم و رفتم پایین دیدم یونگی داره صبحانه میخوره
رفتم و یه کوکی هل دادم توی دهنم و چندتا توی کیفم ریختم از یونگی خدافظی کردم و رفتم به مدرسه
وقتی رسیدم رفتم دم کلاس و دیدم معلم نیست تا در رو باز کردم...
ادامه دارد.
اخه خواهید خواند
دختره ی عضوییی
.........
نه نه نههههه
........
بسه دیگه..بسهههههه
.......
دوان دوان..دوست دخترت..دوست دخترت داره خودکشی میکنه
۵۴۶
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.