ابنبات ترش. پارت 14
از زبون جیهوپ:.
رفتم کلاس و ا/ت هم اونجا بود .
خیلی خوشگل شده بود.
رفتم بهش سلام کنم
گفتم : چقدر خوشگل شدی ا/ت
این واقعا حرفی نبود که قرار بود بزنم .
ا/ت یکم سرخ شد و تشکر کرد.
فکر کنم امروز رو مود خوبیه بد نیست سعی کنم دیشب رو درست کنم و از اون حالت فاجعه درش بیارم.
سر کلاس گفتم ا/ت من تکالیف رو نوشتم اگر ننوشتی مال منو بگیر.
ا/ت: نه ممنون جیهوپ خودم نوشتم تازه خط تورو هیچکس به جز خودت نمی تونه بخونه.
آب شدم ،تمام برنامه هام به تاریخ پیوست.
دیگه باید امیدوار باشم یه اتفاقی بیوفته تا بتونم اون موضوع رو درست کنم و شایدم مخشو بزنم.
سر کلاس هر جوری می شد سعی می کردم یه قدمی بردارم ولی ۱۰ قدم برمیگشنم عقب.
هی تو سوالات کمکش می کردم ولی اون از نامجون کمک می خواست .
رفتم براش چایی گرفتم ولی پام گیر کرد به پایه صندلی و کاری کردم کل شکمش آبسه بزنه و قرمز بشه
الان حس می کنم بیشتر شبیه یه دیوانه دست و پا چلفتی باشم تا یه عاشق.
از زبون ا/ت:
از همین اول بسم الله دارم روانی می شم این پسر چقدر رو مخه دوست خوبیه ولی اصلا عاشق خوبی نیستتتتتتتتت.
البته این خنگ بازیاش واقعا کیوته ولی از دور و از نگاه دیگران .
برای من خیلی آزار دهنده است
ولی باید با خنده رد کنم و می خوام پایان کلاس امروز بهش اعتراف کنم .نقشه هام عقب افتادن.
زنگ آخر آوردمش مغازه ابنبات فروشی بچگیم .
و کلی ابنبات و شکلات گرفتیم.
اون برام یه ابنبات ترش مثل قبلا خرید و فرو کرد تو دهنم.
واقعا خیلی ترش بود .
بعد با ماشین رفتیم لب پرتگاه کنار آموزشگاه.
بن جایی که نشسته بودیم یه گل بابونه بود.
زیر پامون به دره که ازش یه رودخونه بزرگ می گذشت بود .
رفتیم اونحا و گفتم جیهوپ می خوام یه چیزی رو اعتراف کنم.
جیهوپ که یکم پرسیده بود.چون فکر می کرد می خوان راجب اونشب حرف بزنم.
گفتم می خوام بگم....
صدای گوشی جیهوپ در اومد .
یک ساااااااعت حرف زد فکر کنم یونگی بود .
بعدش گفت : چی می خواستی بگی .
گفتن م خواستم بگم ...
دوباره اون گوشی لعنتی زنگ خورد
دوباره صبر
وقتی می خواستم بعد پایان تماش دوباره بهش اعتراف کنم دوباره اون گوشی لعنتی
و گوشی خودم زنگ خورد عصبانی شدم و گوشی جیهوپ رو گرفتم .
سیمکارتاو حافظه ی دوتا گوشی رو در آوردم و هر دو رو پرت کردم تو دره
جیهوپ ماتش برد.
گفتم برات یکی دیگه میگیرم.
گوشی جیهوپ با اینکه مورد شده بود همین موقع دوباره صداش در اومد و خیلی بلند تو کوه پیچید .
این سری جیهوپ یه سنگ برداشت و با یه نشونه گیری دقیق خفه اش کرد.
بعد داد زد: دِ بمیر بی صاحاب شده بزار ببینم چی میگه
گفتم: جیهوپ من خیلی خیلی دوست دارم . میشه با هم قرارار بزاریم ( نویسنده: خااااک بر سرت با این اعتراف کردنت)
جیهوپ برای ۵ دقیقه هنگ کرد .بعد بیهوش شد
رفتم کلاس و ا/ت هم اونجا بود .
خیلی خوشگل شده بود.
رفتم بهش سلام کنم
گفتم : چقدر خوشگل شدی ا/ت
این واقعا حرفی نبود که قرار بود بزنم .
ا/ت یکم سرخ شد و تشکر کرد.
فکر کنم امروز رو مود خوبیه بد نیست سعی کنم دیشب رو درست کنم و از اون حالت فاجعه درش بیارم.
سر کلاس گفتم ا/ت من تکالیف رو نوشتم اگر ننوشتی مال منو بگیر.
ا/ت: نه ممنون جیهوپ خودم نوشتم تازه خط تورو هیچکس به جز خودت نمی تونه بخونه.
آب شدم ،تمام برنامه هام به تاریخ پیوست.
دیگه باید امیدوار باشم یه اتفاقی بیوفته تا بتونم اون موضوع رو درست کنم و شایدم مخشو بزنم.
سر کلاس هر جوری می شد سعی می کردم یه قدمی بردارم ولی ۱۰ قدم برمیگشنم عقب.
هی تو سوالات کمکش می کردم ولی اون از نامجون کمک می خواست .
رفتم براش چایی گرفتم ولی پام گیر کرد به پایه صندلی و کاری کردم کل شکمش آبسه بزنه و قرمز بشه
الان حس می کنم بیشتر شبیه یه دیوانه دست و پا چلفتی باشم تا یه عاشق.
از زبون ا/ت:
از همین اول بسم الله دارم روانی می شم این پسر چقدر رو مخه دوست خوبیه ولی اصلا عاشق خوبی نیستتتتتتتتت.
البته این خنگ بازیاش واقعا کیوته ولی از دور و از نگاه دیگران .
برای من خیلی آزار دهنده است
ولی باید با خنده رد کنم و می خوام پایان کلاس امروز بهش اعتراف کنم .نقشه هام عقب افتادن.
زنگ آخر آوردمش مغازه ابنبات فروشی بچگیم .
و کلی ابنبات و شکلات گرفتیم.
اون برام یه ابنبات ترش مثل قبلا خرید و فرو کرد تو دهنم.
واقعا خیلی ترش بود .
بعد با ماشین رفتیم لب پرتگاه کنار آموزشگاه.
بن جایی که نشسته بودیم یه گل بابونه بود.
زیر پامون به دره که ازش یه رودخونه بزرگ می گذشت بود .
رفتیم اونحا و گفتم جیهوپ می خوام یه چیزی رو اعتراف کنم.
جیهوپ که یکم پرسیده بود.چون فکر می کرد می خوان راجب اونشب حرف بزنم.
گفتم می خوام بگم....
صدای گوشی جیهوپ در اومد .
یک ساااااااعت حرف زد فکر کنم یونگی بود .
بعدش گفت : چی می خواستی بگی .
گفتن م خواستم بگم ...
دوباره اون گوشی لعنتی زنگ خورد
دوباره صبر
وقتی می خواستم بعد پایان تماش دوباره بهش اعتراف کنم دوباره اون گوشی لعنتی
و گوشی خودم زنگ خورد عصبانی شدم و گوشی جیهوپ رو گرفتم .
سیمکارتاو حافظه ی دوتا گوشی رو در آوردم و هر دو رو پرت کردم تو دره
جیهوپ ماتش برد.
گفتم برات یکی دیگه میگیرم.
گوشی جیهوپ با اینکه مورد شده بود همین موقع دوباره صداش در اومد و خیلی بلند تو کوه پیچید .
این سری جیهوپ یه سنگ برداشت و با یه نشونه گیری دقیق خفه اش کرد.
بعد داد زد: دِ بمیر بی صاحاب شده بزار ببینم چی میگه
گفتم: جیهوپ من خیلی خیلی دوست دارم . میشه با هم قرارار بزاریم ( نویسنده: خااااک بر سرت با این اعتراف کردنت)
جیهوپ برای ۵ دقیقه هنگ کرد .بعد بیهوش شد
۱۲.۷k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.