فیک تهکوک«داستان ما چهارتا» p26
فردای آن روز:
*از زبان یونگ رو*
بعد از اومدن بورام همه داشتیم خیلی نگران و پریشون دنبال مشخصات یانگ هو میگشتیم
تهیونگ خیلی پریشون بود
تهیونگ: پیدا شد؟
یونگ رو: نه هنوز ولی بزودی پیدا میشه نگران نباش
تهیونگ نشست روی صندلی و دستش توی موهاش بود
مینجون هم نشسته بود پیش تهیونگ و دلداریش میداد
یعنی الان میسان داره چیکار میکنه؟
گرسنست؟
اصلا غذا خورده؟
چه بلایی سرش اومده؟
که یهو به خودم اومدم و دیدم مشخصاتش رو پیدا کردم... اونم بعد از گذشت ۵ ساعت!!!!
بورام: تهیونگ شیی مینجون شیی!!! مشخصاتش رو پیدا کردیمم!!!!!
همه خیلی خوشحال شدن
*از زبان بورام*
خیلی نگران شده بودم.... نکنه اتفاقی افتاده به من نمیگن.... چیزی شده؟! میسان مریض شده؟ یا نکنه زخمی شده؟! تو فکر مشغول بودم... الان یه روز از اون قضیه که زنگ زدم میگذره.... تو فکر خودم بودم که گوشیم زنگ خورد،،، شماره ناشناس روش بود، با تردید جواب دادم و گفتم: بله؟
گفت: سلام پرنسس
یهو خشکم زد.... تنها کسی که بهم میگفت پرنسس یانگ هو بود... شماره منو از کجا آورده؟!باهام چیکار داره؟ نکنه پیش میسانه؟ نه امکان نداره! میسان پیش یونگ رو و تهیونگ شییه... حواسشون به میسان هست!
گفتم: باز چیکارم داری؟
گفت: اوه خوب فهمیدی پرنسس! کجایی!؟
گفتم: به تو چه؟
گفت: این نشد حرف زدن درست، این حرف زدن در شان شما نیست پرنسس!
گفتم: شماره منو از کجا آوردی؟
گفت: گوشی میسان
اینو که گفت قلبم ریخت..
گفتم: گوشی میسان دست تو چیکار میکنه؟
گفت: میسان بانو پیش من گروگانه! بهتره به اون تهیونگ بگی که دست از سر میسان برداره!
گفتم: با میسانم کاری نداشته باش!
گفت: من با خودتم کار دارم.... بهتره هر چه زودتر تسلیم شی وگرنه بدتر از میسان سرت میاد
گفتم: تسلیم چی شم؟
گفت: جونگ کوک!
و یه خنده ی شیطانی کرد و گوشی رو قطع کرد... سریع لباس پوشیدم و چمدونم رو برداشتم و با اولین پرواز رفتم کره...
رسیدم سئول.... رفتم توی اتاق تهیونگ و درو با شتاب باز کردم... یهو همه از اومدن من تعجب کردن...یونگ رو اومد و پرید بغلم و گفت: مگه نگفتم نیا اینجا؟
گفتم: چرا ازم پنهان کردی؟ میسان کجاست؟ چرا حواست بهش نبوددد؟؟
گفت: مگه بهت نگفتم اونجا بمون!
گفتم: اونیییی! چطور اونجا میموندم وقتی یانگ هو زنگم زد...
گفت: چ.. چی؟ یانگ هو زنگت زد؟ بهت چی گفت؟
همه چی رو براشون تعریف کردم و دوباره مشغول پیدا کردنشون شدیم.... همینطور مشغول بودیم
p26
*از زبان یونگ رو*
بعد از اومدن بورام همه داشتیم خیلی نگران و پریشون دنبال مشخصات یانگ هو میگشتیم
تهیونگ خیلی پریشون بود
تهیونگ: پیدا شد؟
یونگ رو: نه هنوز ولی بزودی پیدا میشه نگران نباش
تهیونگ نشست روی صندلی و دستش توی موهاش بود
مینجون هم نشسته بود پیش تهیونگ و دلداریش میداد
یعنی الان میسان داره چیکار میکنه؟
گرسنست؟
اصلا غذا خورده؟
چه بلایی سرش اومده؟
که یهو به خودم اومدم و دیدم مشخصاتش رو پیدا کردم... اونم بعد از گذشت ۵ ساعت!!!!
بورام: تهیونگ شیی مینجون شیی!!! مشخصاتش رو پیدا کردیمم!!!!!
همه خیلی خوشحال شدن
*از زبان بورام*
خیلی نگران شده بودم.... نکنه اتفاقی افتاده به من نمیگن.... چیزی شده؟! میسان مریض شده؟ یا نکنه زخمی شده؟! تو فکر مشغول بودم... الان یه روز از اون قضیه که زنگ زدم میگذره.... تو فکر خودم بودم که گوشیم زنگ خورد،،، شماره ناشناس روش بود، با تردید جواب دادم و گفتم: بله؟
گفت: سلام پرنسس
یهو خشکم زد.... تنها کسی که بهم میگفت پرنسس یانگ هو بود... شماره منو از کجا آورده؟!باهام چیکار داره؟ نکنه پیش میسانه؟ نه امکان نداره! میسان پیش یونگ رو و تهیونگ شییه... حواسشون به میسان هست!
گفتم: باز چیکارم داری؟
گفت: اوه خوب فهمیدی پرنسس! کجایی!؟
گفتم: به تو چه؟
گفت: این نشد حرف زدن درست، این حرف زدن در شان شما نیست پرنسس!
گفتم: شماره منو از کجا آوردی؟
گفت: گوشی میسان
اینو که گفت قلبم ریخت..
گفتم: گوشی میسان دست تو چیکار میکنه؟
گفت: میسان بانو پیش من گروگانه! بهتره به اون تهیونگ بگی که دست از سر میسان برداره!
گفتم: با میسانم کاری نداشته باش!
گفت: من با خودتم کار دارم.... بهتره هر چه زودتر تسلیم شی وگرنه بدتر از میسان سرت میاد
گفتم: تسلیم چی شم؟
گفت: جونگ کوک!
و یه خنده ی شیطانی کرد و گوشی رو قطع کرد... سریع لباس پوشیدم و چمدونم رو برداشتم و با اولین پرواز رفتم کره...
رسیدم سئول.... رفتم توی اتاق تهیونگ و درو با شتاب باز کردم... یهو همه از اومدن من تعجب کردن...یونگ رو اومد و پرید بغلم و گفت: مگه نگفتم نیا اینجا؟
گفتم: چرا ازم پنهان کردی؟ میسان کجاست؟ چرا حواست بهش نبوددد؟؟
گفت: مگه بهت نگفتم اونجا بمون!
گفتم: اونیییی! چطور اونجا میموندم وقتی یانگ هو زنگم زد...
گفت: چ.. چی؟ یانگ هو زنگت زد؟ بهت چی گفت؟
همه چی رو براشون تعریف کردم و دوباره مشغول پیدا کردنشون شدیم.... همینطور مشغول بودیم
p26
۵.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.