اوه مای شامپاین🍷💜
𝖕𝖆𝖗𝖙 ⁷
𝓞𝓱 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓪𝓶𝓹𝓪𝓰𝓷𝓮🍷💜
جیمین: چی؟ بگو؟
جینا: من... من...
جیمین: دوست دارم...
جیمین فورا جینا رو بوسید ،اون رو بغلش کرد و به دیوار چسبوندتش جینا دستش رو روی صورت جیمین گذاشت و اون رو همراهی کرد، بعد از پنج دقیقه هردو نفس نفس کنان لب های هم رو از هم جدا کردن و ب هم نگاه کردن ،جیمین طاقت نیاورد و دوباره جینا رد بوسید، جینا دکمه های پیژامه ی جیمین رو باز کرد و پیژامه رو از تنش در آورد جیمین همچنان که جینا توی بغلش بود به طرف تخت رفت و همینطور که جینا رو میبوسید، پیژامه و سوتین جینا رو در آورد و روی تخت درازش داد و خودش رفت روی جینا(از اینجا به بعد دیگه خیلی بده هااا🤭🤫🙈) آروم آروم شلوارهای هم رو در آوردند(خیلی منحرفید🙊)، جیمین آروم آروم به طرف گردن جینا رفت و گردنش رو لیس میزد(آقا گوه خوردم من منحرفم ولی ب مامان بابام اینو نشون ندید😵😵💫) و همین طور آروم به طرف سینه هاش میرفت و سینه هاش رو لیس میزد جینا نفس نفس میکرد
جیمین: امشب تورو مال خودم میکنم،تو فقط مال خودمی،نمیزارم کسی بهت نگاه کنه، میتونی منو نابود کنی،ولی نمیتونی ولم کنی،فهمیدی؟
جینا: آره
جیمین: ما بچه میاریم و با هم شاد زندگی میکنیم
جینا همچنان که نفس نفس میکرد پرسید: مطمعنی میخوای امشب تا اون حد پیش بریم؟
جیمین مکس کرد و ب جینا نگاه کرد: مگه تو نمیخوای؟ مگه دوستم نداری؟میدونی اگه بگه منو نمیخوای وحشی تر میشم، جینا من دیوانه وار عاشقت شدم ، نمیزارم به کسی بجز من دل ببندی،( صورت جینا رو ناز کرد و گفت) گفتم که تو مال خودمی، من هر کار دوست دارم میتونم باهات کنم، تو حق نداری ولم کنی، با این کارت من داغون میشم میفهمی؟
جینا با همون حالت نفس نفس کنان گفت: پس ادامه بده
و جیمین شروع کرد به از اون کارا(دیگه خودتون میدونید عزیزانم🥴)
جیمین همونطور که نفس نفس میکرد کارش رو انجام میداد، جینا هم نفس نفس میکرد که جیمین دوباره سینه هاش رو لیس زد
جینا نفس نفس کنان با ترس گفت: آ... آ... آیی ج... ج...ج... جیمین آروم تر
جیمین همینطور که نفس نفس میکرد گفت: ببخشید عزیزم اما ما بچه میخوایم باید تا این حد پیش بریم
جینا نفس نفس میکرد و گفت: باشه ولی یکم استراحت کنیم
جیمین: باشه میفهمم چی میگی
جیمین جینا رو بغل کرد و بدن و سینه هاش رد ناز میکرد که خوابشون برد
[(صبح)]
جینا بیدارشد، سر جیمین لای سینه های جینا بود، جینا مو های جیمین رو ناز میکرد و گفت: منم دیوانه وار عاشقتم
جیمین بیدار شد و به جینا نگاه کرد و دوباره بوسه ی عمیقی زدند(نویسنده: عزیزانم دیشب کافی نبود؟ جینا: هیسس مزاحم نشو نویسنده: 😐) بلند شدن و لباس هاشون رو پوشیدن و رفتن صبحانه خوردن و جینا رفت دانشگاه ...
بچه های دیگه نمیشه بنویسم... ولی ب خدا خجالت میکشیدم این پارتو بزارم🤣💜🍷
𝓞𝓱 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓪𝓶𝓹𝓪𝓰𝓷𝓮🍷💜
جیمین: چی؟ بگو؟
جینا: من... من...
جیمین: دوست دارم...
جیمین فورا جینا رو بوسید ،اون رو بغلش کرد و به دیوار چسبوندتش جینا دستش رو روی صورت جیمین گذاشت و اون رو همراهی کرد، بعد از پنج دقیقه هردو نفس نفس کنان لب های هم رو از هم جدا کردن و ب هم نگاه کردن ،جیمین طاقت نیاورد و دوباره جینا رد بوسید، جینا دکمه های پیژامه ی جیمین رو باز کرد و پیژامه رو از تنش در آورد جیمین همچنان که جینا توی بغلش بود به طرف تخت رفت و همینطور که جینا رو میبوسید، پیژامه و سوتین جینا رو در آورد و روی تخت درازش داد و خودش رفت روی جینا(از اینجا به بعد دیگه خیلی بده هااا🤭🤫🙈) آروم آروم شلوارهای هم رو در آوردند(خیلی منحرفید🙊)، جیمین آروم آروم به طرف گردن جینا رفت و گردنش رو لیس میزد(آقا گوه خوردم من منحرفم ولی ب مامان بابام اینو نشون ندید😵😵💫) و همین طور آروم به طرف سینه هاش میرفت و سینه هاش رو لیس میزد جینا نفس نفس میکرد
جیمین: امشب تورو مال خودم میکنم،تو فقط مال خودمی،نمیزارم کسی بهت نگاه کنه، میتونی منو نابود کنی،ولی نمیتونی ولم کنی،فهمیدی؟
جینا: آره
جیمین: ما بچه میاریم و با هم شاد زندگی میکنیم
جینا همچنان که نفس نفس میکرد پرسید: مطمعنی میخوای امشب تا اون حد پیش بریم؟
جیمین مکس کرد و ب جینا نگاه کرد: مگه تو نمیخوای؟ مگه دوستم نداری؟میدونی اگه بگه منو نمیخوای وحشی تر میشم، جینا من دیوانه وار عاشقت شدم ، نمیزارم به کسی بجز من دل ببندی،( صورت جینا رو ناز کرد و گفت) گفتم که تو مال خودمی، من هر کار دوست دارم میتونم باهات کنم، تو حق نداری ولم کنی، با این کارت من داغون میشم میفهمی؟
جینا با همون حالت نفس نفس کنان گفت: پس ادامه بده
و جیمین شروع کرد به از اون کارا(دیگه خودتون میدونید عزیزانم🥴)
جیمین همونطور که نفس نفس میکرد کارش رو انجام میداد، جینا هم نفس نفس میکرد که جیمین دوباره سینه هاش رو لیس زد
جینا نفس نفس کنان با ترس گفت: آ... آ... آیی ج... ج...ج... جیمین آروم تر
جیمین همینطور که نفس نفس میکرد گفت: ببخشید عزیزم اما ما بچه میخوایم باید تا این حد پیش بریم
جینا نفس نفس میکرد و گفت: باشه ولی یکم استراحت کنیم
جیمین: باشه میفهمم چی میگی
جیمین جینا رو بغل کرد و بدن و سینه هاش رد ناز میکرد که خوابشون برد
[(صبح)]
جینا بیدارشد، سر جیمین لای سینه های جینا بود، جینا مو های جیمین رو ناز میکرد و گفت: منم دیوانه وار عاشقتم
جیمین بیدار شد و به جینا نگاه کرد و دوباره بوسه ی عمیقی زدند(نویسنده: عزیزانم دیشب کافی نبود؟ جینا: هیسس مزاحم نشو نویسنده: 😐) بلند شدن و لباس هاشون رو پوشیدن و رفتن صبحانه خوردن و جینا رفت دانشگاه ...
بچه های دیگه نمیشه بنویسم... ولی ب خدا خجالت میکشیدم این پارتو بزارم🤣💜🍷
۵.۷k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.