* * زندگی متفاوت
🐾پارت 4
#leoreza
دسته در کشیدم وارد اتاق دیانا شدم به پنجره زل زده بود
با وارد شدن من سرش برگردونت لبخندی زد درو بستم رفتم کنارش جلوش زانو زدم دستاش گرفتم
رضا:دیانا
دیانا:جونم داداش(بغض)
رضا:قربونت بغضت من برم اینجوری نکن دارم انتقام خانوادمون میگیرم دخترش پیدا کردم کسی اینکارو باهات کرده رو دارم از دختره یکی یدونش میگیرم
من اینجوری میبینمت ناراحت میشم
اصن من هیچی ارسلان چی اون چی نکن
خواهر گلم باشه
دیانا:باش
بوسه ای به دستاش زدم پاشدم روی پیشونیشم بوسیدم
رضا:میخوای با ارسلان 3 هفته ای از اینجا دور باشین
دیانا:اره خسته شدم
رضا:باش میرم بهش میگم هرجا خواستی برین تو پاریس نمونین
سری تکون داد بر بار دوم بوسه ای به پیشونیش زدم از اتاق زدم بیرون به ارسلان گفتم که فردا از اینجا برن
و فردا اون دختر هم شکنجه میشه......
#mahrab
لای چشمام وا کردم صدای مبهم گریه مهشاد میشنیدم
چند بار پلک زدم تا بتونم از دور ورم با خبر بشم دست های منو مهشاد بسته بودن
مهشاد:مهراب مهراب پاشو پانیذ کو(گریه)
مهراب:مگه نیس
مهشاد:نه اینجا نیس نکنه بلایی سرش اومده اصن اینا کین (گریه)
مهراب:مهشاد منم نمیدونم کین
مهشاد:پانیذ الان کجاس یعنی
مهراب:نمیدونم ولی الان گریه نکن خو بیا پیشه من
اروم اروم اومد کنار من و ارو سرش گذاش رو شونم
پانیذ یعنی الان کجای
چرا بابا رو کشتن
اینا دیگه کیا بودن
کلی سوال تو مغرم بود......
پارتتت جدیددد
#leoreza
دسته در کشیدم وارد اتاق دیانا شدم به پنجره زل زده بود
با وارد شدن من سرش برگردونت لبخندی زد درو بستم رفتم کنارش جلوش زانو زدم دستاش گرفتم
رضا:دیانا
دیانا:جونم داداش(بغض)
رضا:قربونت بغضت من برم اینجوری نکن دارم انتقام خانوادمون میگیرم دخترش پیدا کردم کسی اینکارو باهات کرده رو دارم از دختره یکی یدونش میگیرم
من اینجوری میبینمت ناراحت میشم
اصن من هیچی ارسلان چی اون چی نکن
خواهر گلم باشه
دیانا:باش
بوسه ای به دستاش زدم پاشدم روی پیشونیشم بوسیدم
رضا:میخوای با ارسلان 3 هفته ای از اینجا دور باشین
دیانا:اره خسته شدم
رضا:باش میرم بهش میگم هرجا خواستی برین تو پاریس نمونین
سری تکون داد بر بار دوم بوسه ای به پیشونیش زدم از اتاق زدم بیرون به ارسلان گفتم که فردا از اینجا برن
و فردا اون دختر هم شکنجه میشه......
#mahrab
لای چشمام وا کردم صدای مبهم گریه مهشاد میشنیدم
چند بار پلک زدم تا بتونم از دور ورم با خبر بشم دست های منو مهشاد بسته بودن
مهشاد:مهراب مهراب پاشو پانیذ کو(گریه)
مهراب:مگه نیس
مهشاد:نه اینجا نیس نکنه بلایی سرش اومده اصن اینا کین (گریه)
مهراب:مهشاد منم نمیدونم کین
مهشاد:پانیذ الان کجاس یعنی
مهراب:نمیدونم ولی الان گریه نکن خو بیا پیشه من
اروم اروم اومد کنار من و ارو سرش گذاش رو شونم
پانیذ یعنی الان کجای
چرا بابا رو کشتن
اینا دیگه کیا بودن
کلی سوال تو مغرم بود......
پارتتت جدیددد
۱۰.۲k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.