فیک دورایاکی کوچولو پارت ۲۰
از زبان مایکی
آخيش... 😮💨 خب تونستم بقیه رو بپیچونم ها کارم درسته 😎 تو یه کوچه پیچیدم و به هاناکو هم اشاره کردم بیاد * پرش زمانی به نیم ساعت بعد * وایستادم و از موتورم پیاده شدم و هاناکو هم پیاده شد . هاناکو : هه چقدر هه دور هه بود 😮💨 مایکی : میخوام سوپرایزت کنم بیا بریم 😊 دستش رو گرفتم و بردم داخل ، ازش پرسیدم : راستی صبحونه خوردی ؟ 😊 هاناکو : نه راستش 😅😀 من : پس خوش حال باش چون قراره دلی از غذا در بیاری 😉 هاناکو : چی ؟ بله ؟ 😅
از زبان هاناکو
به اطرافم نگاه کردم . ن*موسا منو آورده رستوران ؟! 😳🤯 من : مایکی ؟ آخه رستوران ؟ 🤯 مایکی : هر چی میخوای بخور مهمون من ☺️ ذوق کردم و گفت : آریگاتو مایکی کون 🤩😘 مایکی یکم سرخ شد ولی گفت : خواهش میکنم ☺️ رفتیم نشستیم سر یه میز . من یه پیتزا سفارش دادم با دوغ و مایکی هم یکم پنکیک با شیر . وقتی سفارش هامون رو آوردن مایکی گفت : واقعا ؟! برای صبحونه آخه همبرگر ؟! 😶 من : آره 😆 ناهار هم پیتزا و شام هم هات داگ میخوریم 🥳🥰 مایکی : کمتر فست فودی بخور ضرر داره 😮💨 من : حالا هرچی 😋 ولی خیلی ممنون که نگرانمی 😍 سرخ شد و گفت : به هر حال دیگه د دوست د دخترمی 😳🙄 یکم سرخ شدم ولی بعدش شروع کردیم به خوردن صبحونه ...
از زبان راوی
وقتی صبحانشون تموم شد سوار موتور شدن که برگردن گنگ که هاناکو گفت : ولی تورو خدا برای ناهار خورشت دورایاکی نخور واقعا حال به هم زنه 😑 ببخشیدا ولی فقط نظر دادم 😑 مایکی : عه چرا ؟ 😢 ولی چون تو میگی قبوله 🥰 هاناکو یه خنده ی کوچیک کرد و بعدش گفت : فکر نمیکردم یکی انقدر به حرفام اهمیت بده آریگاتو مایکی ☺️ مایکی : خواهش 🙄 برگشتن به گنگ و چیفویو گفت : خب خوش گذشت ؟ کی میرین ماه عسل ؟ میشه منم بیام ؟ 😊 هاناکو سرخ شد و رفت زد تو سر چیفویو و بهش گفت : ماه عسل برای زن و شوهر هاست منگل احمق اسکل 😡 چیفویو : مگه شما قصد ازدواج ندارین ؟ 😁 هاناکو : بی خیال چیفویو ما فقط ۱۵ سالمونه 😨 چیفویو : به هرحال چند سال دیگه ازدواج میکنین ، مگه همینطور نیست ؟ 😄 مایکی : هرچی هاناکو میگه یه جواب آماده براش داری 😀 چیفویو : دیگه ما اینیم 😎 هاناکو : داداشی اسکل 😑 چیفویو : چی گفتی ؟ 😡 هاناکو : هیچی عزیزم فقط گفتم خیلی ... با ّ هستی 😁 ( این فوهشی بود که معلم هدیه و اجتماعی و قرآنمون میگفت ۳ نقطه به تشدید 🤣 ) چیفویو : 😐💢
آخيش... 😮💨 خب تونستم بقیه رو بپیچونم ها کارم درسته 😎 تو یه کوچه پیچیدم و به هاناکو هم اشاره کردم بیاد * پرش زمانی به نیم ساعت بعد * وایستادم و از موتورم پیاده شدم و هاناکو هم پیاده شد . هاناکو : هه چقدر هه دور هه بود 😮💨 مایکی : میخوام سوپرایزت کنم بیا بریم 😊 دستش رو گرفتم و بردم داخل ، ازش پرسیدم : راستی صبحونه خوردی ؟ 😊 هاناکو : نه راستش 😅😀 من : پس خوش حال باش چون قراره دلی از غذا در بیاری 😉 هاناکو : چی ؟ بله ؟ 😅
از زبان هاناکو
به اطرافم نگاه کردم . ن*موسا منو آورده رستوران ؟! 😳🤯 من : مایکی ؟ آخه رستوران ؟ 🤯 مایکی : هر چی میخوای بخور مهمون من ☺️ ذوق کردم و گفت : آریگاتو مایکی کون 🤩😘 مایکی یکم سرخ شد ولی گفت : خواهش میکنم ☺️ رفتیم نشستیم سر یه میز . من یه پیتزا سفارش دادم با دوغ و مایکی هم یکم پنکیک با شیر . وقتی سفارش هامون رو آوردن مایکی گفت : واقعا ؟! برای صبحونه آخه همبرگر ؟! 😶 من : آره 😆 ناهار هم پیتزا و شام هم هات داگ میخوریم 🥳🥰 مایکی : کمتر فست فودی بخور ضرر داره 😮💨 من : حالا هرچی 😋 ولی خیلی ممنون که نگرانمی 😍 سرخ شد و گفت : به هر حال دیگه د دوست د دخترمی 😳🙄 یکم سرخ شدم ولی بعدش شروع کردیم به خوردن صبحونه ...
از زبان راوی
وقتی صبحانشون تموم شد سوار موتور شدن که برگردن گنگ که هاناکو گفت : ولی تورو خدا برای ناهار خورشت دورایاکی نخور واقعا حال به هم زنه 😑 ببخشیدا ولی فقط نظر دادم 😑 مایکی : عه چرا ؟ 😢 ولی چون تو میگی قبوله 🥰 هاناکو یه خنده ی کوچیک کرد و بعدش گفت : فکر نمیکردم یکی انقدر به حرفام اهمیت بده آریگاتو مایکی ☺️ مایکی : خواهش 🙄 برگشتن به گنگ و چیفویو گفت : خب خوش گذشت ؟ کی میرین ماه عسل ؟ میشه منم بیام ؟ 😊 هاناکو سرخ شد و رفت زد تو سر چیفویو و بهش گفت : ماه عسل برای زن و شوهر هاست منگل احمق اسکل 😡 چیفویو : مگه شما قصد ازدواج ندارین ؟ 😁 هاناکو : بی خیال چیفویو ما فقط ۱۵ سالمونه 😨 چیفویو : به هرحال چند سال دیگه ازدواج میکنین ، مگه همینطور نیست ؟ 😄 مایکی : هرچی هاناکو میگه یه جواب آماده براش داری 😀 چیفویو : دیگه ما اینیم 😎 هاناکو : داداشی اسکل 😑 چیفویو : چی گفتی ؟ 😡 هاناکو : هیچی عزیزم فقط گفتم خیلی ... با ّ هستی 😁 ( این فوهشی بود که معلم هدیه و اجتماعی و قرآنمون میگفت ۳ نقطه به تشدید 🤣 ) چیفویو : 😐💢
۳۵۳
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.