رمان: تو که میترسیدی از تاریکی🖤💔 پارت②①
ممد:حمله کردم به ارسلان
کثافت اشغال خواهر منو ک.ر.د.ی
پانیذ:ممد ولش کن ممد ممددددددددد( گریه و داد)
ممد:دیدم پانیذ داره گریه میکنه
چیشده عشقم
ارسلان:ببین گریشو دراوردی
ممد:تو خفه
ارسلان:تو خفه(داره اداشو درمیاره
پانیذ:ارسلان توهم بس کن(باداد
دیانا:رفتم پیش پانیذ بغلش کردم
عزیزم گریه نکن اروم باش
پانیذ:مرسی که منو اروم میکنی
دیانا:خواهش میگم یک دیقه بیا بالا
پانیذ:رفتم بالا
چیشده؟
دیانا:یه چیزی میگم اروم باش
پانیذ:بگو داری منو میترسونی
دیانا:پیامرو نشونش دادم
پانیذ:پیامو دیدم اشکم دراومد
زدم زیر گریه
دیانا:اروم باش پانیذ صدات میره پایین
پانیذ:باشه کی این پیامو فرستاده(با بغض)
دیانا:نمیدونم ولی حتما یاشار فرستاده(با بغض
پانیذ:چیکار کنیم من به ممد میگم
دیانا:نههههه نرو لطفا
پانیذ:اومدم حرف بزنم که ارسلان اومد
ارسلان:پانیذ میشه بری بیرون(با عصبانیت)
پانیذ:با..باشه
ارسلان:رفتم درو قفل کردم
دیانا:چیشده چرا درو قفل میکنی(با ترس)
ارسلان:الان میفهمی
دیانا:یه بطری دست ارسلان بود بطری مشروب بود
ارسلان:کمی از مشروب رو داخل دهنم ریختم بعد لبم رو روی لب دیانا چسپوندم و مشروب رو ریختم تو دهنش منتظر بودم کامل مست بشه بعد لباسش رو کندم و روی س.ی.ن.ه هاش خوابیدم و میخوردم
بعد تیشرتم رو کندم و بغلش کردم و هی س.ی.ن.ه هاشو میخوردم
دیانا:ای ارسلان اه ارسلان
خماری خوش بگذره😏😉
کثافت اشغال خواهر منو ک.ر.د.ی
پانیذ:ممد ولش کن ممد ممددددددددد( گریه و داد)
ممد:دیدم پانیذ داره گریه میکنه
چیشده عشقم
ارسلان:ببین گریشو دراوردی
ممد:تو خفه
ارسلان:تو خفه(داره اداشو درمیاره
پانیذ:ارسلان توهم بس کن(باداد
دیانا:رفتم پیش پانیذ بغلش کردم
عزیزم گریه نکن اروم باش
پانیذ:مرسی که منو اروم میکنی
دیانا:خواهش میگم یک دیقه بیا بالا
پانیذ:رفتم بالا
چیشده؟
دیانا:یه چیزی میگم اروم باش
پانیذ:بگو داری منو میترسونی
دیانا:پیامرو نشونش دادم
پانیذ:پیامو دیدم اشکم دراومد
زدم زیر گریه
دیانا:اروم باش پانیذ صدات میره پایین
پانیذ:باشه کی این پیامو فرستاده(با بغض)
دیانا:نمیدونم ولی حتما یاشار فرستاده(با بغض
پانیذ:چیکار کنیم من به ممد میگم
دیانا:نههههه نرو لطفا
پانیذ:اومدم حرف بزنم که ارسلان اومد
ارسلان:پانیذ میشه بری بیرون(با عصبانیت)
پانیذ:با..باشه
ارسلان:رفتم درو قفل کردم
دیانا:چیشده چرا درو قفل میکنی(با ترس)
ارسلان:الان میفهمی
دیانا:یه بطری دست ارسلان بود بطری مشروب بود
ارسلان:کمی از مشروب رو داخل دهنم ریختم بعد لبم رو روی لب دیانا چسپوندم و مشروب رو ریختم تو دهنش منتظر بودم کامل مست بشه بعد لباسش رو کندم و روی س.ی.ن.ه هاش خوابیدم و میخوردم
بعد تیشرتم رو کندم و بغلش کردم و هی س.ی.ن.ه هاشو میخوردم
دیانا:ای ارسلان اه ارسلان
خماری خوش بگذره😏😉
۲.۲k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.