"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 37
/ویو ا/ت دو سال بعد ساعت 8:30 شب/
بعد از اینکه ها یون بدنیا اومد بعد از چند ماه سنا ازپیشمون رفت و قرار امروز بیاد از انگلیس و خیلی دوست داره ها یون رو ببینه منم دلم براش تنگ شده..شوگا گفت که امروز بعد ازکارش میره فرودگاه دنبال سنا هرچی گفتم که منم بیام قبول نکرد الانم دارم به اجوما کمک میکنم برای شام..ها یون الان یک برادر داره البته فعلا کسی جز منو ها یون و اجوما نمیدونه و قراره که شب به شوگا و سنا بگم البته اگر ها یون زودتر از من نگه..
{پرش زمانی بعد از شام}
(علامت ها یون رو این☆میزارم)
☆:عمه..(نکته:سنا عمه ی ها یونه😂)
سنا:جونم
☆: میدونی قلال داداش دال بشم*بچه گونه*
سنا:چی؟*تعجب*
شوگا:چی گفتی؟*تعجب*
ا/ت:خب..دیگه چخبراا سنا؟*از اشپز خونه داره میاد*
شوگا: /ت تو حامله ای؟*تعجب*
ا/ت: ها یون مگه نگفتم بزار خودم بگم..*نگاه کرد به ها یون*
☆:*خندید*
سنا:ا/ت پس ها یون درست میگه..؟
ا/ت: بله*خنده*
سنا و شوگا:*تو شک*
ا/ت: میخواستم خودم بهتون بگم اما ها یون زودتر گفت..
سنا:ای بابا پس نمیتونم برگردم..
ا/ت:چی چرا باید برگردی..؟مگه نمیخوای پیشمون بمونی..؟
سنا: خب راستش هنوز یکسال از تحصیلم مونده قرار شد بیام بهتون سر بزنمو برگردم ولی...
ا/ت: ولی چی؟
سنا: ولی الان تو حامله ای پیشت میمونم دانشگامو میارم سئول اینحا یک سال درسمو میخونم بعدشم که دیگه تموم میشه..
شوگا: بهترین کارو میکنی..
ویو ادمین
خب بچها چخبرا خوبین سلامتین😂فیک تموم شد..میدونم ریدم ولی دیگه به بزرگی خودتون ببخشید🥲❤️
پایان
پارت 37
/ویو ا/ت دو سال بعد ساعت 8:30 شب/
بعد از اینکه ها یون بدنیا اومد بعد از چند ماه سنا ازپیشمون رفت و قرار امروز بیاد از انگلیس و خیلی دوست داره ها یون رو ببینه منم دلم براش تنگ شده..شوگا گفت که امروز بعد ازکارش میره فرودگاه دنبال سنا هرچی گفتم که منم بیام قبول نکرد الانم دارم به اجوما کمک میکنم برای شام..ها یون الان یک برادر داره البته فعلا کسی جز منو ها یون و اجوما نمیدونه و قراره که شب به شوگا و سنا بگم البته اگر ها یون زودتر از من نگه..
{پرش زمانی بعد از شام}
(علامت ها یون رو این☆میزارم)
☆:عمه..(نکته:سنا عمه ی ها یونه😂)
سنا:جونم
☆: میدونی قلال داداش دال بشم*بچه گونه*
سنا:چی؟*تعجب*
شوگا:چی گفتی؟*تعجب*
ا/ت:خب..دیگه چخبراا سنا؟*از اشپز خونه داره میاد*
شوگا: /ت تو حامله ای؟*تعجب*
ا/ت: ها یون مگه نگفتم بزار خودم بگم..*نگاه کرد به ها یون*
☆:*خندید*
سنا:ا/ت پس ها یون درست میگه..؟
ا/ت: بله*خنده*
سنا و شوگا:*تو شک*
ا/ت: میخواستم خودم بهتون بگم اما ها یون زودتر گفت..
سنا:ای بابا پس نمیتونم برگردم..
ا/ت:چی چرا باید برگردی..؟مگه نمیخوای پیشمون بمونی..؟
سنا: خب راستش هنوز یکسال از تحصیلم مونده قرار شد بیام بهتون سر بزنمو برگردم ولی...
ا/ت: ولی چی؟
سنا: ولی الان تو حامله ای پیشت میمونم دانشگامو میارم سئول اینحا یک سال درسمو میخونم بعدشم که دیگه تموم میشه..
شوگا: بهترین کارو میکنی..
ویو ادمین
خب بچها چخبرا خوبین سلامتین😂فیک تموم شد..میدونم ریدم ولی دیگه به بزرگی خودتون ببخشید🥲❤️
پایان
۸.۶k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.