پارت 18
که ناباورانه. با فاطمه روبه رو شدیم اونم توی یک وضعیت بد خیلی خجالت می کشیدم که یهو با داد محمد فاطمه به خودش آمد و فرار کرد. .....
ماهم به ادامه کارمون رسیدیم 🙈🙈 و بعدش خیلی دلم درد می گرد که محمد گفت. قربونت بشم. درد داری. گفتم. خیلی دلم درد می کنه. دستم رو گرفت و به سمته حموم بردتم و دوش آب. گرمی گرفتیم. بعدش. یکه شلوارک با یکی از تاپ. های محمد پوشیدم. و گفتم. من میرم پاین بعدا. لباسات رو میارم. میترسم خانوادم بیان. گفت. باشه.
از پله ها با درد پایین آمدم خیلی درد داشتم. نمی دونستم چطوری در رو باز کردم. وقتی وارد خونه شدم فاطمه تکیه به کاناپه داده بود با دیدن من بلند شد گفت. معلوم هست داری چی کار می کنی
چی کار کردی با زندگیت. هیچ می فهمی
تو دیگه زنی. اگه ولت کنه بره چی
خیلی عصابا نی بود.
آروم گفتم. خو. دوسش دارم چی کار کنم. گفت. هیچی. تو دیگه کارت از نصیحت گزشته. ولی داری اشتباه می کنی
گفتم باشه. ولش. تو اینجا چی کار داری
گفت مامانت گفت بیام. حالا برو لباس هارو بکن و قایم کن کسی نبینه رفتم توی اتاق و لباسم رو با تاپ شلوارک. مشکی عوض کردم و لباس هارو کشوی کودم رو در آوردم و گزاشتم اونجا بعد کشو را جا گیر کردم که صدایی آمد وقتی رفتم بیرون. ترسیده به فاطمه نگاه کردم. که نکنه قظیه رو گفته باشه. آخه داداشم. همچنان عربده ای کشید که خشک شدم. با گفتن کلمه بعد. مردم و زند شدم ....🙈🙈
ماهم به ادامه کارمون رسیدیم 🙈🙈 و بعدش خیلی دلم درد می گرد که محمد گفت. قربونت بشم. درد داری. گفتم. خیلی دلم درد می کنه. دستم رو گرفت و به سمته حموم بردتم و دوش آب. گرمی گرفتیم. بعدش. یکه شلوارک با یکی از تاپ. های محمد پوشیدم. و گفتم. من میرم پاین بعدا. لباسات رو میارم. میترسم خانوادم بیان. گفت. باشه.
از پله ها با درد پایین آمدم خیلی درد داشتم. نمی دونستم چطوری در رو باز کردم. وقتی وارد خونه شدم فاطمه تکیه به کاناپه داده بود با دیدن من بلند شد گفت. معلوم هست داری چی کار می کنی
چی کار کردی با زندگیت. هیچ می فهمی
تو دیگه زنی. اگه ولت کنه بره چی
خیلی عصابا نی بود.
آروم گفتم. خو. دوسش دارم چی کار کنم. گفت. هیچی. تو دیگه کارت از نصیحت گزشته. ولی داری اشتباه می کنی
گفتم باشه. ولش. تو اینجا چی کار داری
گفت مامانت گفت بیام. حالا برو لباس هارو بکن و قایم کن کسی نبینه رفتم توی اتاق و لباسم رو با تاپ شلوارک. مشکی عوض کردم و لباس هارو کشوی کودم رو در آوردم و گزاشتم اونجا بعد کشو را جا گیر کردم که صدایی آمد وقتی رفتم بیرون. ترسیده به فاطمه نگاه کردم. که نکنه قظیه رو گفته باشه. آخه داداشم. همچنان عربده ای کشید که خشک شدم. با گفتن کلمه بعد. مردم و زند شدم ....🙈🙈
۶.۲k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.