طلسم عشق خون آشام پارت ۱۴
اومدم جیغ بزنم ک دیدم تهیونگه ک داره بهم با انگشت اشاره ش ک روی بینیش قرار داده بهم متوجه میکنه ک ساکت باشم🤫.انقدر اون لحظه خوشحال بودم ک همینجور اشک میریختم.
یاد حرف پسرا افتادم ک بهم گفتن ما نمیزاریم تو با کسی زوری ازدواج کنی و نجاتت میدیم و خیلی خوشحال شدم.
همون لحظه بود ک هوآن دوباره برگشت و داشت ب سمت اتاق میومد و من مجبور شدم سریع ب اتاق برگردم و نشستم رو تخت و دوباره صورت در هم رفته و ناراحتم رو پایین انداختمتا شک نکنه.
هوآن با عصبانیتِ تمام به سمتم میومد تو اتاق خیلی ترسیدم اما خیالم راحت بود ک تهیونگ هست و نجاتم میده.
هوآن واذ اتاق شد،،،محکم موهام رو گرفت تو دستش و کشید و از رو تخت پرتم کرد پایین.
و کلی لگد زد تو شکمم
هوآن:مگه بهت نگفتم خفه شو تا برگردم انقدر سروصدا کردی ک یکی از بیرون صدای گریه هاتو شنید.نزدیک بود لو برم.میکشمتت،میکشمتت.
دستمو و گزاشته بودم رو دستی ک باهاش موهامو گرفته بود و التماس میکردم ک موهامو ول کنه.
ا/ت:ولم کن...آاااای کمک.هوآن ولم
کننن.من کارییی نکردمم ااای.
همون لحظه بود ک چاقوشو درآورد و ب سمتم اومد.کم کم خودم رو عقب کشیدم و ب جایی رسیدم ک فقط دیوار بود و متوجه شدم ک دبگ راهی نداره.دستشو بلند کرد ک بزنه تهیونگ از پشت زد توسرش و تا میتونست بهش مشت زد.
تهیونگ: ب ا/ت دست درازی میکنی مرتیکه کثافت آره؟ا/ت رو میخواستی بکشی اره؟ من خودم میکشمت.
من همینجور داشتم خون بالا می آوردم ک تهیونگ رو صدا کردم.
تهیونگ سریع دویید سمتم و منو با لباسی پر از خون دید.
سرم رو بقل کرد و .چسبوند به سینه هاش و فقط سرم رو میبوسید و میگفت: خداروشکر کسالمی،ممنونم ک تنهام نزاشتی...
میتونستم صدای قلبش رو بشنوم ک چقدر تند تند میزد.
ا/ت:تهیونگ....ممنو..نم ک .نجاا.تتم دادی...
تهیونگ :حرف نزن،حرف نزن ب خودت فشار نیار الان میبرمت بیمارستان.سعی کن چشات رو نبندی.توروخدا چشمات رو نبند.
تهیونگ اومد منو بقل کنه ببره ک...
هوآن اسلحه اش رو درآورد و....
دیگ نفهمیدمچیشد و بیهوش شدم.
از زبون پسرا:ما صدای تیر شنیدیم سریع اومدیم بالا و هوآن رو اسلحه به دست دیدیم ک پلیس دستگیرش کرد و ا/ت ک تو بغل تهیونگ افتاده بود و تهیونگ ک افتاده بود بقل دیوار و ا/ت رو بقل کرده بود و داشت جون میداد.
پسرا و ا/ت رو بردیم بیمارستان.
دکترا گفتن حال هردوشون خیلی بده و نیاز ب مراقبت خیلی زیادی دارن.
ا/ت بعد از دوروز منتقل شد به بخش اما
یاد حرف پسرا افتادم ک بهم گفتن ما نمیزاریم تو با کسی زوری ازدواج کنی و نجاتت میدیم و خیلی خوشحال شدم.
همون لحظه بود ک هوآن دوباره برگشت و داشت ب سمت اتاق میومد و من مجبور شدم سریع ب اتاق برگردم و نشستم رو تخت و دوباره صورت در هم رفته و ناراحتم رو پایین انداختمتا شک نکنه.
هوآن با عصبانیتِ تمام به سمتم میومد تو اتاق خیلی ترسیدم اما خیالم راحت بود ک تهیونگ هست و نجاتم میده.
هوآن واذ اتاق شد،،،محکم موهام رو گرفت تو دستش و کشید و از رو تخت پرتم کرد پایین.
و کلی لگد زد تو شکمم
هوآن:مگه بهت نگفتم خفه شو تا برگردم انقدر سروصدا کردی ک یکی از بیرون صدای گریه هاتو شنید.نزدیک بود لو برم.میکشمتت،میکشمتت.
دستمو و گزاشته بودم رو دستی ک باهاش موهامو گرفته بود و التماس میکردم ک موهامو ول کنه.
ا/ت:ولم کن...آاااای کمک.هوآن ولم
کننن.من کارییی نکردمم ااای.
همون لحظه بود ک چاقوشو درآورد و ب سمتم اومد.کم کم خودم رو عقب کشیدم و ب جایی رسیدم ک فقط دیوار بود و متوجه شدم ک دبگ راهی نداره.دستشو بلند کرد ک بزنه تهیونگ از پشت زد توسرش و تا میتونست بهش مشت زد.
تهیونگ: ب ا/ت دست درازی میکنی مرتیکه کثافت آره؟ا/ت رو میخواستی بکشی اره؟ من خودم میکشمت.
من همینجور داشتم خون بالا می آوردم ک تهیونگ رو صدا کردم.
تهیونگ سریع دویید سمتم و منو با لباسی پر از خون دید.
سرم رو بقل کرد و .چسبوند به سینه هاش و فقط سرم رو میبوسید و میگفت: خداروشکر کسالمی،ممنونم ک تنهام نزاشتی...
میتونستم صدای قلبش رو بشنوم ک چقدر تند تند میزد.
ا/ت:تهیونگ....ممنو..نم ک .نجاا.تتم دادی...
تهیونگ :حرف نزن،حرف نزن ب خودت فشار نیار الان میبرمت بیمارستان.سعی کن چشات رو نبندی.توروخدا چشمات رو نبند.
تهیونگ اومد منو بقل کنه ببره ک...
هوآن اسلحه اش رو درآورد و....
دیگ نفهمیدمچیشد و بیهوش شدم.
از زبون پسرا:ما صدای تیر شنیدیم سریع اومدیم بالا و هوآن رو اسلحه به دست دیدیم ک پلیس دستگیرش کرد و ا/ت ک تو بغل تهیونگ افتاده بود و تهیونگ ک افتاده بود بقل دیوار و ا/ت رو بقل کرده بود و داشت جون میداد.
پسرا و ا/ت رو بردیم بیمارستان.
دکترا گفتن حال هردوشون خیلی بده و نیاز ب مراقبت خیلی زیادی دارن.
ا/ت بعد از دوروز منتقل شد به بخش اما
۷۱.۳k
۲۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.