پارت ۱۵ فیک تهکوک
مرسی که میخونی شرایط پارت بعدی رو آخر فیک گذاشتم
ویو کوک
زنگ آخر بود که یهو گوشیم زنگ خورد .....مامانم بود جواب دادم
[علامت ننه ی کوک=]
=الو پسرم
_الو بله مامان
=کجایی پسرم؟
_سرکارم
=اعه میتونی ی ساعت بیای پیشم
_چیزی شده ؟
=نه میخوام راجب یچیزی باهات صحبت کنم!
_باشه ببینم اگه گذاشتن میام!
=باشه ...فعلا پسرم
_خدافظ
قطع کردم رفتم تو دفتر مدیر
تق....تق..
[علامت مدیر *]
*بیا تو
وارد دفتر شدم
_سلام آقای وانگ
*اوه سلام آقای جئون چی شما رو به اینجا کشونده
_میخوام اگه میشه زودتر برم
*مشکلی پیش اومده ؟
_نه ی سری کارا هست که باید انجام بدم همین!
*میتونید برید !
_ممنون
از دفتر مدیر زدم بیرون و رفتم سر کلاس ته ....در کلاس ته روزدم
تق...تق...
÷بفرمایید تو
در کلاس باز کردم و با جونگ گو وون مواجه شدم
_با تهیونگ کار دارم
÷الان؟
_بله الان
÷خیلی خب زود تمومش کنید
_تهیونگ بیا بیرون
اومد بیرون
+چیزی شده؟
_نگران نباش فقط میخوام برم دیدن مامانم زنگ زد گفت برم باهام کار داره
+آها پس من چی؟ با اتوبوس بیام خونه ؟
_نه بیب چند تا از بادیگارد هام رو میفرستم !
+بادیگارد؟
[نکته ته هنوز نمیدونه کوک مافیا بیه]
_عاااا منظورم راننده بود
+اوکیه
_تو خونه میبینمت
+هوم
میخواستم برم که ته از پشت بغلم کرد
_چیکار....
+مهم نیست، من بغل میخوام!
برگشتم بغلش کردم و پیشونیش رو بوسه ی سطحی زدم و سوار ماشین شدم و به سمت بیمارستان حرکت کردم!
[فلش بک به زمان رسیدن به بیمارستان تو اتاق ننه ی کوک]
در اتاق رو باز کردم
_سلام مامان
=اومدی ...بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم!
_باشه
نشستم
_خب
=کوک پس کی میخوای ازدواج کنی ....کی میتونم تورو تو لباس دومادی ببینم ....من ی پام لب گوره ....
_مامان قرار شد گیر ندی دیگه
=قرار شد به اینکه با کی ازدواج میکنی گیر ندم نه اینکه کی ازدواج میکنی
_هنوز اونی که میخوام رو پیدا نکردم!
=کوک ی سوال میپرسم راستش رو بگو
_باشه
=تو به تهیونگ علاقه داری؟
_چی؟[شکه شده]
=راستش رو بگو به تهیونگ علاقه داری یا نه؟
_م..ما..مامان من نمیفهمم منظورت چیه ؟
=لازم نیست نگران چیزی باشی تو بزرگ شدی میتونی خودت از پس زندگیت بر بیای و واسه ی خودت تصمیم بگیری ![یدونه از این مامانا میخوامممم!]
_[نفس عمیق کشید]آره من بهش علاقه دارم
=خب پس چرا این دست اون دست میکنی؟
_چون نمیدونستم چجوری باید راجب علاقم به تهیونگ باهات حرف بزنم
=الان که دیگه همچی رو میدونم
_هوم
=پس دست به کار شو تا ازت ندزدیدنش ...میدونی که اون زیادی خوشگله
_باشه
[فلش بک به ۱ ساعت بعد]
ویو ته
زنگ خونه خورد از کلاس اومدم بیرون و دم در حیاط منتظر بودم که چند تا آدم کت و شلواری و غول پیکر اومدن بالا سرم
+جونگ کوک شمارو فرستاده؟
یکی از همونا:بله
+خب پس بریم!
رفتیم سوار ی ون مشکی شدم که توش پر از همین آدما بود حرکت کردیم که یهو همشون ی کلاهی گذاشتن رو سرشون و ی دودی تو ماشین پخش شد و سیاهی.........
حیحیحیحیح شک از ایناهم بزرگ تر میشه فقط صبر کنید😂😈
شرایط پارت بعد
۲۵لایک و ۲۵کامنت
هییییی دلم درد میکنه زیاد بهم فشار نیارین باشه!🥴🙃
ویو کوک
زنگ آخر بود که یهو گوشیم زنگ خورد .....مامانم بود جواب دادم
[علامت ننه ی کوک=]
=الو پسرم
_الو بله مامان
=کجایی پسرم؟
_سرکارم
=اعه میتونی ی ساعت بیای پیشم
_چیزی شده ؟
=نه میخوام راجب یچیزی باهات صحبت کنم!
_باشه ببینم اگه گذاشتن میام!
=باشه ...فعلا پسرم
_خدافظ
قطع کردم رفتم تو دفتر مدیر
تق....تق..
[علامت مدیر *]
*بیا تو
وارد دفتر شدم
_سلام آقای وانگ
*اوه سلام آقای جئون چی شما رو به اینجا کشونده
_میخوام اگه میشه زودتر برم
*مشکلی پیش اومده ؟
_نه ی سری کارا هست که باید انجام بدم همین!
*میتونید برید !
_ممنون
از دفتر مدیر زدم بیرون و رفتم سر کلاس ته ....در کلاس ته روزدم
تق...تق...
÷بفرمایید تو
در کلاس باز کردم و با جونگ گو وون مواجه شدم
_با تهیونگ کار دارم
÷الان؟
_بله الان
÷خیلی خب زود تمومش کنید
_تهیونگ بیا بیرون
اومد بیرون
+چیزی شده؟
_نگران نباش فقط میخوام برم دیدن مامانم زنگ زد گفت برم باهام کار داره
+آها پس من چی؟ با اتوبوس بیام خونه ؟
_نه بیب چند تا از بادیگارد هام رو میفرستم !
+بادیگارد؟
[نکته ته هنوز نمیدونه کوک مافیا بیه]
_عاااا منظورم راننده بود
+اوکیه
_تو خونه میبینمت
+هوم
میخواستم برم که ته از پشت بغلم کرد
_چیکار....
+مهم نیست، من بغل میخوام!
برگشتم بغلش کردم و پیشونیش رو بوسه ی سطحی زدم و سوار ماشین شدم و به سمت بیمارستان حرکت کردم!
[فلش بک به زمان رسیدن به بیمارستان تو اتاق ننه ی کوک]
در اتاق رو باز کردم
_سلام مامان
=اومدی ...بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم!
_باشه
نشستم
_خب
=کوک پس کی میخوای ازدواج کنی ....کی میتونم تورو تو لباس دومادی ببینم ....من ی پام لب گوره ....
_مامان قرار شد گیر ندی دیگه
=قرار شد به اینکه با کی ازدواج میکنی گیر ندم نه اینکه کی ازدواج میکنی
_هنوز اونی که میخوام رو پیدا نکردم!
=کوک ی سوال میپرسم راستش رو بگو
_باشه
=تو به تهیونگ علاقه داری؟
_چی؟[شکه شده]
=راستش رو بگو به تهیونگ علاقه داری یا نه؟
_م..ما..مامان من نمیفهمم منظورت چیه ؟
=لازم نیست نگران چیزی باشی تو بزرگ شدی میتونی خودت از پس زندگیت بر بیای و واسه ی خودت تصمیم بگیری ![یدونه از این مامانا میخوامممم!]
_[نفس عمیق کشید]آره من بهش علاقه دارم
=خب پس چرا این دست اون دست میکنی؟
_چون نمیدونستم چجوری باید راجب علاقم به تهیونگ باهات حرف بزنم
=الان که دیگه همچی رو میدونم
_هوم
=پس دست به کار شو تا ازت ندزدیدنش ...میدونی که اون زیادی خوشگله
_باشه
[فلش بک به ۱ ساعت بعد]
ویو ته
زنگ خونه خورد از کلاس اومدم بیرون و دم در حیاط منتظر بودم که چند تا آدم کت و شلواری و غول پیکر اومدن بالا سرم
+جونگ کوک شمارو فرستاده؟
یکی از همونا:بله
+خب پس بریم!
رفتیم سوار ی ون مشکی شدم که توش پر از همین آدما بود حرکت کردیم که یهو همشون ی کلاهی گذاشتن رو سرشون و ی دودی تو ماشین پخش شد و سیاهی.........
حیحیحیحیح شک از ایناهم بزرگ تر میشه فقط صبر کنید😂😈
شرایط پارت بعد
۲۵لایک و ۲۵کامنت
هییییی دلم درد میکنه زیاد بهم فشار نیارین باشه!🥴🙃
۱۸.۹k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.