فیک کوک ( اعتماد)پارت۵۰
از زبان ا/ت
سوار ماشین شدیم تا یه جایی ساکت بودیم ولی وقتی جاده روبه روم رو دیدم با تعجب گفتم : جونگ کوک؟
همون طور که نگاش به جاده بود گفت : هوم ؟
گفتم : کجا میریم ؟
گفت : یه جایی میریم که کسایی مثل تهیونگ و جانگ شین مزاحممون نشن
با یادآوری اونروز که ما رو توی اون حال دیدن با خنده لبم رو قاز گرفتم...
بالاخره رسیدیم یه خونه نسبتاً کوچیک با نمای قهوهای بود خیلی خوشگل بود...
جونگ کوک دستم رو گرفت و رفتیم سمت دروازش که در باز شد و یه مرد کت و شلواری سیاه جلومون در اومد به جونگ کوک تزییم کرد و گفت : همه چیز آمادس رییس
جونگ کوک سرش رو تکون داد
بالاخره وارده خونه شدیم چقدر شیک و لاکچری بود به اطراف نگاه میکردم که جونگ کوک کنارم وایستاد و گفت : خوشت اومد
با ذوق گفتم : اینجا خیلی قشنگه خیلی خیلی خوشگله دوست دارم اینجا رو
گفت : چند روز اینجا میمونم یکم به دور از چشم بقیه باهم راحت باشیم
با این حرفش دلهره انداخت به تنم
برای عوض کردن بحث گفتم : خب خب من خیلی خستم اتاقم کجاست ؟
نزدیکم شد و گفت : اتاقت یا اتاقمون ؟ هوم ؟
اخم کردم و گفتم : هی ببینم چه فکرایی تو سرته
کمرم رو گرفت و کشید جلو چسبوندم به خودش به اطراف نگاه کرد و گفت : اینجا کسی نیست تا تو رو از دست شیطونی های من نجات بده دلبر
موهام رو داد پشت گوشم که گفتم : خب اگر لازم بشه یکی تو رو از دست من نجات بده چی دیو خان ؟
لبخند دندون نمایی زدم که بسیار ملیح بود
نزدیک صورتم شد فکر کردم میخواد بوسم کنه منم با همین خیال چشمام رو بستم که با انگشت زد روی پیشونیم و گفت : دیدی دل تو هم میخواد
با حرص چشمام رو باز کردم و گفتم : خیلی بیشوری ولم کن
دستام رو کشیدم که محکم تر گرفتم فوراً بوسیدم...
دستام همونطور رو هوا موند
چشمام باز بود سومین بارمون بود ولی دوباره تعجب کردم آروم جدا شد و با پوزخند زد و گفت : خیلی دوست داری این صحنه رو نگاه کنی پرنسس ؟
خجالت کشیدم و چشمام رو روی هم فشار دادم که به کارش ادامه داد
سوار ماشین شدیم تا یه جایی ساکت بودیم ولی وقتی جاده روبه روم رو دیدم با تعجب گفتم : جونگ کوک؟
همون طور که نگاش به جاده بود گفت : هوم ؟
گفتم : کجا میریم ؟
گفت : یه جایی میریم که کسایی مثل تهیونگ و جانگ شین مزاحممون نشن
با یادآوری اونروز که ما رو توی اون حال دیدن با خنده لبم رو قاز گرفتم...
بالاخره رسیدیم یه خونه نسبتاً کوچیک با نمای قهوهای بود خیلی خوشگل بود...
جونگ کوک دستم رو گرفت و رفتیم سمت دروازش که در باز شد و یه مرد کت و شلواری سیاه جلومون در اومد به جونگ کوک تزییم کرد و گفت : همه چیز آمادس رییس
جونگ کوک سرش رو تکون داد
بالاخره وارده خونه شدیم چقدر شیک و لاکچری بود به اطراف نگاه میکردم که جونگ کوک کنارم وایستاد و گفت : خوشت اومد
با ذوق گفتم : اینجا خیلی قشنگه خیلی خیلی خوشگله دوست دارم اینجا رو
گفت : چند روز اینجا میمونم یکم به دور از چشم بقیه باهم راحت باشیم
با این حرفش دلهره انداخت به تنم
برای عوض کردن بحث گفتم : خب خب من خیلی خستم اتاقم کجاست ؟
نزدیکم شد و گفت : اتاقت یا اتاقمون ؟ هوم ؟
اخم کردم و گفتم : هی ببینم چه فکرایی تو سرته
کمرم رو گرفت و کشید جلو چسبوندم به خودش به اطراف نگاه کرد و گفت : اینجا کسی نیست تا تو رو از دست شیطونی های من نجات بده دلبر
موهام رو داد پشت گوشم که گفتم : خب اگر لازم بشه یکی تو رو از دست من نجات بده چی دیو خان ؟
لبخند دندون نمایی زدم که بسیار ملیح بود
نزدیک صورتم شد فکر کردم میخواد بوسم کنه منم با همین خیال چشمام رو بستم که با انگشت زد روی پیشونیم و گفت : دیدی دل تو هم میخواد
با حرص چشمام رو باز کردم و گفتم : خیلی بیشوری ولم کن
دستام رو کشیدم که محکم تر گرفتم فوراً بوسیدم...
دستام همونطور رو هوا موند
چشمام باز بود سومین بارمون بود ولی دوباره تعجب کردم آروم جدا شد و با پوزخند زد و گفت : خیلی دوست داری این صحنه رو نگاه کنی پرنسس ؟
خجالت کشیدم و چشمام رو روی هم فشار دادم که به کارش ادامه داد
۱۶۴.۳k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.