فیکشن چانیول پارت ۲۴
شیطنت عشق💋
پارت بیست و چهار
نویسنده:کیم او یون
منظورم اینه که...اینه که
دقیقا جلوم ایستاده بود
نمیدونم چی گفتم ولی هر کوفتی بود گفتم:سارانگهه(عاشقتم)
اومدم گندمو درست کنم
گند زدم بیشتر
پاشدم تا سریع اون جا رو ترک کنم
ولی دو تا دستامو کنار هم گرفت
رئ..یس چا..چان چیک..چیکار میک..نید
پوزخند زد و صورتش باهام یه سانت فاصله داشت
با جلو اورد صورتش اون یه سانت فاصله هم پر کرد
لباشو روی لبام گذاشتم که از شدت تعجب ممکن بود سکته بزنم!
دستامو ول کرد و دستاشو دور کمرم حلقه کردو خودشو بیشتر بهم چسبوند
لبامو مک میزد ناخداگاه دستم دور کمرش حلقه شد که سرشو اندازه یه میلی متر عقب اورد و پوزخندی زد دوباره به سمت لبام اومد که ایندفعه پلکام رو هم افتاد
دوباره بوسه ای محکم رو لبام زد و لباشو از لبام فاصله داد
تازه به خودم اومد و محکم با دستم هلش دادم ولی نیوفتاد که هیچ از منم فاصله نگرفت
نگاهم روی هر جا بود جز صورت اون
داد زدم ولممممم کنننن
دوباره پوزخند زد و ولم کرد
سریع سمت در رفتم و قفلشو باز کردم و از اتاقش خارج شدم
یورا:چیشده میون؟
بی جواب سریع کیفمو برداشتم و از دفتر رفتم
یورا:هی هیییی میوناااا
ولی دیگه جوابی نگرفت
...
جونگ میون:با عصبانیت از اتاق خارج شدم کنیا رو دیدم ولی ایندفعه من بودم که بهش تنه زدم
کنیا:هییییی صبرررر کنننن ببینمممم
جونگ میون:اونم بی جواب مونده!
سریع تر به سمت اسانسور رفتم و از اونجا خارج شدم از خیابون رد میشدم در حالی که صدای بوق موتور و ماشین میومد
اون لحظه مردن و زنده بودنم برام مهم نبود
نمیدونم چرا ولی حس میکردم قلبم شکسته
نه واسه اینکه اون بوسه یهویی بود!
واسه اینکه من حس میکردم بهش حس خاصی دارم ولی اون فقط برای غرور خودش و شکستن غرور من اون بوسه رو انجام داد!
ولی قلب من که نمیفهمه
حالا بخاطر همین درد میکنه
خیلی درد میکنه!!
به خونه رسیدم کلید و توی قفل در چرخوندم و وارد خونه شدم
با اشک هایی که دلیل دقیقشو خودمم نمیدونستم سمت اتاقم رفتم
خودمو پرت کردم رو تخت
حس کردم هیچکسو ندارم
تنهای تنها!!
با فکر کردن به کای لبخندی روی لبم اومد
شب باید باهاش میرفتم بیرون
الان ساعت ۴ بود پس چشمامو رو هم گذاشتم و خوابم برد....
ادامه داره...♡
لطفا لایک کنید و کامنت بزارید♡
کپی بدون ذکر منبع ممنوع!
فالو=فالو
پستام لایک شه پستاتو لایک میکنم کیوتم(:
پارت بیست و چهار
نویسنده:کیم او یون
منظورم اینه که...اینه که
دقیقا جلوم ایستاده بود
نمیدونم چی گفتم ولی هر کوفتی بود گفتم:سارانگهه(عاشقتم)
اومدم گندمو درست کنم
گند زدم بیشتر
پاشدم تا سریع اون جا رو ترک کنم
ولی دو تا دستامو کنار هم گرفت
رئ..یس چا..چان چیک..چیکار میک..نید
پوزخند زد و صورتش باهام یه سانت فاصله داشت
با جلو اورد صورتش اون یه سانت فاصله هم پر کرد
لباشو روی لبام گذاشتم که از شدت تعجب ممکن بود سکته بزنم!
دستامو ول کرد و دستاشو دور کمرم حلقه کردو خودشو بیشتر بهم چسبوند
لبامو مک میزد ناخداگاه دستم دور کمرش حلقه شد که سرشو اندازه یه میلی متر عقب اورد و پوزخندی زد دوباره به سمت لبام اومد که ایندفعه پلکام رو هم افتاد
دوباره بوسه ای محکم رو لبام زد و لباشو از لبام فاصله داد
تازه به خودم اومد و محکم با دستم هلش دادم ولی نیوفتاد که هیچ از منم فاصله نگرفت
نگاهم روی هر جا بود جز صورت اون
داد زدم ولممممم کنننن
دوباره پوزخند زد و ولم کرد
سریع سمت در رفتم و قفلشو باز کردم و از اتاقش خارج شدم
یورا:چیشده میون؟
بی جواب سریع کیفمو برداشتم و از دفتر رفتم
یورا:هی هیییی میوناااا
ولی دیگه جوابی نگرفت
...
جونگ میون:با عصبانیت از اتاق خارج شدم کنیا رو دیدم ولی ایندفعه من بودم که بهش تنه زدم
کنیا:هییییی صبرررر کنننن ببینمممم
جونگ میون:اونم بی جواب مونده!
سریع تر به سمت اسانسور رفتم و از اونجا خارج شدم از خیابون رد میشدم در حالی که صدای بوق موتور و ماشین میومد
اون لحظه مردن و زنده بودنم برام مهم نبود
نمیدونم چرا ولی حس میکردم قلبم شکسته
نه واسه اینکه اون بوسه یهویی بود!
واسه اینکه من حس میکردم بهش حس خاصی دارم ولی اون فقط برای غرور خودش و شکستن غرور من اون بوسه رو انجام داد!
ولی قلب من که نمیفهمه
حالا بخاطر همین درد میکنه
خیلی درد میکنه!!
به خونه رسیدم کلید و توی قفل در چرخوندم و وارد خونه شدم
با اشک هایی که دلیل دقیقشو خودمم نمیدونستم سمت اتاقم رفتم
خودمو پرت کردم رو تخت
حس کردم هیچکسو ندارم
تنهای تنها!!
با فکر کردن به کای لبخندی روی لبم اومد
شب باید باهاش میرفتم بیرون
الان ساعت ۴ بود پس چشمامو رو هم گذاشتم و خوابم برد....
ادامه داره...♡
لطفا لایک کنید و کامنت بزارید♡
کپی بدون ذکر منبع ممنوع!
فالو=فالو
پستام لایک شه پستاتو لایک میکنم کیوتم(:
۵.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.