زندگی مخفی پارت شصت و هفت بخش دوم
جیسو:راست میگه خب هانا نمیدونه
.......
خب اینطوری بود
هانا:وای خدا اصلا فکر نمیکردم کاپل گ...ی توی این گروه داشته باشیم
رزی:تازه فقط اون نیست
یونگی و جیمین هم باهمن البته خیلی خیلی آروم پیش میرن
اونم بخاطر دونسنگ گلم
هانا چشماش داشت از حدقه بیرون میزد
هانا:راست میگی ؟؟وای
راستی جیسو رابطه تو و جین چی شد
جیسو برای یه لحظه دست پاچه شد
جیسو:چ..چی...منو....جین...هیچی هنوزم دوستیم
نمیتونید فکر کنید ما باهمیم
هانا:آره جون خودت
حالا بیاید کنسرت شروع شد
....................
یونگی:جیمینا بیا اینو ببین
رفتن کنارش و از صحنه ای که دیدم خشکم زد
جیمین:خداییییی چرا اینقدر کیوتن
ببین چطوری همو بغل کردن
یونگی:خب ولشون کن جیمین
بیا بشین اینجا
به تخت جیسو اشاره کرد
منم رفتم و کنارش نشستم
یونگی:جیمینی میگم که بدونی
هر اتفاقی که بیوفته من قراره پیشت بمونم
این اتفاق بهم درس داد که چطوری باید مراقبت باشم
جیمین:یونگی منم هر اتفاقی که بیوفته کنارتم
بعدشم تو الان واقعا به عنوان دوست پسر من حساب میشی
و پریدم بغلش
اونم بغلم کرد
یونگی:دوست پسر
خدایا هیچ وقت فکر نمیکردم که این لقبی باشه که تو به من بدی 🥺
جیمینا دوست دارم
جیمین: یونگیا من عاشقتم
یونگی:خب الان چیکار کنیم حوصلم سر رفته
جیمین:بیا ازشون عکس بگیریم
یونگی:ای شیطون
بیا عکس بگیریم
...................
ادامه دارد....
.......
خب اینطوری بود
هانا:وای خدا اصلا فکر نمیکردم کاپل گ...ی توی این گروه داشته باشیم
رزی:تازه فقط اون نیست
یونگی و جیمین هم باهمن البته خیلی خیلی آروم پیش میرن
اونم بخاطر دونسنگ گلم
هانا چشماش داشت از حدقه بیرون میزد
هانا:راست میگی ؟؟وای
راستی جیسو رابطه تو و جین چی شد
جیسو برای یه لحظه دست پاچه شد
جیسو:چ..چی...منو....جین...هیچی هنوزم دوستیم
نمیتونید فکر کنید ما باهمیم
هانا:آره جون خودت
حالا بیاید کنسرت شروع شد
....................
یونگی:جیمینا بیا اینو ببین
رفتن کنارش و از صحنه ای که دیدم خشکم زد
جیمین:خداییییی چرا اینقدر کیوتن
ببین چطوری همو بغل کردن
یونگی:خب ولشون کن جیمین
بیا بشین اینجا
به تخت جیسو اشاره کرد
منم رفتم و کنارش نشستم
یونگی:جیمینی میگم که بدونی
هر اتفاقی که بیوفته من قراره پیشت بمونم
این اتفاق بهم درس داد که چطوری باید مراقبت باشم
جیمین:یونگی منم هر اتفاقی که بیوفته کنارتم
بعدشم تو الان واقعا به عنوان دوست پسر من حساب میشی
و پریدم بغلش
اونم بغلم کرد
یونگی:دوست پسر
خدایا هیچ وقت فکر نمیکردم که این لقبی باشه که تو به من بدی 🥺
جیمینا دوست دارم
جیمین: یونگیا من عاشقتم
یونگی:خب الان چیکار کنیم حوصلم سر رفته
جیمین:بیا ازشون عکس بگیریم
یونگی:ای شیطون
بیا عکس بگیریم
...................
ادامه دارد....
۲.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.