این برای ماموریته . پارت۲
این برای ماموریته . پارت۲
*خب معذرت میخوام چند وقت نبودم
آنیا : آره، دوست های خوبی میشیم
کارن : درسته ، من باید به کلاسم برسم
آنیا : این دوست بکیعه
کارن : بکی خوشبختم خدافظ
بکی : ای بابا نذاشت سلام کنم
دامیان<صبر کن ! اگه این دختر هم تو خوابگاهمونه خوابگاه ۵ تخت داره یعنی ۴ تخت دو طبقه ولی اون یه تخت تک نفره است ولی ما ۶ نفریم پس دونفر باید روی یه تخت بخوابن !!!>
*آنیا ذهن دامیان رو خوند *
آنیا :< اگه اینطور باشه....>
* زمان رسیدن به خوابگاه *
بکی : وای خدا !! حالا چیکار کنیم ؟؟
دامیان تا فهمید همه ی چیز هایی که فکر کرده درست بود سریع پرید تخت تک نفره رو گرفت کلش رو چمدون هاشو چید طوری که جا نبود یکی دیگه بخوابه
همه سریع رفت رو تخت های دو طبقه
حالا این وسط آینا مونده بود بی تخت
پس رفت یه گوشه و تشکش رو پهن کرد و گرفت خوابید مثل کارتن خوابا😅
بکی : ای خدا کاشکی با تانک از روم رد میشدن ولی آنیا رو اینطوری نمی دیدم
* همه گرفتن خوابیدن *
صبح که شد همه رفتن مدرسه
* تو کلاس *
هندرسون : خب بچه ها امروز یه دانش آموز جدید داریم
یه پسری وارد شد
هندرسون : خودت رو معرفی کن
پسره : سلام من لوکاس هستم ( هر چه قدر فکر کردم یه فامیلی پیدا نکردم)
هندرسون : خب جناب لوکاس میتونی پیش فورجر و بلک بل بشینی
لوکاس : چشم
* از زبان لوکاس *
لوکاس: <وقتی وارد کلاس شدم تنها کسی که چشم رو گرفته بود آنیا بود
خودم رو معرفی کردم و نشستم پیش آنیا و دوستش>
لوکاس: سلام اسمتون چیه ؟
آنیا : اسمم آنیاس
بکی : من هم بکی
بکی : < وای چقدر جذابهه>
خلاصه نشستن
و اونجا کسی رو داشتیم که داشت از حسودی میمرد و اون کسی نبود جز..... دامیان
* از زبان آنیا *
آنیا : < من از زمان آزمایشگاه لوکاس رو میشناسم دوست های صمیمی بودیم اون کمکم کرد از ازمایشگاه فرار کنم اون هیچ قدرتی نداشت و نمیدونست من ذهن خوانم و نخواهد دانست >
لوکاس یه نامه به آنیا داد
متن نامه :
بیا زنگ تفریح حیات پشتی کارت دارم
آنیا نوشت باشه میام
زنگ تفریح خورد و لوکاس دست آنیا رو کشید و بردش
واکنش بکی : وای چه رمانتیک
نامه روی میز آنیا باز مونده بود دامیان سریع نامه رو خوند و با اون نوچه هاش رفتن حیات پشتی
وقتی رسیدن دامیان یواشکی نگاهی انداخت اون صحنه ای که دیده بود و باورش نمیشد😵.....
خماری😅
پایان این پارت ۲
منتظر باشید شاید فردا پارت بدم
یکم انرژی میخوام😊
*خب معذرت میخوام چند وقت نبودم
آنیا : آره، دوست های خوبی میشیم
کارن : درسته ، من باید به کلاسم برسم
آنیا : این دوست بکیعه
کارن : بکی خوشبختم خدافظ
بکی : ای بابا نذاشت سلام کنم
دامیان<صبر کن ! اگه این دختر هم تو خوابگاهمونه خوابگاه ۵ تخت داره یعنی ۴ تخت دو طبقه ولی اون یه تخت تک نفره است ولی ما ۶ نفریم پس دونفر باید روی یه تخت بخوابن !!!>
*آنیا ذهن دامیان رو خوند *
آنیا :< اگه اینطور باشه....>
* زمان رسیدن به خوابگاه *
بکی : وای خدا !! حالا چیکار کنیم ؟؟
دامیان تا فهمید همه ی چیز هایی که فکر کرده درست بود سریع پرید تخت تک نفره رو گرفت کلش رو چمدون هاشو چید طوری که جا نبود یکی دیگه بخوابه
همه سریع رفت رو تخت های دو طبقه
حالا این وسط آینا مونده بود بی تخت
پس رفت یه گوشه و تشکش رو پهن کرد و گرفت خوابید مثل کارتن خوابا😅
بکی : ای خدا کاشکی با تانک از روم رد میشدن ولی آنیا رو اینطوری نمی دیدم
* همه گرفتن خوابیدن *
صبح که شد همه رفتن مدرسه
* تو کلاس *
هندرسون : خب بچه ها امروز یه دانش آموز جدید داریم
یه پسری وارد شد
هندرسون : خودت رو معرفی کن
پسره : سلام من لوکاس هستم ( هر چه قدر فکر کردم یه فامیلی پیدا نکردم)
هندرسون : خب جناب لوکاس میتونی پیش فورجر و بلک بل بشینی
لوکاس : چشم
* از زبان لوکاس *
لوکاس: <وقتی وارد کلاس شدم تنها کسی که چشم رو گرفته بود آنیا بود
خودم رو معرفی کردم و نشستم پیش آنیا و دوستش>
لوکاس: سلام اسمتون چیه ؟
آنیا : اسمم آنیاس
بکی : من هم بکی
بکی : < وای چقدر جذابهه>
خلاصه نشستن
و اونجا کسی رو داشتیم که داشت از حسودی میمرد و اون کسی نبود جز..... دامیان
* از زبان آنیا *
آنیا : < من از زمان آزمایشگاه لوکاس رو میشناسم دوست های صمیمی بودیم اون کمکم کرد از ازمایشگاه فرار کنم اون هیچ قدرتی نداشت و نمیدونست من ذهن خوانم و نخواهد دانست >
لوکاس یه نامه به آنیا داد
متن نامه :
بیا زنگ تفریح حیات پشتی کارت دارم
آنیا نوشت باشه میام
زنگ تفریح خورد و لوکاس دست آنیا رو کشید و بردش
واکنش بکی : وای چه رمانتیک
نامه روی میز آنیا باز مونده بود دامیان سریع نامه رو خوند و با اون نوچه هاش رفتن حیات پشتی
وقتی رسیدن دامیان یواشکی نگاهی انداخت اون صحنه ای که دیده بود و باورش نمیشد😵.....
خماری😅
پایان این پارت ۲
منتظر باشید شاید فردا پارت بدم
یکم انرژی میخوام😊
۵۴۹
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.