فیک از تهکوک!
فیکازتهکوک!
پارت¹
شاید بودن با کسی ک..سادیسم داره سخت باشه..اما میشه رامش کرد!
اماچطوری؟یهمعجزه؟یاشایدمیهآدم!؟
بودن با کسی ک ب تخمش هم نیس بقیه درموردشچیمیگن..سخت باشه..اما دیگه تا کِی؟قراره کِیتااینوضع ادامه پیدا کنه؟..همینطور خسته کننده!!
...
با صدای آلارمی که..از¹⁰ دیقه..قبل'ش زودتر بیدار شده بود..خاموش کرد..باکلافگی رو تخت نشست و ب سمت پاتختی رفت و دوتا از قرصاشو روی زبونش گزاشت و مقداری آب ک توی لیوان بود قورت داد..و از تلخی قرصا سرشو تکون داد..
-:هایش..زهرماری از اینا شیرین تره!!
ک توجهش ب صدای رفیقشو البته دست راستش هم حساب میشد..سوهو افتاد..با صدایی بم غرید!
-:هوم؟!..بازچته؟
×:تنهلش..بلندشو..هنوزقراردادرونبستی!..
هنوز کوکایین هایی ک از روسیه خواستی..نرسیده!!
-:چشاش رو ¹⁸⁰ درجهببالاچرخوند..هووف..گمشوبیرونتابیام!
×:با صدایی ک بش برخوردع بود لب باز کرد..همیندیگهلیاقتمو نداری بچ!..
-:هوف..آقای نسبتا محترم اگه بت بر نمیخوره برو بیرون!
×:این شد!..منتظرم!*و از اتاق بیرون رفت
-:با بی حوصلگی سمت کمدش رفت..و پالتویی بلند و شلوار استریتی مشکی ب همراه یه لباسدکمهدارخاکستری ای پوشید..به سمت میزش رفت و عطر تلخ مورد علاقش رو انتخاب کرد و ب سمت کتش اسپری کرد!..اجازه داد..اون تلخی توی ریه هاش..بازی کنه..
در اتاق رو باز کرد..هیچ صدایی جز سوهو..ک داشت با بادیگاردا سروکله میزد..
مردازپله های خونش پایین اومد..و ب سمت ماشین گرون قیمتش رفت و درش رو باز کرد..و لب باز کرد:چیه باز سر صبحی؟..بجنب خستم..کلی کار دارم!..و روی صندلی شاگرد نشست..
×:توی ماشین نشستم..از خونه خارج شدیم تقریبا ³⁰⁰ متر!..مکان قرار جایی مثه برج محافظت شده بود..ولی این مرتیکه ک صدر نمیدونه..و سکوتمون رو شکوندم..:تهیونگ قرصاتو ب موقع میخوری دیگه؟!
-:با چشایی ک خالی از احساس ک ب پنجره کنارش نگا میکرد لب باز کرد:هیونگ..حوصله مسخره بازی ندارم..کو انگیزه ک بخوام ب موقع بخورم؟..اگه حوصله داشتم که میخوردم.
×:یاا تهیونگ..چوندکترخفیفش کردهقرارنیسک دیگه برنگرده..با چیزی ک دیدم..محکم پامو رو ترمز گزاشتم..طوری ک تهیونگ با سر رفت تو شیشه..
-:درحالی ک سرشو با دستش گرفته بود ک دردش کمتر شه..نالید:هیی مرتیکه..نزدیک بود ب کشتنم بدی..معلوم هس چه غلطی میکنی..خبر مرگت!؟
×:..اما..
.
.
امیدوارم تا اینجاش خوب باشه..
دوستانعزیزیکبداستانتهکوکیکه"فرندشیپ نیست"مشکلدارن..ب تخ..یعنی ب تخمچشاممنیستن..!!
پارت¹
شاید بودن با کسی ک..سادیسم داره سخت باشه..اما میشه رامش کرد!
اماچطوری؟یهمعجزه؟یاشایدمیهآدم!؟
بودن با کسی ک ب تخمش هم نیس بقیه درموردشچیمیگن..سخت باشه..اما دیگه تا کِی؟قراره کِیتااینوضع ادامه پیدا کنه؟..همینطور خسته کننده!!
...
با صدای آلارمی که..از¹⁰ دیقه..قبل'ش زودتر بیدار شده بود..خاموش کرد..باکلافگی رو تخت نشست و ب سمت پاتختی رفت و دوتا از قرصاشو روی زبونش گزاشت و مقداری آب ک توی لیوان بود قورت داد..و از تلخی قرصا سرشو تکون داد..
-:هایش..زهرماری از اینا شیرین تره!!
ک توجهش ب صدای رفیقشو البته دست راستش هم حساب میشد..سوهو افتاد..با صدایی بم غرید!
-:هوم؟!..بازچته؟
×:تنهلش..بلندشو..هنوزقراردادرونبستی!..
هنوز کوکایین هایی ک از روسیه خواستی..نرسیده!!
-:چشاش رو ¹⁸⁰ درجهببالاچرخوند..هووف..گمشوبیرونتابیام!
×:با صدایی ک بش برخوردع بود لب باز کرد..همیندیگهلیاقتمو نداری بچ!..
-:هوف..آقای نسبتا محترم اگه بت بر نمیخوره برو بیرون!
×:این شد!..منتظرم!*و از اتاق بیرون رفت
-:با بی حوصلگی سمت کمدش رفت..و پالتویی بلند و شلوار استریتی مشکی ب همراه یه لباسدکمهدارخاکستری ای پوشید..به سمت میزش رفت و عطر تلخ مورد علاقش رو انتخاب کرد و ب سمت کتش اسپری کرد!..اجازه داد..اون تلخی توی ریه هاش..بازی کنه..
در اتاق رو باز کرد..هیچ صدایی جز سوهو..ک داشت با بادیگاردا سروکله میزد..
مردازپله های خونش پایین اومد..و ب سمت ماشین گرون قیمتش رفت و درش رو باز کرد..و لب باز کرد:چیه باز سر صبحی؟..بجنب خستم..کلی کار دارم!..و روی صندلی شاگرد نشست..
×:توی ماشین نشستم..از خونه خارج شدیم تقریبا ³⁰⁰ متر!..مکان قرار جایی مثه برج محافظت شده بود..ولی این مرتیکه ک صدر نمیدونه..و سکوتمون رو شکوندم..:تهیونگ قرصاتو ب موقع میخوری دیگه؟!
-:با چشایی ک خالی از احساس ک ب پنجره کنارش نگا میکرد لب باز کرد:هیونگ..حوصله مسخره بازی ندارم..کو انگیزه ک بخوام ب موقع بخورم؟..اگه حوصله داشتم که میخوردم.
×:یاا تهیونگ..چوندکترخفیفش کردهقرارنیسک دیگه برنگرده..با چیزی ک دیدم..محکم پامو رو ترمز گزاشتم..طوری ک تهیونگ با سر رفت تو شیشه..
-:درحالی ک سرشو با دستش گرفته بود ک دردش کمتر شه..نالید:هیی مرتیکه..نزدیک بود ب کشتنم بدی..معلوم هس چه غلطی میکنی..خبر مرگت!؟
×:..اما..
.
.
امیدوارم تا اینجاش خوب باشه..
دوستانعزیزیکبداستانتهکوکیکه"فرندشیپ نیست"مشکلدارن..ب تخ..یعنی ب تخمچشاممنیستن..!!
۹.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.