p³/last
-فلشبکبه۱سالپیش-
نامجون«اقای..؟
..«پارک..
نامجون«خب اقای پارک،شما میخاین تو شرکت من سرمایه گذاری کنید درسته؟
..«بله..
نامجون«خب شما سنتون بالاس و به زودی بازنشسته میشید..میتونم اسم وارثتون رو بدونم..؟
..«بله حتما! پارک هینمی..
نامجون«خب..سنشون؟
..«۲۱سال
نامجون«بله..موفق باشید..(لبخند)
..«ممنون..(لبخند)
-نام-
دو روز بعدش دخترشو اورد و بهم معرفی کرد..من میخاستم بهش اعتراف کنم اما اون با یکی قرار گذاشت..فهمیدم طرف قمار باز قهاریه..منم رفتم تو فاز قمار..
-زمانحال-
نامجون«و اینطوری بود که من تمام سعیم رو کردم تا تورو ببرم..
هینمی«اما پس چرا من تورو یادم نمیاد؟
نامجون«نمیدونم..خب..وقتشه که باهم ازدواج کنیم..البته الان که نه! میدونی؟ شاید یه هفته دیگه
هینمی«خب ببین..
نامجون«این یه خاهش نیس! یه دستوره!
هینمی«باشع(بغض)
نامجون«نه دیگه بیبی گریه چرا؟ تو منو دوست نداری؟ هوم؟
هینمی«خب..من نمیخاستم انقد زود..
نامجون«پس دوسم داری،ولی نمیخای انقد زود باشه
هینمی«اهوم
نامجون«هروی پرنسس بگه:)
_ارع دیگه ازدواج میکنن و یه دختر کوچولو به زندگیشون اضافه میشه..
مینا«اپااا من داداش میخامممم
نامجون«داداش..باید از مامانت بخای..نه من!
مینا«باچه..
مینا«اومااا توروخدا..
هینمی«نه
مینا«قهلم
نامجون«بیب..خودمونم لذت میبریم(چشمک)
هینمی«گمشووووو
_بعدم با دمپایی میوفته دنبالش..همینکه نام و میگیره..
مینا«من میرم کوچه بازی تونم..شمام به خدا بجین به من داداچ بده..
نامجون«باشه..
_بعدم میرن دعا کنن تا یه داداش برای مینا بیاد😔🌹
-بااینکهاسماتنمینویسم،اینجارویکماسماتمیکنمبریدعشقکنید😔🌹-
🛑اصماته..اولش که اعضا اینطوری نیستن و اسمش هم 'فیک' هست،اگر نمیدونید فیک یعنی الکی..
همچنین همه صحنه های این قسمت،قسمت های قبل و اینده، ساخته ی ذهن نویسنده هست و اگر فکر میکنید با خوندنش نظرتون نسبت به،نامجون و کلا بی تی اس عوض میشه،لطفا نخونید..مرسی:)🛑
هینمی«نامجون میگم.. بیخی
نامجون«نه بیبی..دلم برات تنگ شده..
_پسرک همینجوری که داشت با دخترش حرف میزد،اون رو به سمت تخت هدایت میکرد..
-امیدوارمفیلنشم😔🌹-
هینمی«نامجو..
_حرف هینمی با بوسه سخت نامجون روی لباش قطع شد..
نامجون میرفت پایین و پایین تر و دخترک رو بی طاقت تر میکرد..
بعد از دو راند راضی شد تا هینمی رو ول کنه..
-یهماهبعد-
-هینمی-
آزمایش دادم و مثبت بود..از اتاق رفتم بیرون و جیییغ زدم و گفتم«عررررررررررر
نامجون«چیشده عزیزم؟
_هینمی بیبی چک رو میگیرع طرف نامجون..نامجون هم ذوق میکنه و میره پیش دخترکوچولوش و اونو تو اغوش میگیره:)
نامجون«مرصی برای بار دوم داری من و به ارزوم میرسونی..:)
هینمی«یعنی کیم نامجون بزرگترین مافیای اسیا،ارزوش پدر شدنه؟:/
نامجون«اهوم:)
_مینا کوچولو که تا الان داشت مامان بابای چندشش رو میدید گف«واح:/..جم تونید بابا..دالم داداش دال میشم؟
نامجونوهینمی«اهوم..:)
مینا«یعسسس...بچههاااا دارم داداش دارم میشممممممممم
پایان:)
نامجون«اقای..؟
..«پارک..
نامجون«خب اقای پارک،شما میخاین تو شرکت من سرمایه گذاری کنید درسته؟
..«بله..
نامجون«خب شما سنتون بالاس و به زودی بازنشسته میشید..میتونم اسم وارثتون رو بدونم..؟
..«بله حتما! پارک هینمی..
نامجون«خب..سنشون؟
..«۲۱سال
نامجون«بله..موفق باشید..(لبخند)
..«ممنون..(لبخند)
-نام-
دو روز بعدش دخترشو اورد و بهم معرفی کرد..من میخاستم بهش اعتراف کنم اما اون با یکی قرار گذاشت..فهمیدم طرف قمار باز قهاریه..منم رفتم تو فاز قمار..
-زمانحال-
نامجون«و اینطوری بود که من تمام سعیم رو کردم تا تورو ببرم..
هینمی«اما پس چرا من تورو یادم نمیاد؟
نامجون«نمیدونم..خب..وقتشه که باهم ازدواج کنیم..البته الان که نه! میدونی؟ شاید یه هفته دیگه
هینمی«خب ببین..
نامجون«این یه خاهش نیس! یه دستوره!
هینمی«باشع(بغض)
نامجون«نه دیگه بیبی گریه چرا؟ تو منو دوست نداری؟ هوم؟
هینمی«خب..من نمیخاستم انقد زود..
نامجون«پس دوسم داری،ولی نمیخای انقد زود باشه
هینمی«اهوم
نامجون«هروی پرنسس بگه:)
_ارع دیگه ازدواج میکنن و یه دختر کوچولو به زندگیشون اضافه میشه..
مینا«اپااا من داداش میخامممم
نامجون«داداش..باید از مامانت بخای..نه من!
مینا«باچه..
مینا«اومااا توروخدا..
هینمی«نه
مینا«قهلم
نامجون«بیب..خودمونم لذت میبریم(چشمک)
هینمی«گمشووووو
_بعدم با دمپایی میوفته دنبالش..همینکه نام و میگیره..
مینا«من میرم کوچه بازی تونم..شمام به خدا بجین به من داداچ بده..
نامجون«باشه..
_بعدم میرن دعا کنن تا یه داداش برای مینا بیاد😔🌹
-بااینکهاسماتنمینویسم،اینجارویکماسماتمیکنمبریدعشقکنید😔🌹-
🛑اصماته..اولش که اعضا اینطوری نیستن و اسمش هم 'فیک' هست،اگر نمیدونید فیک یعنی الکی..
همچنین همه صحنه های این قسمت،قسمت های قبل و اینده، ساخته ی ذهن نویسنده هست و اگر فکر میکنید با خوندنش نظرتون نسبت به،نامجون و کلا بی تی اس عوض میشه،لطفا نخونید..مرسی:)🛑
هینمی«نامجون میگم.. بیخی
نامجون«نه بیبی..دلم برات تنگ شده..
_پسرک همینجوری که داشت با دخترش حرف میزد،اون رو به سمت تخت هدایت میکرد..
-امیدوارمفیلنشم😔🌹-
هینمی«نامجو..
_حرف هینمی با بوسه سخت نامجون روی لباش قطع شد..
نامجون میرفت پایین و پایین تر و دخترک رو بی طاقت تر میکرد..
بعد از دو راند راضی شد تا هینمی رو ول کنه..
-یهماهبعد-
-هینمی-
آزمایش دادم و مثبت بود..از اتاق رفتم بیرون و جیییغ زدم و گفتم«عررررررررررر
نامجون«چیشده عزیزم؟
_هینمی بیبی چک رو میگیرع طرف نامجون..نامجون هم ذوق میکنه و میره پیش دخترکوچولوش و اونو تو اغوش میگیره:)
نامجون«مرصی برای بار دوم داری من و به ارزوم میرسونی..:)
هینمی«یعنی کیم نامجون بزرگترین مافیای اسیا،ارزوش پدر شدنه؟:/
نامجون«اهوم:)
_مینا کوچولو که تا الان داشت مامان بابای چندشش رو میدید گف«واح:/..جم تونید بابا..دالم داداش دال میشم؟
نامجونوهینمی«اهوم..:)
مینا«یعسسس...بچههاااا دارم داداش دارم میشممممممممم
پایان:)
۲۷.۴k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.