i still love you
i still love you
s2
p3
جونگ کوک جیغ بلند تری زد و با دستاش، دستای سرد و سنگین اون مرد رو که پهلوهای نرمشو داشتن خرد میکردن گرفت و فشورد
بلخره که داخل جونگ کوک اومد ازش دل کند و بعد از خارج کردن عضوش همراه با اون ویبراتور، مقدار زیادی خون از ورودی جونگ کوک به بیرون ریخته شد
جئون لگد محکمی به شکم پسرش زد و بعد از سریع پوشیدن لباساش از اونجا بیرون رفت
جونگ کوک که از درد شکمشو گرفته بود سعی میکرد با فشار دادنش از دردش کاسته کنه، سد جلوی بغضش رو شکست و اشکاش رو مثل یه بارون شدید به بارش دراورد...
چرا اون باید همچین زندگی ای داشته باشه؟... مگه چند سالشه که بتونه اینارو تحمل کنه؟... اون فقط ۱۵ سالش بود و این حجم از بی رحمی پدرش واقعا براش دردناک بود... چرا باید روح پاکش از بچگی کثیف بشه و همچین چیزایی رو تجربه کنه؟!...
همونجا بی حال افتاده بود و به حال خودش و بدبختیش گریه میکرد
نفهمید چند دقیقه گذشته بود که از شدت زیاد گریه کردنش بیهوش شد و همونجا افتاد
پدر جونگ کوک وقتی که کوک ۸ سالش بود مبتلا به سادیسم شد و از بخت بد جونگ کوک، پدرش فقط اونو شکنجه میداد تا لذت ببره
مادرش که از موقعی که به دنیا اومد ولش کرد و با یه پیرمرد پولدار یا به قول معروف شوگر ددی ازدواج کرد
و به همین دلیل کسی نبود که جونگ کوکو از دست اون پدر روانیش نجات بده
همه ی همسایه که چه عرض کنم کل کوچه هم صدای داد و فریاد های دردناک جونگ کوکو میشنیدن اما کی جرعت میکرد به یه مرد سادیسمی وحشی که حتی به پسرشم رحم نمیکنه نزدیک شه؟
جونگ کوک از ۸ سالگیش با همچین اتفاقای وحشتناکی رو به رو شده بود و حالا که ۱۵ سالش بود میخواست آیدل بشه تا حداقل از دست اون روانی آزاد بشه
حتما درمورد اون زخم بزرگ و عمیق روی دست جونگ کوک کنجکاوین!... خب در جواب باید بگم که
جونگ کوک بچه ی خنگی نبود و میتونست خیلی راحت به پلیس گزارش خشونت خانگی توسط پدرش رو بده اما پسر که از پدرش چیزی کمتر نداره پس پدر جونگ کوکم فرز تر و باهوش تر از خودش بود
برای همین با به جای گذاشتن زخمای عمیق و دردناک روی دستش به طوری که باعث مرگ نشه اما خونریزی کنه و دردناک باشه، اونو ساکت نگه میداشت و تهدیدش میکرد
اون حتی اجازه نمیداد که جونگ کوک به مدرسه بره
و جونگ کوک اطلاعاتی که از درس داشت و هرچند خیلی کم بودن رو قبل از روانی شدن پدرش از مردم شنیده بود و چون حافظه ی عالی ای داشت یادش مونده بود...
حیف که این حافظه ی خوب باید با همچین خاطراتی رو به رو بشن و همش به جونگ کوک یاداوری بشن!!
ادامه دارد...
s2
p3
جونگ کوک جیغ بلند تری زد و با دستاش، دستای سرد و سنگین اون مرد رو که پهلوهای نرمشو داشتن خرد میکردن گرفت و فشورد
بلخره که داخل جونگ کوک اومد ازش دل کند و بعد از خارج کردن عضوش همراه با اون ویبراتور، مقدار زیادی خون از ورودی جونگ کوک به بیرون ریخته شد
جئون لگد محکمی به شکم پسرش زد و بعد از سریع پوشیدن لباساش از اونجا بیرون رفت
جونگ کوک که از درد شکمشو گرفته بود سعی میکرد با فشار دادنش از دردش کاسته کنه، سد جلوی بغضش رو شکست و اشکاش رو مثل یه بارون شدید به بارش دراورد...
چرا اون باید همچین زندگی ای داشته باشه؟... مگه چند سالشه که بتونه اینارو تحمل کنه؟... اون فقط ۱۵ سالش بود و این حجم از بی رحمی پدرش واقعا براش دردناک بود... چرا باید روح پاکش از بچگی کثیف بشه و همچین چیزایی رو تجربه کنه؟!...
همونجا بی حال افتاده بود و به حال خودش و بدبختیش گریه میکرد
نفهمید چند دقیقه گذشته بود که از شدت زیاد گریه کردنش بیهوش شد و همونجا افتاد
پدر جونگ کوک وقتی که کوک ۸ سالش بود مبتلا به سادیسم شد و از بخت بد جونگ کوک، پدرش فقط اونو شکنجه میداد تا لذت ببره
مادرش که از موقعی که به دنیا اومد ولش کرد و با یه پیرمرد پولدار یا به قول معروف شوگر ددی ازدواج کرد
و به همین دلیل کسی نبود که جونگ کوکو از دست اون پدر روانیش نجات بده
همه ی همسایه که چه عرض کنم کل کوچه هم صدای داد و فریاد های دردناک جونگ کوکو میشنیدن اما کی جرعت میکرد به یه مرد سادیسمی وحشی که حتی به پسرشم رحم نمیکنه نزدیک شه؟
جونگ کوک از ۸ سالگیش با همچین اتفاقای وحشتناکی رو به رو شده بود و حالا که ۱۵ سالش بود میخواست آیدل بشه تا حداقل از دست اون روانی آزاد بشه
حتما درمورد اون زخم بزرگ و عمیق روی دست جونگ کوک کنجکاوین!... خب در جواب باید بگم که
جونگ کوک بچه ی خنگی نبود و میتونست خیلی راحت به پلیس گزارش خشونت خانگی توسط پدرش رو بده اما پسر که از پدرش چیزی کمتر نداره پس پدر جونگ کوکم فرز تر و باهوش تر از خودش بود
برای همین با به جای گذاشتن زخمای عمیق و دردناک روی دستش به طوری که باعث مرگ نشه اما خونریزی کنه و دردناک باشه، اونو ساکت نگه میداشت و تهدیدش میکرد
اون حتی اجازه نمیداد که جونگ کوک به مدرسه بره
و جونگ کوک اطلاعاتی که از درس داشت و هرچند خیلی کم بودن رو قبل از روانی شدن پدرش از مردم شنیده بود و چون حافظه ی عالی ای داشت یادش مونده بود...
حیف که این حافظه ی خوب باید با همچین خاطراتی رو به رو بشن و همش به جونگ کوک یاداوری بشن!!
ادامه دارد...
۱۴.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.