♕o(was your cousin until.....)o♕
♕o(was your cousin until.....)o♕
♕ o( part_⑧ )o♕
جونگکوک: کاره ا.ته میدونستم یه نقشه ای تو سرشه
جانگشین: نباید نگران باشیم چون اون نمیتونه به دختر خودش اسیب بزنه
جیسان: حق با جانگشینه
جونگکوک: داره زنگ میزنه
جانگشین: جواب بده
*مکالمه ی ا.ت و کوک*
ا.ت:(صدای خنده)
جونگکوک: وای به حالت جیا رو اذیت کنی
ا.ت: مگه من مثل توام که دخترمو عذاب بدم! هوم؟
جونگکوک: دلت خوش نباشه چون هیچوقت نمیتونی اونو ببری پیش خودت به زودی برمیگرده
ا.ت: نگران نباش جئون!.... فقط منتظر روزی هستم که پشت میله های زندان حسرت دیدن دخترتو ببینی
جونگکوک: هه... زنم میخواد منو بندازه هلف دونی.... اون تویی که باید بری پشت تون میله ها.... یه بچه ی بیگناه و معصوم رو تنها گذاشتی و رفتی
ا.ت: نمیتونی پشیمونم کنی
جونگکوک: خانم جئون به همین خیال باش.. اوکی!
ا.ت: بزودی میبینمت
*و قطع کرد*
جانگشین: میخوای چیکار کنی
جونگکوک: میندازمش توی چاهی که خودش کنده!
جیسان: من میرم باید برم پیش جان دیر وقته حتما خیلی ترسیده
جونگکوک: برو
جانگشین: عزیزم مواظب خودت باش
جیسان: همچنین
.......
جیا: مامان چرا نموندیم پیش بابا؟ چرا این چندسال نبودی؟ کجا بودی؟ چرا بابا هیچوقت بهم نگفت که مرده ای یا زنده؟ چرا بدون اینکه به کسی بگیم من و اوردی اینجا؟ اصلا تو منو دوست داری؟ اگه دستم داشتی پیشم می موندی؟ تو و بابا از هم جدا شدید؟
ا.ت: اوهو... دخترم اروم باش تو چه به این حرفا... اول بریم اتاقتو نشونت بدم لباست رو هم با لباس خواب عوض کن که فردا روز خوبی در پیش داریم
جیا: چشم
ا.ت: هر موقع تورو میبینم یاد بابات میوفتم
جیا: چرا
ا.ت:من و بابات خیلی همو دوست داشتیم ولی اتفاقاتی مانع عشقمون شدن....و تو حاصل عشق سابق ما هستی.... بیخیال
جیا: با اینکه یسری کلمات رو نفهمیدم ولی میدونم شما هنوزم همو دوست دارید
خنده ای عصبی کردم و گفتم: خب نظرت چیه شب و باهم بخوابیم
جیا: عالیه(خوشحال)
ا.ت: اخ بانی کوچولوم چقدر خنده هات شبیه... ایبابا چم شده
جیا: چیزی شده
ا.ت: ها نه...
تق تق
ا.ت: کیه
تهیونگ: بیام تو
ا.ت: بیا
جیا با دیدن تهیونگ ترسید و رفت پشت ا.ت قایم شد
تهیونگ: واو چه پرنسس کوچولوی زیبایی
ا.ت: جیا به عمو تهیونگ سلام کن
جیا: س... سلام
تهیونگ: چقدر تو کیوتی قشنگ مثل مامانت
ا.ت چشم غره ای به تهیونگ رفت
جیا: از اشنایی باهات خوشبختم
جیا از پشت ا.ت بیرون اومد و کنارش ایستاد
تهیونگ خم شد تا هم قد جیا بشه دستشو برد و موهای جیا رو نوازش کرد
ا.ت: جیا عمو تهیونگ با ما زندگی میکنن
جیا؛ اوهوم
جیا ناخود اگاه تهیونگ رو بغل کرد تهیونگ که خشکش زده بود همنجور به ا.ت نگاه میکرد که جیا ازش جدا شد
جیا: مامان بریم اتاقمو نشونم بده
ا.ت: بریم دخترم
........
صبح
جونگکوک ویو
♕ o( part_⑧ )o♕
جونگکوک: کاره ا.ته میدونستم یه نقشه ای تو سرشه
جانگشین: نباید نگران باشیم چون اون نمیتونه به دختر خودش اسیب بزنه
جیسان: حق با جانگشینه
جونگکوک: داره زنگ میزنه
جانگشین: جواب بده
*مکالمه ی ا.ت و کوک*
ا.ت:(صدای خنده)
جونگکوک: وای به حالت جیا رو اذیت کنی
ا.ت: مگه من مثل توام که دخترمو عذاب بدم! هوم؟
جونگکوک: دلت خوش نباشه چون هیچوقت نمیتونی اونو ببری پیش خودت به زودی برمیگرده
ا.ت: نگران نباش جئون!.... فقط منتظر روزی هستم که پشت میله های زندان حسرت دیدن دخترتو ببینی
جونگکوک: هه... زنم میخواد منو بندازه هلف دونی.... اون تویی که باید بری پشت تون میله ها.... یه بچه ی بیگناه و معصوم رو تنها گذاشتی و رفتی
ا.ت: نمیتونی پشیمونم کنی
جونگکوک: خانم جئون به همین خیال باش.. اوکی!
ا.ت: بزودی میبینمت
*و قطع کرد*
جانگشین: میخوای چیکار کنی
جونگکوک: میندازمش توی چاهی که خودش کنده!
جیسان: من میرم باید برم پیش جان دیر وقته حتما خیلی ترسیده
جونگکوک: برو
جانگشین: عزیزم مواظب خودت باش
جیسان: همچنین
.......
جیا: مامان چرا نموندیم پیش بابا؟ چرا این چندسال نبودی؟ کجا بودی؟ چرا بابا هیچوقت بهم نگفت که مرده ای یا زنده؟ چرا بدون اینکه به کسی بگیم من و اوردی اینجا؟ اصلا تو منو دوست داری؟ اگه دستم داشتی پیشم می موندی؟ تو و بابا از هم جدا شدید؟
ا.ت: اوهو... دخترم اروم باش تو چه به این حرفا... اول بریم اتاقتو نشونت بدم لباست رو هم با لباس خواب عوض کن که فردا روز خوبی در پیش داریم
جیا: چشم
ا.ت: هر موقع تورو میبینم یاد بابات میوفتم
جیا: چرا
ا.ت:من و بابات خیلی همو دوست داشتیم ولی اتفاقاتی مانع عشقمون شدن....و تو حاصل عشق سابق ما هستی.... بیخیال
جیا: با اینکه یسری کلمات رو نفهمیدم ولی میدونم شما هنوزم همو دوست دارید
خنده ای عصبی کردم و گفتم: خب نظرت چیه شب و باهم بخوابیم
جیا: عالیه(خوشحال)
ا.ت: اخ بانی کوچولوم چقدر خنده هات شبیه... ایبابا چم شده
جیا: چیزی شده
ا.ت: ها نه...
تق تق
ا.ت: کیه
تهیونگ: بیام تو
ا.ت: بیا
جیا با دیدن تهیونگ ترسید و رفت پشت ا.ت قایم شد
تهیونگ: واو چه پرنسس کوچولوی زیبایی
ا.ت: جیا به عمو تهیونگ سلام کن
جیا: س... سلام
تهیونگ: چقدر تو کیوتی قشنگ مثل مامانت
ا.ت چشم غره ای به تهیونگ رفت
جیا: از اشنایی باهات خوشبختم
جیا از پشت ا.ت بیرون اومد و کنارش ایستاد
تهیونگ خم شد تا هم قد جیا بشه دستشو برد و موهای جیا رو نوازش کرد
ا.ت: جیا عمو تهیونگ با ما زندگی میکنن
جیا؛ اوهوم
جیا ناخود اگاه تهیونگ رو بغل کرد تهیونگ که خشکش زده بود همنجور به ا.ت نگاه میکرد که جیا ازش جدا شد
جیا: مامان بریم اتاقمو نشونم بده
ا.ت: بریم دخترم
........
صبح
جونگکوک ویو
۱۹.۷k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.