داستان:گیر یه مدرک کوفتی افتادم
پارت پنجم
راشل: هعع انتظار داشتم!!!
کاسل: شما ها اینجا چیکار می کنین (عصبانیت )
راشل: کاسل تو خیلی بدی تو باعث شدی پدرم بمیرم(داد زدن) و الان هم ما رو میخوای بکشی!!!
رز: هعیییی............. راشل... مواظب باش!
راوی: کاسل بیشتر عصبانی شد صبرش لبریز شد
کاسل: تو چه زری میزنی هان!
راوی: کاسل به راشل نزدیک شو و با حالت ترسناک نگاه کرد و یقه اون و گرفت!
رز: سرورم ___ ولش کنید یه اشتباهی کرد منظور بدی نداشت !
راوی: کاسل یه مشت کوبید تو صورت راشل و دوباره یقه شو گرفت !
رز: سروروم ... سرورم.. لطفا ولش کنید!!!!
راوی:کاسل همین طور داشت اون و میزد که یک دفعه دید روی گردنش یه علامت بود اون وایستاد و اون و ول کرد و رو به اون فرد سیاه پوش کرد و گفت
کاسل: نگاه کن این علامت خانواده درمان کننده است من این دختر و زنده میخوام!
راشل: خیلی عوضی هستی ! کاسل خیلی بدی.....
راوی: کاسل به راشل نزدیک شد و با نگاه ترسناک نگاه کرد
کاسل: مواظب حرف زدنت باش چون زنده می خوامت تو خیلی قدرت داری می دونستی!(عصبانیت) (چه رقت انگیز)
راشل: هان چی میگی؟!
رز: از همین می ترسیدم!!!!
راوی: فرد سیاه پوش هردوشون و بیهوش کرد و رز و گذاشت داخل قصر و راشل و بر د جای مخفی و دور افتاده
پابان پارت پنجم
دوستان شرمنده این پارت کم بود پارت های دیگه رو زیاد مینویسم
راشل: هعع انتظار داشتم!!!
کاسل: شما ها اینجا چیکار می کنین (عصبانیت )
راشل: کاسل تو خیلی بدی تو باعث شدی پدرم بمیرم(داد زدن) و الان هم ما رو میخوای بکشی!!!
رز: هعیییی............. راشل... مواظب باش!
راوی: کاسل بیشتر عصبانی شد صبرش لبریز شد
کاسل: تو چه زری میزنی هان!
راوی: کاسل به راشل نزدیک شو و با حالت ترسناک نگاه کرد و یقه اون و گرفت!
رز: سرورم ___ ولش کنید یه اشتباهی کرد منظور بدی نداشت !
راوی: کاسل یه مشت کوبید تو صورت راشل و دوباره یقه شو گرفت !
رز: سروروم ... سرورم.. لطفا ولش کنید!!!!
راوی:کاسل همین طور داشت اون و میزد که یک دفعه دید روی گردنش یه علامت بود اون وایستاد و اون و ول کرد و رو به اون فرد سیاه پوش کرد و گفت
کاسل: نگاه کن این علامت خانواده درمان کننده است من این دختر و زنده میخوام!
راشل: خیلی عوضی هستی ! کاسل خیلی بدی.....
راوی: کاسل به راشل نزدیک شد و با نگاه ترسناک نگاه کرد
کاسل: مواظب حرف زدنت باش چون زنده می خوامت تو خیلی قدرت داری می دونستی!(عصبانیت) (چه رقت انگیز)
راشل: هان چی میگی؟!
رز: از همین می ترسیدم!!!!
راوی: فرد سیاه پوش هردوشون و بیهوش کرد و رز و گذاشت داخل قصر و راشل و بر د جای مخفی و دور افتاده
پابان پارت پنجم
دوستان شرمنده این پارت کم بود پارت های دیگه رو زیاد مینویسم
۲.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.