همچنان ادامه پارت دو....
=هی! بچه های بیچاره! کافیه حالم به هم خورد!
با ترس نگاهی بالای سرشون انداختن. مردی سوار بر اسب درحالی که لبخند درخشانی زده بود نگاهشون میکرد!
حرفی که زده بود با چهره زیبا و امیدوار مرد فرق میکرد!
مرد دوباره به حرف اومد = نباید اینجا به هرکسی زود اعتماد کنید! ولی من قابل اعتمادم! اگه خواستید انسان رو از عروسک تشخیص بدید به سنجاق سینه ای که روی قلبشه نگاه کنید! اگه سیاه بود، بهش نزدیک نشید! و رنگاهی دیگه ، به مراتب بهتر میشن! قرمز و نارنجی! حتی بهشون نگاه هم نکنید ! و آبی و سبز میتونید دستشون رو بگیرید و صورتی خب...تحمل کردنشون کار سختیه! بهم اعتماد کنین...
و شروع به خندیدن کرد! کوک نگاهی به سنجاق سینه مرد کرد...برای امروز کافی بود! در دلش دعا میکرد انسان باشه ...اما...
+ ز...زرد چی؟
= زرد رنگ امیده! میتونید امیدوار باشید که قابل اعتمادم!
جیمین با جرعتی ک معلوم نبود از کجا اورده دست مرد رو گرفت و کوک این دفعه به جیمین گوش داد!
= تا حالا سنجاق سینه خودتون رو دیدید؟
جیمین دستی به سینه ش کشید. اون اصلا از وجود این سنجاق خبر نداشت!سنجاقش رو نگاه کرد. صورتیییی؟اون...اون مرد گفت صورتی رو نمیشه تحمل کرددد؟
+ یاااا این چ وضعیه! صورتی؟
کوک بلند میخندید و جیمین رو دست مینداخت! نگاهی به سینه خوش کرد با دیدن رنگ سفید تعجب کرد!
+ چرا... چرا سنجاق من سفیده!
مرد سوارکار از حالت اروم و شاینی تبدیل به یک علامت تعجب بزرگ شد!
= سفیدددددد؟ ا...امکان نداره!
کوک چهره ترسیده ش رو نشون مرد داد تا شاید دلش براش بسوزه براش توضیح بده چه کوفتی به سرش اومده!
= تنها افراد خاصی این سنجاق رو میتونن داشته باشن...کسایی که...کسایی که...قبلا هم اینجا بودن.حتی برای چندین بار!
با ترس نگاهی بالای سرشون انداختن. مردی سوار بر اسب درحالی که لبخند درخشانی زده بود نگاهشون میکرد!
حرفی که زده بود با چهره زیبا و امیدوار مرد فرق میکرد!
مرد دوباره به حرف اومد = نباید اینجا به هرکسی زود اعتماد کنید! ولی من قابل اعتمادم! اگه خواستید انسان رو از عروسک تشخیص بدید به سنجاق سینه ای که روی قلبشه نگاه کنید! اگه سیاه بود، بهش نزدیک نشید! و رنگاهی دیگه ، به مراتب بهتر میشن! قرمز و نارنجی! حتی بهشون نگاه هم نکنید ! و آبی و سبز میتونید دستشون رو بگیرید و صورتی خب...تحمل کردنشون کار سختیه! بهم اعتماد کنین...
و شروع به خندیدن کرد! کوک نگاهی به سنجاق سینه مرد کرد...برای امروز کافی بود! در دلش دعا میکرد انسان باشه ...اما...
+ ز...زرد چی؟
= زرد رنگ امیده! میتونید امیدوار باشید که قابل اعتمادم!
جیمین با جرعتی ک معلوم نبود از کجا اورده دست مرد رو گرفت و کوک این دفعه به جیمین گوش داد!
= تا حالا سنجاق سینه خودتون رو دیدید؟
جیمین دستی به سینه ش کشید. اون اصلا از وجود این سنجاق خبر نداشت!سنجاقش رو نگاه کرد. صورتیییی؟اون...اون مرد گفت صورتی رو نمیشه تحمل کرددد؟
+ یاااا این چ وضعیه! صورتی؟
کوک بلند میخندید و جیمین رو دست مینداخت! نگاهی به سینه خوش کرد با دیدن رنگ سفید تعجب کرد!
+ چرا... چرا سنجاق من سفیده!
مرد سوارکار از حالت اروم و شاینی تبدیل به یک علامت تعجب بزرگ شد!
= سفیدددددد؟ ا...امکان نداره!
کوک چهره ترسیده ش رو نشون مرد داد تا شاید دلش براش بسوزه براش توضیح بده چه کوفتی به سرش اومده!
= تنها افراد خاصی این سنجاق رو میتونن داشته باشن...کسایی که...کسایی که...قبلا هم اینجا بودن.حتی برای چندین بار!
۳.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.