سه پارتی
پارت ۱
ویو ات
صبح با تابیدن نور آفتاب از خاب پاشدم اول از همه گوشیمو چک کردم با دیدن پیام کوک ک نوشته بود شب مهمونی دعوت شده و منم میخواد با خودش ببره خوشحال شدم بلند شدم رفتم دستشویی و کارای لازمو کردم ی صبحانه مختصر خوردم و لباسامو عوض کردم تا یکم برم پیاده روی و برای خونه چیزی بخرم …..
منو کوک حدود ۸ ماهه ک با همیم من خیلی دوسش دارم ب حدی ک اگ ی روز باهاش حرف نزنم افسردگی میگیرم بگذریم … گوشیمو ورداشتم و از خونه اومدم بیرون درو بستم و راه افتادم هوا خیلی خوب بود با نسیم خنکی ک صورتم نوازش میکرد هر بار حال دلم بهتر میشد و با هر بار فک کردن ب مهمونی شوق و ذوقم برای مهمونی شب بیشتر میشد ….. بعد از ۵ مین رسیدم ب سوپر مارکت لوازم مورد نیاز خونه رو تو سبد خردیم گذاشتم و ب سمت صندوق رفتم خریدام رو حساب کردم و از سوپر اومدم بیرون چشمم ب مزون رو ب روی سوپر افتاد تو ویترینش لباسای قشنگی بود و باعث شد جذبش شم و دلم بخاد برم تو و لباس هاشو ببینم … وارد مزون شدم پر از لباس با طرح و رنگ مختلف بود …. از بین اون همه لباس از ی لباس خوشم اومد و خریدمش …
بلخره بعد از خرید لباس و مواد خوراکی برگشتم خونه ساعت ۲ بود … تصمیم گرفتم اول ناهار بخورم پس از تو کابینت ی بسته نودل ورداشتم و شرو کردم ب درس کردن نودل … بعد از خوردن ناهار رفتم حموم و ی دوش ۳۰ مینی گرفتم …
ی لانگ مشکی پوشیدم و شرو مردم ب خشک کردن موهام بعد از ۱۵ مین کارم تموم شد هنو خیلی وقت داشتم پس نشستم و سریال مورد علاقمو نگاه کردم ک ……
ویو ات
صبح با تابیدن نور آفتاب از خاب پاشدم اول از همه گوشیمو چک کردم با دیدن پیام کوک ک نوشته بود شب مهمونی دعوت شده و منم میخواد با خودش ببره خوشحال شدم بلند شدم رفتم دستشویی و کارای لازمو کردم ی صبحانه مختصر خوردم و لباسامو عوض کردم تا یکم برم پیاده روی و برای خونه چیزی بخرم …..
منو کوک حدود ۸ ماهه ک با همیم من خیلی دوسش دارم ب حدی ک اگ ی روز باهاش حرف نزنم افسردگی میگیرم بگذریم … گوشیمو ورداشتم و از خونه اومدم بیرون درو بستم و راه افتادم هوا خیلی خوب بود با نسیم خنکی ک صورتم نوازش میکرد هر بار حال دلم بهتر میشد و با هر بار فک کردن ب مهمونی شوق و ذوقم برای مهمونی شب بیشتر میشد ….. بعد از ۵ مین رسیدم ب سوپر مارکت لوازم مورد نیاز خونه رو تو سبد خردیم گذاشتم و ب سمت صندوق رفتم خریدام رو حساب کردم و از سوپر اومدم بیرون چشمم ب مزون رو ب روی سوپر افتاد تو ویترینش لباسای قشنگی بود و باعث شد جذبش شم و دلم بخاد برم تو و لباس هاشو ببینم … وارد مزون شدم پر از لباس با طرح و رنگ مختلف بود …. از بین اون همه لباس از ی لباس خوشم اومد و خریدمش …
بلخره بعد از خرید لباس و مواد خوراکی برگشتم خونه ساعت ۲ بود … تصمیم گرفتم اول ناهار بخورم پس از تو کابینت ی بسته نودل ورداشتم و شرو کردم ب درس کردن نودل … بعد از خوردن ناهار رفتم حموم و ی دوش ۳۰ مینی گرفتم …
ی لانگ مشکی پوشیدم و شرو مردم ب خشک کردن موهام بعد از ۱۵ مین کارم تموم شد هنو خیلی وقت داشتم پس نشستم و سریال مورد علاقمو نگاه کردم ک ……
۱۲.۵k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.