فصل دوم وانشات جونگ
چند سال بعد :
" جونگ کوک "
جونگ کوک : اومدم بگیرم ( خنده )
یونجی : بابا آلومتر بدو . بغلش کردم
جونگ کوک : خیله خب امروز تولد کیه ؟
ا/ت : دختر کوچولوی من ، عشق زندگیه من .
جونگ کوک : یااا پس من چیم ؟ ا/ت : تو که عشق اول و آخر منی . یونجی : میخواید من برم شما به عشق بازیتون برسید .
جونگ کوک و ا/ت : یونجی
یونجی: چیه ( خنده )
دینگ دینگ ( صدای زنگ در )
ا/ت : فکر کنم یونا ، تهیونگ و ارئوم کوچولو اومدن .
ا/ت : من در رو باز میکنم .
یونا : سلام ا/ت جونم ، ا/ت : سلام عزیزم بفرمایید . تهیونگ : سلام به همگی .
جونگ کوک و ا/ت : سلام :)
یونجی : خاله ارئوم میشه ببینم . یونا خم شد و به یونجی ارئوم رو نشون داد .
یونجی : واییییی خاله خیلی گولوگویه ( لبخند ) یونا : قربونت برم عزیز دلم .
منم سریع رفتم پیش یونجی و بغلش کردم ، جونگ کوک : ولی دختر من خوشگل تره ( خنده )
چند دقیقه بعد
........
[ ا/ت ، جونگ کوک ، تهیونگ ، یونا دست میزدن و آواز میخوندن ]
همگی باهم : تولدت مبارک ، تولدت مبارک ، شمع ها رو فوت کن ، یه سال جدید رو شروع کن ؛ ۱ ۲ ۳ یوهووووو 👏
تهیونگ : خوب دوربین کو
جونگ کوک : بزار برم بیارم . بفرمایید اینم دوربین ، همگی دور میز جمع بشید ، خوب خوب رو تایمره . ا/ت : همگی با هم بگیم یونجی .
چیک ( مثلا صدای عکس )
یونا : چقدر زود گذشت ، یونجی 5 سالش شد
جونگ کوک : آره خیلی زود گذشت .( لبخند )
ا/ت : خوب دیگه بریم شام
چند دقیقه بعد
......
سر میز شام =
یونجی : مامان و بابا من هدیه تولدمو هنوز از شما ۲ تا نگلفتم . ا/ت : ببخشید عزیزم . جونگ کوک : انقدر تو سر کار سرمون شلوغه ، نتونستیم بگیریم .
یونجی : حالا که اینجوریه من یه چیزی هست که میخوام . جونگ کوک : لب تر کن . یونجی : من خواهر/ برادر میخوام .
جونگ کوک : ( خنده )
یونجی : خوب چیه ؟ ا/ت یهو یه لبخند زد .
یونا : ا/ت یهو چی شد ؟ ( تعجب )
" ا/ت "
روبه جونگ کوک کردم . ا/ت : فکر کنم یونجی آرزوش برآورده شد ، جونگ کوک یهو بلند شد .
جونگ کوک : ا/ت چی گفتی (ذوق)
یونا و تهیونگ : اوووووو ا/ت : همونی که شنیدی . ( لبخند ) یهو جونگ کوک منو بغل کرد . جونگ کوک : عاشقتم ا/ت ؛
ا/ت : منم عاشقتم . یونجی : منم بغل میخوام . کوک یونجی رو بغل کرد ، همگی همدیگر رو بغل کردیم . یونا : من اینجا هویجم . تهیونگ بلند شد و بغلش کرد
تهیونگ : تو زندگی منی .
از اونور صدای ارئوم اومد .
ارئوم : یییییی . تهیونگ بغلش کرد ،اونا هم
همدیگر رو بغل کردن .
و تا آخر عمر با بدی و خوشی ساختیمو زندگی کردیم . ))
پایان وانشات جونگ کوک . امیدوارم خوشتون اومده باشه [♡]
اگر بد بود به بزرگیه خودتون ببخشید😅❤️
" جونگ کوک "
جونگ کوک : اومدم بگیرم ( خنده )
یونجی : بابا آلومتر بدو . بغلش کردم
جونگ کوک : خیله خب امروز تولد کیه ؟
ا/ت : دختر کوچولوی من ، عشق زندگیه من .
جونگ کوک : یااا پس من چیم ؟ ا/ت : تو که عشق اول و آخر منی . یونجی : میخواید من برم شما به عشق بازیتون برسید .
جونگ کوک و ا/ت : یونجی
یونجی: چیه ( خنده )
دینگ دینگ ( صدای زنگ در )
ا/ت : فکر کنم یونا ، تهیونگ و ارئوم کوچولو اومدن .
ا/ت : من در رو باز میکنم .
یونا : سلام ا/ت جونم ، ا/ت : سلام عزیزم بفرمایید . تهیونگ : سلام به همگی .
جونگ کوک و ا/ت : سلام :)
یونجی : خاله ارئوم میشه ببینم . یونا خم شد و به یونجی ارئوم رو نشون داد .
یونجی : واییییی خاله خیلی گولوگویه ( لبخند ) یونا : قربونت برم عزیز دلم .
منم سریع رفتم پیش یونجی و بغلش کردم ، جونگ کوک : ولی دختر من خوشگل تره ( خنده )
چند دقیقه بعد
........
[ ا/ت ، جونگ کوک ، تهیونگ ، یونا دست میزدن و آواز میخوندن ]
همگی باهم : تولدت مبارک ، تولدت مبارک ، شمع ها رو فوت کن ، یه سال جدید رو شروع کن ؛ ۱ ۲ ۳ یوهووووو 👏
تهیونگ : خوب دوربین کو
جونگ کوک : بزار برم بیارم . بفرمایید اینم دوربین ، همگی دور میز جمع بشید ، خوب خوب رو تایمره . ا/ت : همگی با هم بگیم یونجی .
چیک ( مثلا صدای عکس )
یونا : چقدر زود گذشت ، یونجی 5 سالش شد
جونگ کوک : آره خیلی زود گذشت .( لبخند )
ا/ت : خوب دیگه بریم شام
چند دقیقه بعد
......
سر میز شام =
یونجی : مامان و بابا من هدیه تولدمو هنوز از شما ۲ تا نگلفتم . ا/ت : ببخشید عزیزم . جونگ کوک : انقدر تو سر کار سرمون شلوغه ، نتونستیم بگیریم .
یونجی : حالا که اینجوریه من یه چیزی هست که میخوام . جونگ کوک : لب تر کن . یونجی : من خواهر/ برادر میخوام .
جونگ کوک : ( خنده )
یونجی : خوب چیه ؟ ا/ت یهو یه لبخند زد .
یونا : ا/ت یهو چی شد ؟ ( تعجب )
" ا/ت "
روبه جونگ کوک کردم . ا/ت : فکر کنم یونجی آرزوش برآورده شد ، جونگ کوک یهو بلند شد .
جونگ کوک : ا/ت چی گفتی (ذوق)
یونا و تهیونگ : اوووووو ا/ت : همونی که شنیدی . ( لبخند ) یهو جونگ کوک منو بغل کرد . جونگ کوک : عاشقتم ا/ت ؛
ا/ت : منم عاشقتم . یونجی : منم بغل میخوام . کوک یونجی رو بغل کرد ، همگی همدیگر رو بغل کردیم . یونا : من اینجا هویجم . تهیونگ بلند شد و بغلش کرد
تهیونگ : تو زندگی منی .
از اونور صدای ارئوم اومد .
ارئوم : یییییی . تهیونگ بغلش کرد ،اونا هم
همدیگر رو بغل کردن .
و تا آخر عمر با بدی و خوشی ساختیمو زندگی کردیم . ))
پایان وانشات جونگ کوک . امیدوارم خوشتون اومده باشه [♡]
اگر بد بود به بزرگیه خودتون ببخشید😅❤️
۱۰۵.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.