پارت 21
پارت 21
حسین: این دفعه که هیچی اما دفعه بعد به خواهی به کسی صدمه بزنی دستگیرت می کنم اقا از پشت خنجر بزن از یه طرف دیگه حمله کن
من: باشه باشه
خسته شدم دیگه از بس بهم شک وارد شد ذهنم درگیر حرفای رویا درباره دایی ام قلبم درگیر رایان روانم درگیر با حساسات و عقلم خودم خواستم انتقام بگیرم خودم کردم با خودم باد
حسین مدارکا به رویا داد رفت رویا اون چک می کرد منم حرفای رویا که دایی ام زنگ زد گذاشتم بلند گو
من: جانم دایی
دایی: چطوری عشق دایی
من: خوبم دایی تازه می خواهیم بریم دوباره کیش دارم وسایلم جمع می کنم
دایی: بس اتیش انتقامت خاموش شد
من: اره یکم یکی دوتا کردم بی خیال شدم اها دایی تو ایرانی
دایی: خوبه نه دایی من پاریس درگیر کارام
من: اها باشه بس بگرد دنبال یه زندایی خوشگل برام
دایی: شیطون
قطع کردم
رویا: دیگه شک ندارم
من: بسه رویا بسته دیگه
بغلم کرد
رویا: اروم باش عزیزم همه چیز درست میشه
رفتم تو اتاقم خب بیا دوباره شروع کنیم درست هشت سال پیش رایام علیکی بهم گفت این سایت هک کنم اما در اصل اون رایان نبود چون اون بیرون شهر تو باز داشتگاه بود من اون سایت هک کردم داشتم توش می گشتم که درباره یه خلافکارا و پلیسا و خیلی چیزای دیگه بود بعد رفتم به دایی درباره اش گفتم دایی عصبی شد رفت بیرون دست فرداش پلیسا منو گرفتن بردن زندان بعد هشت سال برگشتم رفتم پیش دایی
همه تو ذهنم بروز کردم درست صبح بود اگه همه کار دایی باشه بس دایی چرا این کار با من می کنه واستا دایی این همه اشنا و پارتی داره بس چرا منو بیرون نیاورد
دایی با من چه مشکلی داره رفتم یه دوش گرفتم به حسین زنگ زدم
حسین: اول صبحی چیکار داری اخه من این موقعه سر کار نمیرم بعد تو
من: برو خونه رایان
حسین: چی خوبی بریم دکتر
من: برو به عنوان رفیق من اونجا بعد رفتن میری بالا تمام وسایل منو جمع می کنی ارت پرسید من کجام چیکار می کنم میگی خونه توم تمام
حسین: ای خدا تو روز تعطیل باید کار کنم
من: گم شو
قطع کردم دراز کشیدم
رمان از زبان حسین@@$^&)
هی خدا به دادم برس
حاضر شدم رفتم دم خونه رایان اخه من کی تو میشم
زنگ زدم
ایفون:شما
من: از طرف فرشته اومدم وسایلش ببرم
در باز شد رفتم تو یه قصر لعنتی
رایان: تو کی باشی وسایل زن منو ببری
من: زن فرشته کی عروسی کرد
رایان: اونش به تو ربط نداره اصلا تو کی اونی
من: ببین داداش من دنبال دردسر نیستم فرشته بهم گفته منم انجام میدم بگو اتاقش کجاست برم
رایان: چی کاری
من: پلیسم
رایان: بس فرشته رفیق پلیس هم داره
من: با اجازه دست خوبه یا نه
عصابش خورد شد اتاق گفت من رفتم باز این دختر با اسلحه کار کرد خدایا این دفعه سرهنگ منو می کشه
حالا ولش یه زن باید این وسایل جمع کن محرم نا محرمی گفتن وسایل جمع کردم رفتم بیرون
من: بااجازه
حسین: این دفعه که هیچی اما دفعه بعد به خواهی به کسی صدمه بزنی دستگیرت می کنم اقا از پشت خنجر بزن از یه طرف دیگه حمله کن
من: باشه باشه
خسته شدم دیگه از بس بهم شک وارد شد ذهنم درگیر حرفای رویا درباره دایی ام قلبم درگیر رایان روانم درگیر با حساسات و عقلم خودم خواستم انتقام بگیرم خودم کردم با خودم باد
حسین مدارکا به رویا داد رفت رویا اون چک می کرد منم حرفای رویا که دایی ام زنگ زد گذاشتم بلند گو
من: جانم دایی
دایی: چطوری عشق دایی
من: خوبم دایی تازه می خواهیم بریم دوباره کیش دارم وسایلم جمع می کنم
دایی: بس اتیش انتقامت خاموش شد
من: اره یکم یکی دوتا کردم بی خیال شدم اها دایی تو ایرانی
دایی: خوبه نه دایی من پاریس درگیر کارام
من: اها باشه بس بگرد دنبال یه زندایی خوشگل برام
دایی: شیطون
قطع کردم
رویا: دیگه شک ندارم
من: بسه رویا بسته دیگه
بغلم کرد
رویا: اروم باش عزیزم همه چیز درست میشه
رفتم تو اتاقم خب بیا دوباره شروع کنیم درست هشت سال پیش رایام علیکی بهم گفت این سایت هک کنم اما در اصل اون رایان نبود چون اون بیرون شهر تو باز داشتگاه بود من اون سایت هک کردم داشتم توش می گشتم که درباره یه خلافکارا و پلیسا و خیلی چیزای دیگه بود بعد رفتم به دایی درباره اش گفتم دایی عصبی شد رفت بیرون دست فرداش پلیسا منو گرفتن بردن زندان بعد هشت سال برگشتم رفتم پیش دایی
همه تو ذهنم بروز کردم درست صبح بود اگه همه کار دایی باشه بس دایی چرا این کار با من می کنه واستا دایی این همه اشنا و پارتی داره بس چرا منو بیرون نیاورد
دایی با من چه مشکلی داره رفتم یه دوش گرفتم به حسین زنگ زدم
حسین: اول صبحی چیکار داری اخه من این موقعه سر کار نمیرم بعد تو
من: برو خونه رایان
حسین: چی خوبی بریم دکتر
من: برو به عنوان رفیق من اونجا بعد رفتن میری بالا تمام وسایل منو جمع می کنی ارت پرسید من کجام چیکار می کنم میگی خونه توم تمام
حسین: ای خدا تو روز تعطیل باید کار کنم
من: گم شو
قطع کردم دراز کشیدم
رمان از زبان حسین@@$^&)
هی خدا به دادم برس
حاضر شدم رفتم دم خونه رایان اخه من کی تو میشم
زنگ زدم
ایفون:شما
من: از طرف فرشته اومدم وسایلش ببرم
در باز شد رفتم تو یه قصر لعنتی
رایان: تو کی باشی وسایل زن منو ببری
من: زن فرشته کی عروسی کرد
رایان: اونش به تو ربط نداره اصلا تو کی اونی
من: ببین داداش من دنبال دردسر نیستم فرشته بهم گفته منم انجام میدم بگو اتاقش کجاست برم
رایان: چی کاری
من: پلیسم
رایان: بس فرشته رفیق پلیس هم داره
من: با اجازه دست خوبه یا نه
عصابش خورد شد اتاق گفت من رفتم باز این دختر با اسلحه کار کرد خدایا این دفعه سرهنگ منو می کشه
حالا ولش یه زن باید این وسایل جمع کن محرم نا محرمی گفتن وسایل جمع کردم رفتم بیرون
من: بااجازه
۴.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.