هیونلیکس پارت ۶
هیونجین به سازمان پلیس رفت و گفت: استاد چوی سای ناینگ یکی داشت دنبالم میکرد، انگار میخاست ادرس اینجا رو در بیاره یا چمیدونم . تا اینکه هیون یاد قضیهی پدرش افتاده و گفت: استاد میشه من یه پروند رو حل کنم و شمام کمکم کنید؟
چی سای ناینگ به چونه ش دست زد و به هیون نگاه کرد و گفت: باشه اما چه پرونده ای
هیون با خوشحالی گفت: مرسیییی، پرونده پدر و مادرم
چوی سای گفت: توی پاریس اطلاعات پدر و مادرت نیست باید بریم کره *پلیس بینالمللی کره ای*
هیون گفت: اوکی من با هواپیما خودم رو میرسونم
و هیون به راه افتاد، توی هوای پاییز اون نسیم خنک خورد تو صورت هیونجین ،یه لبخند زد ،نفس عمیقی کشید و به راهش به سمت خونه عمه و عموش ادامه داد.
در خونه رو باز کرد و سلام کرد، گفت : عمه و عمو من باید وسایل رو جمع کنم برم کره
عمه هیون گفت: چیی؟ چرا؟
هیون گفت: یه کار کوچیک دارم شاید برگردم شایدم برنگردم نمیدونم
عموش گفت: مراقب خودت باش!
هیون گفت: اوکی مرسی.
هیونجین وسایل شو جمع کرد و ناگهان چشمش به ظرف غذا های فلیکس و نامه هاش افتاد بود یه گوشه، تک تک ظرف غذا هارو جمع کرد و گذاشت توی کیسه شفاف تا به فلیکس بده، نامه هشو گذاشت توی چمدون .
وقتی که کار جمع کرد وسایل ش تموم شد یه نامه برای فلیکس نوشت ( فلیکس مرسی بابت غذا های خوش مزه ت که من همیشه خسته برمیگشتم از کار و تو اون نامه های خوب رو مینویسیدی و به من امید میدادی ولی هنوز درک نمیکنم چرا اینکارو میکردی و ببخشید اون موقع زدم به شونت نمیخاستم اینجوری بشه و من باید به کره برم ولی بازم ممکنه اونجا همدیگر رو ببینیم و مراقب خودت باش، هوانگ هیونجین. )
این نامه رو نوشت و به عمه ش داد تا اگه فلیکس رو دید بهش بده
______★_____
مرسی که ۲۰ تاییم کردید گیگلییی هاممممم و ببخشید دیر گذاشتم چون امتحان زبان داشتم و دارممم و اگه از این شاخه به اون شاخه پریدم و بعضی جاها رو نفهمیدید شرم سارم و بازم هم ببخشید 💓
چی سای ناینگ به چونه ش دست زد و به هیون نگاه کرد و گفت: باشه اما چه پرونده ای
هیون با خوشحالی گفت: مرسیییی، پرونده پدر و مادرم
چوی سای گفت: توی پاریس اطلاعات پدر و مادرت نیست باید بریم کره *پلیس بینالمللی کره ای*
هیون گفت: اوکی من با هواپیما خودم رو میرسونم
و هیون به راه افتاد، توی هوای پاییز اون نسیم خنک خورد تو صورت هیونجین ،یه لبخند زد ،نفس عمیقی کشید و به راهش به سمت خونه عمه و عموش ادامه داد.
در خونه رو باز کرد و سلام کرد، گفت : عمه و عمو من باید وسایل رو جمع کنم برم کره
عمه هیون گفت: چیی؟ چرا؟
هیون گفت: یه کار کوچیک دارم شاید برگردم شایدم برنگردم نمیدونم
عموش گفت: مراقب خودت باش!
هیون گفت: اوکی مرسی.
هیونجین وسایل شو جمع کرد و ناگهان چشمش به ظرف غذا های فلیکس و نامه هاش افتاد بود یه گوشه، تک تک ظرف غذا هارو جمع کرد و گذاشت توی کیسه شفاف تا به فلیکس بده، نامه هشو گذاشت توی چمدون .
وقتی که کار جمع کرد وسایل ش تموم شد یه نامه برای فلیکس نوشت ( فلیکس مرسی بابت غذا های خوش مزه ت که من همیشه خسته برمیگشتم از کار و تو اون نامه های خوب رو مینویسیدی و به من امید میدادی ولی هنوز درک نمیکنم چرا اینکارو میکردی و ببخشید اون موقع زدم به شونت نمیخاستم اینجوری بشه و من باید به کره برم ولی بازم ممکنه اونجا همدیگر رو ببینیم و مراقب خودت باش، هوانگ هیونجین. )
این نامه رو نوشت و به عمه ش داد تا اگه فلیکس رو دید بهش بده
______★_____
مرسی که ۲۰ تاییم کردید گیگلییی هاممممم و ببخشید دیر گذاشتم چون امتحان زبان داشتم و دارممم و اگه از این شاخه به اون شاخه پریدم و بعضی جاها رو نفهمیدید شرم سارم و بازم هم ببخشید 💓
۳.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.