purple love
purple love
پارت۱۷
ات
یه قطره اشک از چشمام چکید،توی این چند روز فقط داشتم گریه میکردم چرا باید عاشق یکی بشم که اصلا منو دوست نداره؟
پنج سال بعد
در اتاق آروم باز شد
یونجی.مامان جونم؟بیدار نمیشی؟
یونجی پرید روی تخت
یونجی.مامانی بیدار شو دیگه
ات.یونجی خاله باز تو به من گفتی مامان؟
یونجی.اخه دوست دارم تو مامانم باشی نه میونگ
ات.نباید مامانتو به اسم کوچیک صدا بزنی باید بهش بگی مامان خب؟
یونجی.باشه،راستی خاله مامانبزرگ گفت که بیای پایین انگاری قراره مهمون بیاد
ات.نگفت مهمونا کیان؟
یونجی.نه فقط بهم گفت که بیام بیدارت کنم خاله جون
ات.باشه عزیزم تو برو منم میام
یونجی.باشه
یونجی رفت پایین منم از روی تخت بلند شدم،یونجی دختر میونگ بود خیلی هم شیطون بود درست مثل بچگیای من،هر خبری که میشد همیشه میومد بهم میگفت بعد از لیسا بهترین دوستم یونجیه با این که پنج سالشه اما از یه دختر بیست ساله هم بیشتر میفهمه،مثل خودم منحرفه،بعد از رفتن جیمین از بابام خواستم خونه رو عوض کنه چون اتاقاش بوی جیمینو میداد منم نمیتونستم توی این وضع زندگی کنم،اون موقع هر شب میرفتم توی اتاقی که مال جیمین بود تا صبح گریه میکردم حتی بعضی وقتا به خودکشی هم فکر میکردم اما با خودم میگفتم جیمین ارزش این چیزا رو نداره،مطمئنم اون الان با اون دختری که دوسش داشت ازدواج کرده
بیخیال این فکرا شدم کنجکاو بودم بفهمم مهمون کیه پس سریع کرامو انجام دادم رفتم پایین
ات.صبح بخیرر
م.ا.صبح بخیر دخترم
میونگ.به به خانوم بلاخره از تخت خوابش دل کند
ات.میونگ تو کارو زندگی نداری هر روز میای اینجا،نمیتونی خونه بشینی به شوهرت برسی؟
میونگ.خونه ی بابامه به تو چه
م.ا.بس کنید دیگه خجالت نمیکشید پیر شدید هنوز با هم دعوا میکنید؟
ات.واا مامان من که هنوز جوونم حالا میونگ شاید پیر باشه ولی من نه
میونگ.یااا من کجا پیرممم؟
یونجی.خالع منو ببر پارک
ات.امروز حوصله ندارم خاله جون بزار برا یه روز دیگه
یونجی.تروخودا(مظلوم)
م.ا.خب ببرش بچه رو
ات.هوفف خیله خب
یونجی.اخجونننن
ات.راستی مامان مهمونا کیان؟
م.ا.قراره عموتینا از آلمان برگردن میخان برای همیشه کره بمونن دیگه بر نمیکردم آلمان
ات.جیمین هم میاد؟
م.ا.زن عموت گفت به احتمال زیاد نیاد چون کار داره
ات.اوهوم
داشتم میرفتم اتاقم تا لباسمو عوض کنم همزمان داشتم آرزو میکردم جیمین نیاد اصلا دلم نمیخاد ببینمش
لباسمو پوشیدم رفتم پایین...
شرطا
۳۰ لایک
۲۵ کامنت
پارت۱۷
ات
یه قطره اشک از چشمام چکید،توی این چند روز فقط داشتم گریه میکردم چرا باید عاشق یکی بشم که اصلا منو دوست نداره؟
پنج سال بعد
در اتاق آروم باز شد
یونجی.مامان جونم؟بیدار نمیشی؟
یونجی پرید روی تخت
یونجی.مامانی بیدار شو دیگه
ات.یونجی خاله باز تو به من گفتی مامان؟
یونجی.اخه دوست دارم تو مامانم باشی نه میونگ
ات.نباید مامانتو به اسم کوچیک صدا بزنی باید بهش بگی مامان خب؟
یونجی.باشه،راستی خاله مامانبزرگ گفت که بیای پایین انگاری قراره مهمون بیاد
ات.نگفت مهمونا کیان؟
یونجی.نه فقط بهم گفت که بیام بیدارت کنم خاله جون
ات.باشه عزیزم تو برو منم میام
یونجی.باشه
یونجی رفت پایین منم از روی تخت بلند شدم،یونجی دختر میونگ بود خیلی هم شیطون بود درست مثل بچگیای من،هر خبری که میشد همیشه میومد بهم میگفت بعد از لیسا بهترین دوستم یونجیه با این که پنج سالشه اما از یه دختر بیست ساله هم بیشتر میفهمه،مثل خودم منحرفه،بعد از رفتن جیمین از بابام خواستم خونه رو عوض کنه چون اتاقاش بوی جیمینو میداد منم نمیتونستم توی این وضع زندگی کنم،اون موقع هر شب میرفتم توی اتاقی که مال جیمین بود تا صبح گریه میکردم حتی بعضی وقتا به خودکشی هم فکر میکردم اما با خودم میگفتم جیمین ارزش این چیزا رو نداره،مطمئنم اون الان با اون دختری که دوسش داشت ازدواج کرده
بیخیال این فکرا شدم کنجکاو بودم بفهمم مهمون کیه پس سریع کرامو انجام دادم رفتم پایین
ات.صبح بخیرر
م.ا.صبح بخیر دخترم
میونگ.به به خانوم بلاخره از تخت خوابش دل کند
ات.میونگ تو کارو زندگی نداری هر روز میای اینجا،نمیتونی خونه بشینی به شوهرت برسی؟
میونگ.خونه ی بابامه به تو چه
م.ا.بس کنید دیگه خجالت نمیکشید پیر شدید هنوز با هم دعوا میکنید؟
ات.واا مامان من که هنوز جوونم حالا میونگ شاید پیر باشه ولی من نه
میونگ.یااا من کجا پیرممم؟
یونجی.خالع منو ببر پارک
ات.امروز حوصله ندارم خاله جون بزار برا یه روز دیگه
یونجی.تروخودا(مظلوم)
م.ا.خب ببرش بچه رو
ات.هوفف خیله خب
یونجی.اخجونننن
ات.راستی مامان مهمونا کیان؟
م.ا.قراره عموتینا از آلمان برگردن میخان برای همیشه کره بمونن دیگه بر نمیکردم آلمان
ات.جیمین هم میاد؟
م.ا.زن عموت گفت به احتمال زیاد نیاد چون کار داره
ات.اوهوم
داشتم میرفتم اتاقم تا لباسمو عوض کنم همزمان داشتم آرزو میکردم جیمین نیاد اصلا دلم نمیخاد ببینمش
لباسمو پوشیدم رفتم پایین...
شرطا
۳۰ لایک
۲۵ کامنت
۱۳.۲k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.