💜فرشته من🤍
💜فرشته من🤍
پارت ۱۴
ارسلان:بعد خرید رفتیم سمت ماشینا دیانا تو ماشین من بود نیکا هم تو ماشین متین وقتی سوار ماشین شدیم یادم افتاد دیانا میخواست یه چیزی بهم بگه واسه همین گفتم(دیانا قضیه متین و دیگه بگو)
دیانا:قول بده جوش نیاری
ارسلان:قول میدم بگو
دیانا:ببین متین از نیکا خوشش اومده
ارسلان:چی
دیانا:قول دادی
ارسلان:آخه متین چی تو خودش دیده که از خواهر من خوشش اومده
دیانا:دیگه داری زیاد روی میکنی اونم دل احساس داره
ارسلان:خب چرا نیومد به خودم نگفت
دیانا:ولش کن اینارو من یه نقشه ای دارم که میتونه خود متین به نیکا بگه
ارسلان:چه نقشه ای
دیانا:بعد اینکه نیکا رو رسوندیم خونش سه نفری میریم طلا فروشی متین یه حلقه میگیره واسه نیکا بعد تو مهمونی خالتینا متین حلقرو میده به نیکا بعدشم یه عروسی دعوت میشیم😀
ارسلان:اول باید ببینیم نظر نیکا چیه
دیانا:مطمئنن نظرش مثبته هر وقت اسم متین میاد برق تو چشاشه
ارسلان:خب بابا
۲۰ مین بعد.......
ارسلان:خب رسیدیم
دیانا:جلوی متین جوش نیاریا
ارسلان:نه بابا اونم دل داره دیگه
دیانا:معلومه چته تا چن دیقه پیش یه جور دیگه حرف میزدی
ارسلان:خب دیگه آدم به مرور زمان عوض میشه
دیانا:تو همین چن دیقه تو عوض شدی
ارسلان:ولش کن حالا بریم به متین بگیم
دیانا:آره بریم رفتیم پیش متین نقشه ای کشیده بودم رو گفتم متین هم قبول کرد بعد خریدن حلقه متین رفت خونه خودشون منو ارسلان هم رفتیم خونه
ارسلان:دیانا
دیانا:بلهههه
ارسلان:میگم بیا بهم بگو کدوم لباس و بپوشم
دیانا:اومدم رفتم تو اتاقش که دیدم کلی لباس ریخته رو تخت نشسته گوشه تخت
ارسلان:خب بگو کدومشون
دیانا:یعنی خودتت هیچ نظری نداری
ارسلان:نظر که دارم میگم این تیشرت بنفشه با اون شلوار سیاهه یا این تیشرت سیاهه با همین شلوار سیاهه یا این تیشرت آبیِ آسمونی که روش خفاش داره با این شلوار لی آبی
دیانا:رنگ مورد علاقت چیه؟
ارسلان:بنفش تو چی
دیانا:من سفید و بنفش
ارسلان:آها حالا نظرتو بگو راجب لباس
دیانا:بنظرم این تیشرت بنفش با شلوار سیاهه
ارسلان:مرسی بابات نظرت
دیانا:خواهش میکنم فقط یه چیزی
ارسلان:چه چیزی
دیانا:مهمونی ساعت چنده
ارسلان:ساعت ۸ تا نصف شب
دیانا:آها فقط یه چیز دیگه
ارسلان:دیگه چی
دیانا:کی با خاله اینات هماهنگ کنیم
ارسلان:راس میگی الان زنگ میزنم
دیانا:راستی به مامانتم نگفتیم
ارسلان:الان زنگ میزنم دیگه
دیانا:باش پس من برم
ارسلان: بعد رفتن دیانا زنگ زدم به مامانم
مکالمه(💜ارسلان💖بیتا)
💜سلام مامان
💖سلام پسرم خوبی
💜قربونت تو خوبی
💖آره منم خوبم شکر خدا کاری داشتی
💜آره مامان راستش یکی از نیکا خوشش اومده
💖نیکا میدونه
💜نه مامان زنگ زدم بهت بگم نظرت چیه
💖خب من ندیده و نشناخته چی بگم
💜میشناسیش متین رفیقم
💖متین!
💜آره متین
💖خب حالا الان باید چیکار کنیم
💜خب مامان یه نقشه عالی دارم
💖خب بگو
💜مامان با خاله اینا هماهنگ میکنیم وسط رقصیدن یهو آهنگ عوض شه متین زانو بزنه حلقه رو بده به نیکا
💖فکر خوبیه فکر خودت بود
💜نه مامان داخل مهمونی میگم فکر کی بود خاله پیشته
💖نه خالت رفته واسه امشب خرید کنه منم گفتم خونه بمونم
💜آها پس الان زنگ میزنم به خاله
💖باش مادر
💜کاری نداری فدات شم
💖نه عزیزم
💜پس خداحافظ
💖خداحافظ
ادامه دارد.....
حمایت پلیز
پارت ۱۴
ارسلان:بعد خرید رفتیم سمت ماشینا دیانا تو ماشین من بود نیکا هم تو ماشین متین وقتی سوار ماشین شدیم یادم افتاد دیانا میخواست یه چیزی بهم بگه واسه همین گفتم(دیانا قضیه متین و دیگه بگو)
دیانا:قول بده جوش نیاری
ارسلان:قول میدم بگو
دیانا:ببین متین از نیکا خوشش اومده
ارسلان:چی
دیانا:قول دادی
ارسلان:آخه متین چی تو خودش دیده که از خواهر من خوشش اومده
دیانا:دیگه داری زیاد روی میکنی اونم دل احساس داره
ارسلان:خب چرا نیومد به خودم نگفت
دیانا:ولش کن اینارو من یه نقشه ای دارم که میتونه خود متین به نیکا بگه
ارسلان:چه نقشه ای
دیانا:بعد اینکه نیکا رو رسوندیم خونش سه نفری میریم طلا فروشی متین یه حلقه میگیره واسه نیکا بعد تو مهمونی خالتینا متین حلقرو میده به نیکا بعدشم یه عروسی دعوت میشیم😀
ارسلان:اول باید ببینیم نظر نیکا چیه
دیانا:مطمئنن نظرش مثبته هر وقت اسم متین میاد برق تو چشاشه
ارسلان:خب بابا
۲۰ مین بعد.......
ارسلان:خب رسیدیم
دیانا:جلوی متین جوش نیاریا
ارسلان:نه بابا اونم دل داره دیگه
دیانا:معلومه چته تا چن دیقه پیش یه جور دیگه حرف میزدی
ارسلان:خب دیگه آدم به مرور زمان عوض میشه
دیانا:تو همین چن دیقه تو عوض شدی
ارسلان:ولش کن حالا بریم به متین بگیم
دیانا:آره بریم رفتیم پیش متین نقشه ای کشیده بودم رو گفتم متین هم قبول کرد بعد خریدن حلقه متین رفت خونه خودشون منو ارسلان هم رفتیم خونه
ارسلان:دیانا
دیانا:بلهههه
ارسلان:میگم بیا بهم بگو کدوم لباس و بپوشم
دیانا:اومدم رفتم تو اتاقش که دیدم کلی لباس ریخته رو تخت نشسته گوشه تخت
ارسلان:خب بگو کدومشون
دیانا:یعنی خودتت هیچ نظری نداری
ارسلان:نظر که دارم میگم این تیشرت بنفشه با اون شلوار سیاهه یا این تیشرت سیاهه با همین شلوار سیاهه یا این تیشرت آبیِ آسمونی که روش خفاش داره با این شلوار لی آبی
دیانا:رنگ مورد علاقت چیه؟
ارسلان:بنفش تو چی
دیانا:من سفید و بنفش
ارسلان:آها حالا نظرتو بگو راجب لباس
دیانا:بنظرم این تیشرت بنفش با شلوار سیاهه
ارسلان:مرسی بابات نظرت
دیانا:خواهش میکنم فقط یه چیزی
ارسلان:چه چیزی
دیانا:مهمونی ساعت چنده
ارسلان:ساعت ۸ تا نصف شب
دیانا:آها فقط یه چیز دیگه
ارسلان:دیگه چی
دیانا:کی با خاله اینات هماهنگ کنیم
ارسلان:راس میگی الان زنگ میزنم
دیانا:راستی به مامانتم نگفتیم
ارسلان:الان زنگ میزنم دیگه
دیانا:باش پس من برم
ارسلان: بعد رفتن دیانا زنگ زدم به مامانم
مکالمه(💜ارسلان💖بیتا)
💜سلام مامان
💖سلام پسرم خوبی
💜قربونت تو خوبی
💖آره منم خوبم شکر خدا کاری داشتی
💜آره مامان راستش یکی از نیکا خوشش اومده
💖نیکا میدونه
💜نه مامان زنگ زدم بهت بگم نظرت چیه
💖خب من ندیده و نشناخته چی بگم
💜میشناسیش متین رفیقم
💖متین!
💜آره متین
💖خب حالا الان باید چیکار کنیم
💜خب مامان یه نقشه عالی دارم
💖خب بگو
💜مامان با خاله اینا هماهنگ میکنیم وسط رقصیدن یهو آهنگ عوض شه متین زانو بزنه حلقه رو بده به نیکا
💖فکر خوبیه فکر خودت بود
💜نه مامان داخل مهمونی میگم فکر کی بود خاله پیشته
💖نه خالت رفته واسه امشب خرید کنه منم گفتم خونه بمونم
💜آها پس الان زنگ میزنم به خاله
💖باش مادر
💜کاری نداری فدات شم
💖نه عزیزم
💜پس خداحافظ
💖خداحافظ
ادامه دارد.....
حمایت پلیز
۶.۲k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.