SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۲۲
ایل سونگ:خوب دیگه....بریم قرار داد آخر رو ببندیم و تمومش کنیم...
کلارا:اوکی...
کلارا و ایل سونگ به اتاق اعضا رفتن....بعد از این که قرارداد آخر رو بستن همه خارج شدن...اعضا به سمت خونه رفتن....کلارا هم سریع لباس هاشو عوض کرد و به سمت خونه رفت....باید از اعضا زود تر میرسید...سوار موتورش شد و با سرعت بالایی حرکت کرد....تو راه از کنار ماشین شوگا با سرعت بالایی رد شد....شوگا از پنجره موتور رو دید که با سرعت زیادی رد شد....جیهوپ و شوگا در یک ماشین بودن....بقیه اعضا هم تو ماشین هایه دیگه....
جیهوپ:چقدر تند میرفت....هیییی....اماناز این بچه ها...(خنده)
شوگا:از کجا میدونی بچه بود؟...
جیهوپ:از پشت مشخصبود...قدش کوتاه بود...
شوگا:ولی ربطی به قد نداره....شاید اون بزرگ تر از چیزی باشه که فکر میکنی...
جیهوپ:درسته...حتی پسر یا دختر بودنش مشخص نبود...کلاه کاسکت و لباس مخصوص داشت...
شوگا:خوبه خودت فهمیدی....
شوگا به پلاک اون موتور شک کرده بود....انگار پلاک آشنایی داشت...موتور از نظر رنگ شبیه موتور کلارا بود....ولی خوب...از یک موتور چند تا هست دیگه...شوگا تو همین فکر را بود که به خونه رسید....بقیه اعضا از ماشین هاشون پیاده شدن و وارد خونه شدن...
شوگا:کلارا برگشته؟...
بادیگارد:بله قربان...همین چند دقیقه پیش برگشتن...
شوگا:چند دقیقه پیش؟...خیلی خوب...میتونی بری...
شوگا وارد امارت شد....همه برای خواب رفتن...شوگا به اتاق کلارا رفت...در زد و وارد شد...کلارا هنوز نخوابیده بود و داشت کتاب میخوند...عجیب بود....این وقت صبح بیدار باشه؟....البته رفتار هایه این چند روزش کلا عجیب بود!...
کلارا:سلام...بابا..(لبخند ضایع)
شوگا:سلام...خوب...با چی برگشتی خونه؟...
کلارا:با ماشین رفیقم....چطور مگه؟..
شوگا:هیچی...غذا خوردی؟...الان گشنه ات نیست؟..
کلارا:نه...لازم نیست نگرانم باشین...(لبخند)
شوگا:باشه...
کلارا:شما گرسنه نیستین؟...
شوگا:نه...کلارا...
کلارا:بله؟..
شوگا:نمیخواستم بهت سخت بگیرم ولی...ولی از این به بعد حق نداری دیر بیای خونه....اگه هم خواستی جایی تا آخر شب بمونی ....میتونی با بادیگارد بری و با همون ها برگردی....
کلارا:این که سخت گیری نیست فقط برای مواظبت از خودمه...(خنده)
شوگا:آم فکر کنمآره...(لبخند)
شوگا بعد کمی حرف زدن با کلارا از اتاق خارج شد...به باغ پشت خونه اش رفت...هروقت ذهنش درگیر میشد اون جارو انتخاب میکرد...رویه صندلی نشست...
شوگا:مطمئنم کلارا داره چیزی رو پنهان میکنه...(با خودش)
جیهوپ:آره...منم همین حس رو دارم...
شوگا:تو کی اومدی؟..(تعجب)
جیهوپ:منم اینجا میام....خوب...می خوای چیکار کنی؟..
لایک و کامنت یادتون نره❤
PART||۲۲
ایل سونگ:خوب دیگه....بریم قرار داد آخر رو ببندیم و تمومش کنیم...
کلارا:اوکی...
کلارا و ایل سونگ به اتاق اعضا رفتن....بعد از این که قرارداد آخر رو بستن همه خارج شدن...اعضا به سمت خونه رفتن....کلارا هم سریع لباس هاشو عوض کرد و به سمت خونه رفت....باید از اعضا زود تر میرسید...سوار موتورش شد و با سرعت بالایی حرکت کرد....تو راه از کنار ماشین شوگا با سرعت بالایی رد شد....شوگا از پنجره موتور رو دید که با سرعت زیادی رد شد....جیهوپ و شوگا در یک ماشین بودن....بقیه اعضا هم تو ماشین هایه دیگه....
جیهوپ:چقدر تند میرفت....هیییی....اماناز این بچه ها...(خنده)
شوگا:از کجا میدونی بچه بود؟...
جیهوپ:از پشت مشخصبود...قدش کوتاه بود...
شوگا:ولی ربطی به قد نداره....شاید اون بزرگ تر از چیزی باشه که فکر میکنی...
جیهوپ:درسته...حتی پسر یا دختر بودنش مشخص نبود...کلاه کاسکت و لباس مخصوص داشت...
شوگا:خوبه خودت فهمیدی....
شوگا به پلاک اون موتور شک کرده بود....انگار پلاک آشنایی داشت...موتور از نظر رنگ شبیه موتور کلارا بود....ولی خوب...از یک موتور چند تا هست دیگه...شوگا تو همین فکر را بود که به خونه رسید....بقیه اعضا از ماشین هاشون پیاده شدن و وارد خونه شدن...
شوگا:کلارا برگشته؟...
بادیگارد:بله قربان...همین چند دقیقه پیش برگشتن...
شوگا:چند دقیقه پیش؟...خیلی خوب...میتونی بری...
شوگا وارد امارت شد....همه برای خواب رفتن...شوگا به اتاق کلارا رفت...در زد و وارد شد...کلارا هنوز نخوابیده بود و داشت کتاب میخوند...عجیب بود....این وقت صبح بیدار باشه؟....البته رفتار هایه این چند روزش کلا عجیب بود!...
کلارا:سلام...بابا..(لبخند ضایع)
شوگا:سلام...خوب...با چی برگشتی خونه؟...
کلارا:با ماشین رفیقم....چطور مگه؟..
شوگا:هیچی...غذا خوردی؟...الان گشنه ات نیست؟..
کلارا:نه...لازم نیست نگرانم باشین...(لبخند)
شوگا:باشه...
کلارا:شما گرسنه نیستین؟...
شوگا:نه...کلارا...
کلارا:بله؟..
شوگا:نمیخواستم بهت سخت بگیرم ولی...ولی از این به بعد حق نداری دیر بیای خونه....اگه هم خواستی جایی تا آخر شب بمونی ....میتونی با بادیگارد بری و با همون ها برگردی....
کلارا:این که سخت گیری نیست فقط برای مواظبت از خودمه...(خنده)
شوگا:آم فکر کنمآره...(لبخند)
شوگا بعد کمی حرف زدن با کلارا از اتاق خارج شد...به باغ پشت خونه اش رفت...هروقت ذهنش درگیر میشد اون جارو انتخاب میکرد...رویه صندلی نشست...
شوگا:مطمئنم کلارا داره چیزی رو پنهان میکنه...(با خودش)
جیهوپ:آره...منم همین حس رو دارم...
شوگا:تو کی اومدی؟..(تعجب)
جیهوپ:منم اینجا میام....خوب...می خوای چیکار کنی؟..
لایک و کامنت یادتون نره❤
۴.۳k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.