معشوقه ی کیم

#معشوقه_ی_کیم
پارت ۱۸
هان سو =
وقتی به جیسو و تهیونگ نگاه میکردم یاد خودم و کوکی می اوفتادم. راستی من ۳ روزه که اینجام بابا اینا حتما نگرانمن. بزار شب به تهیونگ میگم که زنگ بهشون بزنم که نگران نباشن . تهیونگ اومد پشتم وایستاد و گفت : خب راست میگم دیگه . جیسو کفشش رو پرت کرد با اینکه تهیونگ پشت من بود خورد به سرش و افتاد رو مبل و گفت : ای ای خدا لعنتت کنه رفتم پیشش و یه نگاه به سرش انداختم یکم کبود شده بود گفتم : بیا بریم بخوابیم دیر وقته باشه ای گفت و پاشد و رفتیم بالا تهیونگ خودشو پرت کرد و تخت و من رفتم مسواک بزنم چراغ رو خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم اما هنوز خوابم نمیومد پاشدم سیم کارت گوشی قبلی ام رو انداختم تو گوشی آیفونه یه یک ربعی کارم طول کشید دستم رو جلوی صورت تهیونگ تکون دادم که یهو گفت : چرا هنوز نخوابیدی؟؟؟ سکته کردم گفتم : خوابم نمیومد فقط میشه فردا به مامانم زنگ بزنم که از نگرانی دربیاد گفت : نه خیر نمیشه یه ۱۰ دقیقه ای التماس کردم که گفت : باشه بابا ولی باید با جیسو بری یه جایی که نتونن ردی از اینجا نزنن گفتم : مرسی بعدش دراز کشیدم و چشمام رو بستم و خوابیدم .................