خیلی ببخشید دیر شد
داشتی قایمکی نگاشون میکردی
که دیدی جیمین داره بوسه بارونش میکنه
با اینکه میدونسی بهش حسی نداری حسودی کردی به پایین نگاه میکردی و بغض کردی نمیدونستی دلیلش چیه
که جیمین رو دیدی که داره بهت پوزخند میزنه
رفتی حیاط و رو صندلی نشستی که ینفر از پشت اومد
جیمین بود
جیمین: حسودی کردیا .... خندید
هانا: نه حسودی نکردم
جیمین: میدونم بهم حس داری
هانا: نه
جیمین: دروغ نگو
بهت نزدیک شد و لاله ی گوشتو بوسید
جیمین : من زود تسلیم نمیشم... تو مال من میشی
هانا: من تهیونگ رو دوس دارم.
جیمین: ولی من تورو دوست دارم
هانا: الکی خودتو اذیت نکن
جیمین: فک کردی من از اسنو خوشم میاد؟! من فقط تور میخوام لنتی! درک کن!
هانا: جیمین اینجا نمیشه
جیمین: پس میریم
هانا: نه ....کجا بریم!!
از قدرتش استفاده کرد و تورو برد تو خونه خودش
زمانی که خونه ی تو هم بود
هانا: جیمیننننننننننن منو برگردون!!!!!!!!!
جیمین: منو درک کن باید حرف بزنیم
هانا: باشه جیمین من دوستت دارم ولی ته رو بیشتر بزار برمممممم
که ته ظاهر شد بغلت کرد و تورو برگردوند به تالار
ته: ششششس دربارش بعدا حرف میزنیم
حالا برو باید بالهاتو تحویل بگیری رفتی و دیدی پدرت اونجا بود و یه طلسم سیاه تو دستاش رفتی و همه برا احترام خم شدن
... یه درد شدید...بعد دوتا بال خوشگل سیاه داشتی
هانا: میتونم پرواز کنم؟!
ته: اره ... امتحان کن
بعد اینکه به بالهات عادت کردی دیدی همه بال دارن ولی مال تو با شکوه تره رفتی حیاط و پرواز کردی خیلی اسون بود
تهیونگ هم پشت سرت بود
اسنو وایت ظاهر شد بال هاش سفید بود (اسنو وایت زاله بخاطر همون ^^)
اسنو: هانا جیمین گف نمخواد باهم باشیم
هانا: متاسفم... چرا ناراحت نیستی
اسنو: چون مهم نیس من بهترین خاهر رو دارم ...بغلت کرد
هانا: سیسی دوستت دارم
باز هم پرواز کردین
ذهنت مشغول بود... مشغول جیمین
ولی مطمعن بودی میخوای مادر بچه ی تهیونگ باشی
اسنو فردا بریم برا روز عروسی وسایل اماده کنیم
هانا: باشه ممنونم عزیزم
.....
ادامه پارت بعدی💕🌜
لطفا نظر بدین... خیلی مهمه نظراتتون 💕💖
ببخشید دیر شد 💜
که دیدی جیمین داره بوسه بارونش میکنه
با اینکه میدونسی بهش حسی نداری حسودی کردی به پایین نگاه میکردی و بغض کردی نمیدونستی دلیلش چیه
که جیمین رو دیدی که داره بهت پوزخند میزنه
رفتی حیاط و رو صندلی نشستی که ینفر از پشت اومد
جیمین بود
جیمین: حسودی کردیا .... خندید
هانا: نه حسودی نکردم
جیمین: میدونم بهم حس داری
هانا: نه
جیمین: دروغ نگو
بهت نزدیک شد و لاله ی گوشتو بوسید
جیمین : من زود تسلیم نمیشم... تو مال من میشی
هانا: من تهیونگ رو دوس دارم.
جیمین: ولی من تورو دوست دارم
هانا: الکی خودتو اذیت نکن
جیمین: فک کردی من از اسنو خوشم میاد؟! من فقط تور میخوام لنتی! درک کن!
هانا: جیمین اینجا نمیشه
جیمین: پس میریم
هانا: نه ....کجا بریم!!
از قدرتش استفاده کرد و تورو برد تو خونه خودش
زمانی که خونه ی تو هم بود
هانا: جیمیننننننننننن منو برگردون!!!!!!!!!
جیمین: منو درک کن باید حرف بزنیم
هانا: باشه جیمین من دوستت دارم ولی ته رو بیشتر بزار برمممممم
که ته ظاهر شد بغلت کرد و تورو برگردوند به تالار
ته: ششششس دربارش بعدا حرف میزنیم
حالا برو باید بالهاتو تحویل بگیری رفتی و دیدی پدرت اونجا بود و یه طلسم سیاه تو دستاش رفتی و همه برا احترام خم شدن
... یه درد شدید...بعد دوتا بال خوشگل سیاه داشتی
هانا: میتونم پرواز کنم؟!
ته: اره ... امتحان کن
بعد اینکه به بالهات عادت کردی دیدی همه بال دارن ولی مال تو با شکوه تره رفتی حیاط و پرواز کردی خیلی اسون بود
تهیونگ هم پشت سرت بود
اسنو وایت ظاهر شد بال هاش سفید بود (اسنو وایت زاله بخاطر همون ^^)
اسنو: هانا جیمین گف نمخواد باهم باشیم
هانا: متاسفم... چرا ناراحت نیستی
اسنو: چون مهم نیس من بهترین خاهر رو دارم ...بغلت کرد
هانا: سیسی دوستت دارم
باز هم پرواز کردین
ذهنت مشغول بود... مشغول جیمین
ولی مطمعن بودی میخوای مادر بچه ی تهیونگ باشی
اسنو فردا بریم برا روز عروسی وسایل اماده کنیم
هانا: باشه ممنونم عزیزم
.....
ادامه پارت بعدی💕🌜
لطفا نظر بدین... خیلی مهمه نظراتتون 💕💖
ببخشید دیر شد 💜
۸۴.۲k
۳۱ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.