↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟸𝟻
ساعت ³صبح بود و هنوز بیدار بود
زیر چشماش سیاه شده بود،داشت از خواب بیهوش میشد
ولی باید انجامش میداد،دستاش درد میکرد و سردرد داشت
اتاق تاریکِ تاریک بود و فقط نور لبتاپش روشن بود،کل میز کارش پر برگه شده بود
کم کم هوا داشت روشن میشد و خوابش بیشتر میشد
تصمیم گرفته بود که امروز نره شرکت و کلا بخوابه،پس خواست اول کاراشو انجام بده
تا کاری واسش نمونه
که یهو به گوشیش پیام اومد
با حالت خواب آلود گوشیو برداشت و چشماشو ماساژ داد و پیامو خوند
از طرف جیمین بود،
”کوک،نمیخواد فردا بیای میدونم الان بیداری„
با بیحالی ویس داد
”باشه،فقط کارارو نده دست کارلا„
و بعد گوشیو خاموش کرد و بعد از انجام دادن آخرین پرونده،از روی صندلی کارش بلندشد و به سمت اتاق خوابش رفت
وقتی دراز کشید یادش اومد گوشیشو نیاورده
انقدر خسته بود که بیخیال گوشیش شد و به خواب رفت...
★¹¹:²⁰★
با حالت گیج از روی تخت بلندشد و به دستاش خیره موند
چشماش پف کرده بود و تنش خیلی خسته بود
یجوری دلش میخواست یه ماشین از روش رد بشه،با سختی بلندشد و به سمت اتاق کارش رفت
گوشیشو از روی میز گرفت و ویبره رفتن گوشیش دستشو تکون میداد
روشنش کرد که با پیام های زیاد ته یان روبه رو شد
توجهی بهشون نکرد و به سمت آشپزخونه رفت،غذایی خورد و لباس شرکتش رو پوشید
و به سمت شرکت رفت
بعداز نیم ساعت به شرکت رسید
از ماشین پیاده شد و داخل رفت،که یهو نگاه کارکنا به رئیسشون افتاد
همه با تعجب خیره بودند و بعضی هاهم از زیبایی و هات بودن رئیسشون غش میکردن و بعضی هاهم این خیالشون نبود
به اتاق کارش رسید و رفت داخل
نگاهش رو به پایین داد و وقتی رفت داخل سرشو آورد بالا که با چندتا آدم که داخل اتاقش هستن روبهرو شد
کوک:نمیرین،ترسیدم
ته یان با پوکر فیس گفت
ته یان:خیلی ترسیدی،یه جیغ هم نکشیدی
جئون صداشو کلفت کرد و با حالت هات گفت
کوک:فکر کنم خوب نیست جلوی کسایی که روم کراشن اینطور رفتار کنم
و با خنده به سمت میزش رفت
شرطا
لایک ۴۰
کامنت ۲۰
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟸𝟻
ساعت ³صبح بود و هنوز بیدار بود
زیر چشماش سیاه شده بود،داشت از خواب بیهوش میشد
ولی باید انجامش میداد،دستاش درد میکرد و سردرد داشت
اتاق تاریکِ تاریک بود و فقط نور لبتاپش روشن بود،کل میز کارش پر برگه شده بود
کم کم هوا داشت روشن میشد و خوابش بیشتر میشد
تصمیم گرفته بود که امروز نره شرکت و کلا بخوابه،پس خواست اول کاراشو انجام بده
تا کاری واسش نمونه
که یهو به گوشیش پیام اومد
با حالت خواب آلود گوشیو برداشت و چشماشو ماساژ داد و پیامو خوند
از طرف جیمین بود،
”کوک،نمیخواد فردا بیای میدونم الان بیداری„
با بیحالی ویس داد
”باشه،فقط کارارو نده دست کارلا„
و بعد گوشیو خاموش کرد و بعد از انجام دادن آخرین پرونده،از روی صندلی کارش بلندشد و به سمت اتاق خوابش رفت
وقتی دراز کشید یادش اومد گوشیشو نیاورده
انقدر خسته بود که بیخیال گوشیش شد و به خواب رفت...
★¹¹:²⁰★
با حالت گیج از روی تخت بلندشد و به دستاش خیره موند
چشماش پف کرده بود و تنش خیلی خسته بود
یجوری دلش میخواست یه ماشین از روش رد بشه،با سختی بلندشد و به سمت اتاق کارش رفت
گوشیشو از روی میز گرفت و ویبره رفتن گوشیش دستشو تکون میداد
روشنش کرد که با پیام های زیاد ته یان روبه رو شد
توجهی بهشون نکرد و به سمت آشپزخونه رفت،غذایی خورد و لباس شرکتش رو پوشید
و به سمت شرکت رفت
بعداز نیم ساعت به شرکت رسید
از ماشین پیاده شد و داخل رفت،که یهو نگاه کارکنا به رئیسشون افتاد
همه با تعجب خیره بودند و بعضی هاهم از زیبایی و هات بودن رئیسشون غش میکردن و بعضی هاهم این خیالشون نبود
به اتاق کارش رسید و رفت داخل
نگاهش رو به پایین داد و وقتی رفت داخل سرشو آورد بالا که با چندتا آدم که داخل اتاقش هستن روبهرو شد
کوک:نمیرین،ترسیدم
ته یان با پوکر فیس گفت
ته یان:خیلی ترسیدی،یه جیغ هم نکشیدی
جئون صداشو کلفت کرد و با حالت هات گفت
کوک:فکر کنم خوب نیست جلوی کسایی که روم کراشن اینطور رفتار کنم
و با خنده به سمت میزش رفت
شرطا
لایک ۴۰
کامنت ۲۰
۱۶.۰k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.