مافیای سختگیر فصل دوم part 12
کوک ویو
بعد از چند مین رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت در و من در را زدم ... و اجوما اومد و در را باز کرد و با ا.ت اومدیم داخل ...
کوک : ا.ت
ا.ت : بله
کوک : .. تو برو بالا استراحت کن
ا.ت : ..باشه ( و رفت بالا )
ا.ت ویو
کوک بهم گفت که برم بالا استراحت کنم و منم قبول کردم و اومدم بالا و لباسام را عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم ... و سیاهی مطلق
( پرش زمان به شب )
کوک ویو
شب شده بود .. و ا.ت هنوز توی اتاقش بود و داشت استراحت میکرد.. اجوما .. شام را اماده کرده بود و داشت میز را میچید و منم رفتم بالا تا ا.ت را صدا کنم و بهش بگم بیاد پایین .. رفتم داخل اتاق و دیدم هنوز خوابه .. رفتم سمتش و کنارش روی تخت نشستم و با دستم موهاش را نوازش میکردم .. که یهو بعد از چند مین چشماش را باز کرد و گفت
ا.ت : تویی کوک ( خواب الود )
کوک : ..اره ..میخواستی کی باشه
ا.ت : هیشکی ..
کوک : ..باشه بگذریم .. اجوما میز را چیده بیا بریم پایین ..شام را بخوریم
ا.ت : گشنم ..نیست
کوک : نخیر..باید بخوری
ا.ت : به زور
کوک : اره .. حتی به زور
ا.ت : ... اوووووف باشه .. بریم
کوک : افرین .. بریم ( و با ا.ت از روی تحت بلند شدند و رفتند پایین و رفتن سمت میز و نشستند و درحال خوردن غذا شدند که یهو کوک گفت)
کوک : ا.ت
ا.ت : بله
کوک : .. راستی میخواستم ازت .. اون موقع داخل بیمارستان یه سوال بپرسم
ا.ت : اهان .. خب الان بپرس
کوک: باشه ... چرا .. میخواستی خودت را بکشی
ا.ت : .. خب ..چون .. بدون تو نمیتونستم.. کوک ( بغض)
کوک : ..خیلی دوست دارم ا.ت
ا.ت : منم ..همینطور.. کوک ( و بلند شد و کوکهم اومد و بغلش کرد)
ا.ت : خوشحالم .. که الان پیش همیم کوک
کوک : .. ما تا اخر عمرمون دیگه پیش هم میمونیم ا.ت .. ( ا.ت را دوباره محکم تر بغل کرد )
ا.ت : .. بریم بخوابیم
کوک: بریم ( و با ا.ت رفتند بالا و لباس هاشون را عوض کردند و رفتند روی تخت و کوک ا.ت را محکم بغل کرد و باهم خوابیدند)
کوک ویو
با ا.ت خوابیدیم و من اون را بغل کردم .. و سیاهی مطلق ...
( صبح)
ا.ت ویو
صبح با پرتو های نور خورشید به چشمام از خواب بیدار شدم و دیدم کوک هنوز خوابه ... تصمیم گرفتم که برم و براش غذا درست کنم ... اروم گونش را بوسیدم و از سرجام بلند شدم و لباس هام را عوض کردم و دست و صورتم را شستم و دیدم هنوز کوک خوابه از اتاق اومدم بیرون و از پله ها اومدم پایین و اومدم داخل آشپزخونه و مشغول درست کردن صبحانه برای کوک شدم و همینطوری داشتم غذا درست میکردم که یهو دستی دور کمرم حلقه شد .. نگاه که کردم دیدم کوکه .. و گفت
کوک : داری .. صبحانه درست میکنی عزیزم ( لبخند)
ا.ت : ..اره ( لبخند)
کوک : .. خب من چیکار کنم
ا.ت : خب تو بیا .. این ها را اماده کن .. تا من یه سری به غذا بزنم
کوک : باشه ( و باهم دوتایی صبحانه را اماده کردند و نشستند سر میز و شروع کردن به خوردن )
ا.ت ویو
با کوک درحال خوردن بودیم که یهو گوشیه کوک زنگ خورد و کوک برداشت
کوک : الو .. سلام
مایکل: .. سلام قربان
کوک : چیزی شده
مایکل: .. چیزی نیست فقط این چند روز که نبودین .. کار ها زیاد شده .. میتونید امروز بیاین
کوک : .. با..شه میام
مایکل: .. باشه.. پس من منتظرتون هستم..
کوک : باشه .. خداحافظ
مایکل: خداحافظ ( و قطع کرد)
ا.ت : چیشده
کوک: چیزی نیست فقط امروز باید برم شرکت
ا.ت : ..شر..کت
کوک : اره .. اما اگه نمیخوای نمیرم
ا.ت : نه بابا .. برو
کوک :
پارت ۱۲ تموم شد ✨
شرط
فالور : ۴۸۰
لایک : ۶۰
کامنت: ۳۰
بعد از چند مین رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت در و من در را زدم ... و اجوما اومد و در را باز کرد و با ا.ت اومدیم داخل ...
کوک : ا.ت
ا.ت : بله
کوک : .. تو برو بالا استراحت کن
ا.ت : ..باشه ( و رفت بالا )
ا.ت ویو
کوک بهم گفت که برم بالا استراحت کنم و منم قبول کردم و اومدم بالا و لباسام را عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم ... و سیاهی مطلق
( پرش زمان به شب )
کوک ویو
شب شده بود .. و ا.ت هنوز توی اتاقش بود و داشت استراحت میکرد.. اجوما .. شام را اماده کرده بود و داشت میز را میچید و منم رفتم بالا تا ا.ت را صدا کنم و بهش بگم بیاد پایین .. رفتم داخل اتاق و دیدم هنوز خوابه .. رفتم سمتش و کنارش روی تخت نشستم و با دستم موهاش را نوازش میکردم .. که یهو بعد از چند مین چشماش را باز کرد و گفت
ا.ت : تویی کوک ( خواب الود )
کوک : ..اره ..میخواستی کی باشه
ا.ت : هیشکی ..
کوک : ..باشه بگذریم .. اجوما میز را چیده بیا بریم پایین ..شام را بخوریم
ا.ت : گشنم ..نیست
کوک : نخیر..باید بخوری
ا.ت : به زور
کوک : اره .. حتی به زور
ا.ت : ... اوووووف باشه .. بریم
کوک : افرین .. بریم ( و با ا.ت از روی تحت بلند شدند و رفتند پایین و رفتن سمت میز و نشستند و درحال خوردن غذا شدند که یهو کوک گفت)
کوک : ا.ت
ا.ت : بله
کوک : .. راستی میخواستم ازت .. اون موقع داخل بیمارستان یه سوال بپرسم
ا.ت : اهان .. خب الان بپرس
کوک: باشه ... چرا .. میخواستی خودت را بکشی
ا.ت : .. خب ..چون .. بدون تو نمیتونستم.. کوک ( بغض)
کوک : ..خیلی دوست دارم ا.ت
ا.ت : منم ..همینطور.. کوک ( و بلند شد و کوکهم اومد و بغلش کرد)
ا.ت : خوشحالم .. که الان پیش همیم کوک
کوک : .. ما تا اخر عمرمون دیگه پیش هم میمونیم ا.ت .. ( ا.ت را دوباره محکم تر بغل کرد )
ا.ت : .. بریم بخوابیم
کوک: بریم ( و با ا.ت رفتند بالا و لباس هاشون را عوض کردند و رفتند روی تخت و کوک ا.ت را محکم بغل کرد و باهم خوابیدند)
کوک ویو
با ا.ت خوابیدیم و من اون را بغل کردم .. و سیاهی مطلق ...
( صبح)
ا.ت ویو
صبح با پرتو های نور خورشید به چشمام از خواب بیدار شدم و دیدم کوک هنوز خوابه ... تصمیم گرفتم که برم و براش غذا درست کنم ... اروم گونش را بوسیدم و از سرجام بلند شدم و لباس هام را عوض کردم و دست و صورتم را شستم و دیدم هنوز کوک خوابه از اتاق اومدم بیرون و از پله ها اومدم پایین و اومدم داخل آشپزخونه و مشغول درست کردن صبحانه برای کوک شدم و همینطوری داشتم غذا درست میکردم که یهو دستی دور کمرم حلقه شد .. نگاه که کردم دیدم کوکه .. و گفت
کوک : داری .. صبحانه درست میکنی عزیزم ( لبخند)
ا.ت : ..اره ( لبخند)
کوک : .. خب من چیکار کنم
ا.ت : خب تو بیا .. این ها را اماده کن .. تا من یه سری به غذا بزنم
کوک : باشه ( و باهم دوتایی صبحانه را اماده کردند و نشستند سر میز و شروع کردن به خوردن )
ا.ت ویو
با کوک درحال خوردن بودیم که یهو گوشیه کوک زنگ خورد و کوک برداشت
کوک : الو .. سلام
مایکل: .. سلام قربان
کوک : چیزی شده
مایکل: .. چیزی نیست فقط این چند روز که نبودین .. کار ها زیاد شده .. میتونید امروز بیاین
کوک : .. با..شه میام
مایکل: .. باشه.. پس من منتظرتون هستم..
کوک : باشه .. خداحافظ
مایکل: خداحافظ ( و قطع کرد)
ا.ت : چیشده
کوک: چیزی نیست فقط امروز باید برم شرکت
ا.ت : ..شر..کت
کوک : اره .. اما اگه نمیخوای نمیرم
ا.ت : نه بابا .. برو
کوک :
پارت ۱۲ تموم شد ✨
شرط
فالور : ۴۸۰
لایک : ۶۰
کامنت: ۳۰
۴۰.۹k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.