شغل تو اژانس (پارت اخر)
چند روز بعد بهوش میای دازای رو میبینی که با حالت خنده و خوش حالی در حالی یه عالمه اشک رو صورتش جاری شده و گریه کرده رو میبینی
دازای: بلخره بهوش امدی خیلی خوش حالم هق هق..
فکر کردم دیگه هیچ وقت قرار نیست اون چشمای زیبارو ببینم
چند هفته میگذره و دوستیه شما دوتا خیلب بهتر میشه.
یه روز که انگار خیلی مضترب بود میاد پیشت و می خواد باهاش به جایی برین که تنها باشید باهاش میری و...
دازای با حالتی که انگار از یه چیزی میترسید قرمز شده بود و به سختی نگاهشو روت نگه داشته بود میگه
دازای: انتظار ندارم قبول... کنی ولی... خوب راستش من تورو دوست دارم نه نه دیوانه ثار عاشقتم.... اولین باری که دیدمت فکر نمی کردم اینجوری شه ولی خوب الا نظرم عوض شده و می خوام ادامه ی زندگیمو با تو بگذرونم و خوش حال میشم قبول کنی.
یه جعبه که تو یه حلقه ی زیبا بود از توی جیبش در میاره و جلوت زانو میزنه
دازای: بلخره بهوش امدی خیلی خوش حالم هق هق..
فکر کردم دیگه هیچ وقت قرار نیست اون چشمای زیبارو ببینم
چند هفته میگذره و دوستیه شما دوتا خیلب بهتر میشه.
یه روز که انگار خیلی مضترب بود میاد پیشت و می خواد باهاش به جایی برین که تنها باشید باهاش میری و...
دازای با حالتی که انگار از یه چیزی میترسید قرمز شده بود و به سختی نگاهشو روت نگه داشته بود میگه
دازای: انتظار ندارم قبول... کنی ولی... خوب راستش من تورو دوست دارم نه نه دیوانه ثار عاشقتم.... اولین باری که دیدمت فکر نمی کردم اینجوری شه ولی خوب الا نظرم عوض شده و می خوام ادامه ی زندگیمو با تو بگذرونم و خوش حال میشم قبول کنی.
یه جعبه که تو یه حلقه ی زیبا بود از توی جیبش در میاره و جلوت زانو میزنه
۴.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.