وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین ~pt35
صبح پاشدین
تهیونگ ۶سال بود ک خون نخورده بود
و همش معجون میخورد
بهت کلا تشنه بود
کلا تختتون خونی شده بود
تهیونگ: خوبی؟
لبخند کوچیکی زدی و سرتو ب معنیه اره تکون دادی
خودتم نمیدونستی چراع ول بدنت خیلی کم درد میکرد
قبلا ی ذره خون میخورد
کل روز درد داشتی
وقتی بلند شدین
تهیونگ ک دید کلا همه جا خونه
دبار ازت پرسید خبی دیگ
ا. ت: اره.. خوب خوبم
جمع کردی روکش تختو
و ی روکش دیگ انداختی
*چهار روز بعد*
رفتی پایین تا ب کارکنانت سر بزنی
رفتی تو باهاشون حرف زدی
گفتی: مطمئن باشید نمیذارم زرر ببینید
یکم باهاشون حرف زدی
بعدش اومدی بیرون
دیگ رسیدی ب در دیدی ک صدا اومد
برگشتی
دیدی یکی داشت فرار میکرد
و گرفتنش
رفتی پیشش
ا. ت: اوو چ جرعتم شدن خانوم خانما
": ما مدونم توعم از اونایی
ا. ت: ار...
": چیشونی... چی از ما میخایین
ا. ت: ملکشونم!..... خونتونو میخاییم
ک اب دهنشو قورت داد
ک نگهبان گفت: ملگم چیکار کنیم باهاش
ا. ت: بخورینش
ک نگهبان هم تعجب کرد
و دختره بیشتر
کلا ازش متنفر بودی
همش ت شرکتت میدیدی خیلی غیبتت رو میکرد
نگهبان: چشم خانوم
تو زمین کشوندنش
و بهت التماس میکرد ک ببخشیش
و یکم برد دورش و حمله کردن بهش
جیغ و دادش میومد
دست خودت نبود
ولی خنده های شیطانی میکردی
هیچ احساس رحم بهش نداشتی
داشت بهت خوش میگذشت دیدنش
ک یهویی تهیونگ داد زد: چی دارین میکنین
همه وایسادن
البته دیگ نابود شده بود
تهیونگ: دارین چیکا میکنین ها
ا. ت: من بهشون گفتم
تهیونگ موند چی بگه
تهیونگ: باشه.. هرکاری مکنین بکنین
ک همه بهش حمله کردن دباره
و ت دباره بهش میخندیدی
تهیونگ اومد کنلرت
دستشو گذاش دور کمرت
برت گردوند ک برین خونه
همونجوی یکی از دستش دور کمرت بود
گف: ا. ت ت چت شده؟ خبی؟
ا. ت: چرا بد باشم.. از ای خوب تر🙂
تهیونگ موند
با خودش میگف چت شده همش
خیلی نگرانت بود
فرداش
کیف تموم کارکنارو پیدا کرده بودی
ت اتاق داشتی ب کیفشون نگا میکردی
ک تهیونگ اومد تو
تهیونگ: داری چیکار مکنی
ا. ت: اینا وسایلاشون هس!
تهیونگ: اهان
ا. ت: میخام همشو جلو خودشون بسوزونم.. حت گوشیهاشونو..
تهیونگ ۶سال بود ک خون نخورده بود
و همش معجون میخورد
بهت کلا تشنه بود
کلا تختتون خونی شده بود
تهیونگ: خوبی؟
لبخند کوچیکی زدی و سرتو ب معنیه اره تکون دادی
خودتم نمیدونستی چراع ول بدنت خیلی کم درد میکرد
قبلا ی ذره خون میخورد
کل روز درد داشتی
وقتی بلند شدین
تهیونگ ک دید کلا همه جا خونه
دبار ازت پرسید خبی دیگ
ا. ت: اره.. خوب خوبم
جمع کردی روکش تختو
و ی روکش دیگ انداختی
*چهار روز بعد*
رفتی پایین تا ب کارکنانت سر بزنی
رفتی تو باهاشون حرف زدی
گفتی: مطمئن باشید نمیذارم زرر ببینید
یکم باهاشون حرف زدی
بعدش اومدی بیرون
دیگ رسیدی ب در دیدی ک صدا اومد
برگشتی
دیدی یکی داشت فرار میکرد
و گرفتنش
رفتی پیشش
ا. ت: اوو چ جرعتم شدن خانوم خانما
": ما مدونم توعم از اونایی
ا. ت: ار...
": چیشونی... چی از ما میخایین
ا. ت: ملکشونم!..... خونتونو میخاییم
ک اب دهنشو قورت داد
ک نگهبان گفت: ملگم چیکار کنیم باهاش
ا. ت: بخورینش
ک نگهبان هم تعجب کرد
و دختره بیشتر
کلا ازش متنفر بودی
همش ت شرکتت میدیدی خیلی غیبتت رو میکرد
نگهبان: چشم خانوم
تو زمین کشوندنش
و بهت التماس میکرد ک ببخشیش
و یکم برد دورش و حمله کردن بهش
جیغ و دادش میومد
دست خودت نبود
ولی خنده های شیطانی میکردی
هیچ احساس رحم بهش نداشتی
داشت بهت خوش میگذشت دیدنش
ک یهویی تهیونگ داد زد: چی دارین میکنین
همه وایسادن
البته دیگ نابود شده بود
تهیونگ: دارین چیکا میکنین ها
ا. ت: من بهشون گفتم
تهیونگ موند چی بگه
تهیونگ: باشه.. هرکاری مکنین بکنین
ک همه بهش حمله کردن دباره
و ت دباره بهش میخندیدی
تهیونگ اومد کنلرت
دستشو گذاش دور کمرت
برت گردوند ک برین خونه
همونجوی یکی از دستش دور کمرت بود
گف: ا. ت ت چت شده؟ خبی؟
ا. ت: چرا بد باشم.. از ای خوب تر🙂
تهیونگ موند
با خودش میگف چت شده همش
خیلی نگرانت بود
فرداش
کیف تموم کارکنارو پیدا کرده بودی
ت اتاق داشتی ب کیفشون نگا میکردی
ک تهیونگ اومد تو
تهیونگ: داری چیکار مکنی
ا. ت: اینا وسایلاشون هس!
تهیونگ: اهان
ا. ت: میخام همشو جلو خودشون بسوزونم.. حت گوشیهاشونو..
۱۷۱.۷k
۱۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.