فیک کوک ( پشیمونم) پارت ۳۳
از زبان ا/ت
برگشتیم خونه بعده صبحانه داشتم سفره رو جمع میکردم که گوشیم زنگ خورد از شرکته
جواب دادم منشیم بود که گفت : خانم لطفاً خودتون و با آقای جئون فوراً برسونید اینو گفت و فوراً قطع کرد
جونگ کوک گفت : چیشده گفتم : باید خودمونو برسونیم شرکت
باهم رفتیم شرکت
مثل اینکه سهام هامون همگی دارن افت قیمت میکنن
نشستم پشت لپتاپ تا خودم چک کنم...بله همه افت قیمت دارن
دستام رو گذاشتم روی سرم بلند شدم و گفتم : همگی بیاین اتاق جلسه
خودم اول از همه رفتم و نشستم سره میز همیشه جونگ کوک اونجا می نشست اما ایندفعه خودم نشستم
وقتی همه اومدن برای همه جا نبود
گفتم : خب دیدین چه بلایی سرمون اومد باید تلاشمون رو بیشتر کنیم اما هزینه ها رو کم برای همین از امروز به مدت ۳ هفته تو عمارت ما قراره کار کنید
همه خوشحال بودن چون میتونستن بیان عمارت رییس مغرورشون آقای جئون
۳ هفته بعد
از زبان ا/ت
۳ هفتس شب و روز کار میکنم خیلی خستم خدارو شکر مشکل رو تونستم درست کنم اما فقط حرص خوردم از دست یونا که هر روز به بهانه کار توی عمارت پِلاس بود
امشب خونه مامان و بابای جونگ کوک دعوتیم
شب بود آماده شدم البته حوصله نداشتم اصلا رفتیم خونشون پشته میز شام بودیم که یهو مامانش گفت : چون شما از موقعی که ازدواج کردین همش درگیر کارین گفتیم بهتره یه مسافرت کوچولو برین
برگشتیم خونه بعده صبحانه داشتم سفره رو جمع میکردم که گوشیم زنگ خورد از شرکته
جواب دادم منشیم بود که گفت : خانم لطفاً خودتون و با آقای جئون فوراً برسونید اینو گفت و فوراً قطع کرد
جونگ کوک گفت : چیشده گفتم : باید خودمونو برسونیم شرکت
باهم رفتیم شرکت
مثل اینکه سهام هامون همگی دارن افت قیمت میکنن
نشستم پشت لپتاپ تا خودم چک کنم...بله همه افت قیمت دارن
دستام رو گذاشتم روی سرم بلند شدم و گفتم : همگی بیاین اتاق جلسه
خودم اول از همه رفتم و نشستم سره میز همیشه جونگ کوک اونجا می نشست اما ایندفعه خودم نشستم
وقتی همه اومدن برای همه جا نبود
گفتم : خب دیدین چه بلایی سرمون اومد باید تلاشمون رو بیشتر کنیم اما هزینه ها رو کم برای همین از امروز به مدت ۳ هفته تو عمارت ما قراره کار کنید
همه خوشحال بودن چون میتونستن بیان عمارت رییس مغرورشون آقای جئون
۳ هفته بعد
از زبان ا/ت
۳ هفتس شب و روز کار میکنم خیلی خستم خدارو شکر مشکل رو تونستم درست کنم اما فقط حرص خوردم از دست یونا که هر روز به بهانه کار توی عمارت پِلاس بود
امشب خونه مامان و بابای جونگ کوک دعوتیم
شب بود آماده شدم البته حوصله نداشتم اصلا رفتیم خونشون پشته میز شام بودیم که یهو مامانش گفت : چون شما از موقعی که ازدواج کردین همش درگیر کارین گفتیم بهتره یه مسافرت کوچولو برین
۹۸.۷k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.