پارت پنج: کوک: داشتم با ا.ت حرف میزدم که یهو جیغ زد و صدا
پارت پنج: کوک: داشتم با ا.ت حرف میزدم که یهو جیغ زد و صدای لاستیک ماشین اومد استرس کل وجودمو گرفت داد زدم اسمشو صدا زدم اما جواب نداد خیلی ترسیده بودم یعنی ا.تم چه بلایی سرش اومده باز شمارشو گرفتم جواب نداده شمارشو ده بار گرفتم جواب نداد آشفته دستمو توی موهام کردم و نفس عمیقی کشیدم نشستم روی مبل چیکار کنم خدایا که به لحظه صدای گوشیم اومد نگاه کردم عکس ا.ت با اون لبخند خوشگلش بود سریع جواب دادم - ا.ت ا.ت چی شد چرا صدای لاستیک ماشین اومد # سلام با صدای جدید و آشنایی که شنیدم فهمیدم ا.ت نیست - سلام شما گوشی همسرم پیش شما چیکار میکنه ؟# همسرتون توی بیمارستانه تصادف کرده با این حرفش انگار یه سطل آب یخ روم خالی کردن از نگرانی دستام میلرزید - بیمارستان اسم بیمارستان چیه # بیمارستان .... بیایید - مرسی و سریع تلفن رو گذاشتم مین هو رو گذاشته بودیم مهد کودک سریع کوت و سوییچمو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم و روشنش کردم حرکت کردم به سمت بیمارستان بعد از پنج دقیقه رسیدم رفتم سمت بخش - سلام خانم پارک ا.ت کجاست # شما چیکارشونید - همسرشونم - ایشون تو بخش آی سی یو هستن طبقه دوم سمت راست با شنیدن ای سی یو نگرانیم بیشتر شد با کلی دویدن و از پله بالا رفتن سریع رسیدم به بخش آی سیو رفتم پشت آی سی یو ا.ت رو دیدم از پشت پنجره نگاش کردم قلبم درد گرفت اشک توی چشمام جمع شد الان فرشته من روی تخت دراز کشیده گریم گرفت ولی خودمو کنترل کردم گوشیمو در آوردم و به یونا بهترین دوست او.ت زنگ زدم بعد دوتا بوق جواب داد × بله جونگ کوک - یونا × کوک چی شده چرا صدات میلرزع - ا.ت تصادف کرده × چی با داد کدوم بیمارستان بهم بگو - بیمارستان ... × الان میام - باش بعد از بیست دقیقه دیدم یونا با یه پسر قد بلندی اومدن پسره هم آشفته بود این پسره کیه یونا اومد سمتم با گریه بغلم کرد اولش شکه شدم ولی یونا هم حال خوشی نداشت منم متقابل بغلش کردم یونا یواش گریه میکرد بعد از چند دقیقه از بغلم اومد بیرون × هق ا.ت چطوره - نمیدونم نمیدونم × یعنی چی دوست من الان زیر دستگاهه تو نمیدونی حالش چه چطوره با داد که پسره اومد یونا رو بغل کرد ° خواهری گریه نکن منم حالم بده × سوجون اون خواهرمه با گریه شدید پسره که فهمیدم اسمش سوجونه چیزی زیر لب گفت که من شنیدم و خون خونمو میخورد ° اون برای تو خواهر بود ولی من که عاشقشم و چی میگی از بغل یونا اومد بیرون با عصبانیت بهش نگاه کردم - تو چیکاره ا.ت هستی ° من و ا.ت خیلی باهم صمیمی هستیم دوستای صمیمی هستیم - آها با عصبانیت نگامو ازش گرفتم که یه دکتر رفت توی اتاق ا.ت و اونو چک کرد √ شما همراه این خانومید؟- بله حالش چطوره √ حالشون خوب نیست فقط میتونم بگم براش دعا کنید همین با گفتن این جمله راهشو کج کرد و رفت و من و موندم و حال خرابم با یونایی که گریش بیشتر شده بود و سوجون حالش پریشون بود خودمم حالم بد بود قطره اشکی روی صورتم چکید اشکمو پاک کردم نگاهی به ساعت کردم ساعت یک بود باید میرفتم مین هو رو تحویل میگرفتم نگاهی به یونا کردم - یونا من برم مین هو رو از مهد کودک بگیرم × نمیخواد خودم میرم - ولی..× همین که گفتم خودم ازش مراقبت میکنم تو اینجا مراقب ا.ت باش - باش یونا یونا و سوجون باهم رفتن که مین هو رو بگیرین و من و موندم و تنهاییام به ا.ت زل زدم از پشت شیشه بهش کلی دستگاه وصل شده بود صورت خوشگلش زیر اون دستگاها پنهون شده بود همینطور که نگاش میکردم که صدای داد و بیدادی اومد نگاهم به سمت صداها رفت این اینجا چیکار میکرد؟
۴۵.۹k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.